چکیده: احساس خواهرانه ام می شکفد در چشمه چشمان تو،جان برادر!می چشم شیرین طعم اوج را در دستان او،اکنون به اضطراب صبوری نشسته ام...
رهروان ولایت ـ واژههایش را دیگر در ذهنش تکرار میکرد، عطش اشتیاق دیدار برادر بالا و پایین میبرد تپشهای قلبش را ... برای بودنش چشمهایش همیشه حیات داشت، فکر رفتن برادر گویی او را زمینگیر کرده بود. فکرش هم که عبور میکرد جانش به لبش میرسید. او با برادر یک جان داشت اگر برادر میرفت او میشد جسمی بیجان. لحظهها گویی فراق را زمزمه میکردند.
برادر برای آخرین بار چشمانش را نوازش کرد با مهربان نگاهش مثل همیشه مثل کودکی. حتی رفتن بچهها اینقدر آزارش نداده بود. لمس کرد دستان برادر را در میان اضطراب انگشتانش و چه آرام حسی داشت و داد دستان گشاده برادرش. سکوت بهترین احساس فریاد بود میان خواهر و برادر. برادر پیشاپیش سپاس میگفت صبوری خواهر را، میدانست او میتواند بر زمینمانده بار را به دوش کشد و همنوا با برادر آزادگی را سرود سر دهد...
اشکها واژههای سپید و زلال خواهر و برادر شدند، اکنونکه برادر از زمین بالا رفت و بر اسب جای گرفت؛ دل خواهر دیگر شکست، دانست که دیگر رکاب پای برادر نمیشود بلکه باید سر برادر در دامان گیرد اگر سری نباشد چه کند خواهر...
بر سینه پرسوز و مهربان برادر سر میگذارد مثل کودکیهایش، آری خواهر عادت دارد... حالا گامبهگام برادر دور میشود و جان او را با خود میبرد...
حالا زینب (سلام الله علیها) جان برادر را به عاریت گرفته... حالا او در مسجد کوفه، حسین (علیه السلام) است که خطبه میخواند...
نظرات
نوشته هاتون واقعا عالیه
در سلام بر تو
دست را بر سینه می گذاریم
تا قلب از جایش کنده نشود!!!
علی لاری زاده