11:54 - 1394/11/23
مجالس مهمونی یکی از جاهائیکه بستر برای حرف زدن از دیگران آماده ی آماده س.توی یکی ازهمونی ها،منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها. وقتی از مجلس بر می گشتیم،محمد گفت:«می دونی غیبت کردی!حالا باید بریم درِ خونشون تا بگی پشتِ سرش چی گفتی».
گفتم:«اینطوری که پاک آبروم میره».
با خنده گفت:«تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی،چرا از خودِ خدا نمی ترسی؟».همین یه جمله کافی بود تا نه دیگه غیبت کننده باشم و نه شنونده ی غیبت.
برچسبها: