نظرات به تو از دور سلام

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 15 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

انا المسموم ما عندى بتریاق و لا راقى
أدر کأسا و ناولها الا یا ایها الساقى

یزید ابن معاویه

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 15 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

یاد آن روز بخیر 
آن فراخواندن دیروز به خیر 
آمدی سر زدی و در زدی و 
در که به رویت نگشودم 
لاجرم آیه فرستادی و من باز نخواندم 

یاد آن روز بخیر 
آن فراخواندن دیروز بخیر 
آمدی پاسخ من گفتی و 
وقتی نشنیدم 
لاجرم بار دگر گفتی و 
من پنبه در آن گوش نمودم 

یاد آن روز بخیر 
آن فراخواندن دیروز بخیر 
آمدی گفتی بیا بنده من چهره نما 
آمدی روی نمودی 
آمدی چهره خود در رخ مهتاب گشودی 
من ندیدم 
بلکه بی پرده بگویم 
من نخواستم که ببینم 
پشت کردم 

یاد آن روز بخیر 
آن فراخواندن دیروز بخیر 
من نبودم 
بلکه بودم 
در برویت نگشودم 
نشنیدم 
من ندیدم 
پس چرا؟
لیک چرا؟!!!!

1379... یاد ایام شباب

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 15 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

یاد آن روز بخیر این همه دیوار نبود
این چنین بر دل ما گرد غم یار نبود

چشم بیواسطه آن روز خدا را می دید
حیف شد چشم دلم لایق دیدار نبود

 می شكستیم پل فاصله را با هر گام
بین ما و  شـهدا  فاصله بسیار نبود

داغ دل بود و غم جـاری ایام ولـی
روی پیشانی دل این همه زنگار نبود

كاش می ریخت تمامیت این فاصله ها
كاش بین من و دل این همه دیوار نبود

عبد الرحیم سعیدی راد

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 15 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

و صدای باران ، و سکوتی دلگیر
و نوایی که تو را می خواند : آه ای همدم ِ من زود بیا
یاد ِآن روز بخیر ،یاد ِ آن روز ِ سپید
یاد آن روز که دیدار ِ تو شد قسمت ِ من
یاد آن روز که نقاش ِ زمان
طرح ِ چشمانِ تو را
ساخت اندازه ی دیوار دلم

یاد آن روز بخیر ...

گمنام

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 15 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

یاد آن روز بخیر

هیچ کس با دل من کار نداشت
و دلم همدمی جز در و دیوار نداشت
یاد آن روز بخیر
کسی از راز دل آگاه نبود
شاهد بی کسیم جز شب و جز ماه نبود

یاد آن روز بخیر
من و دل هر دو به راهی بودیم
راه می پیمودیم
منزلی می رفتیم
بعد می آسودیم
بی خبر از همه جا و همه کس
گرم پیمودن راه
راه را می فرسودیم 

یاد آن روز بخیر
که جهان من عبارت بود از
کوچه ای تنگ و قشنگ
به درازای امید
کوچه ای که همه سویش جاری
نهر های خورشید
که در آن می پیچید
بوی گل از همه رنگ 

یاد آن روز بخیر
دشمنی ها همه در بازی بود
بهترین دوست من
دشمنم بود که در بازی بود

یاد آن روز بخیر
من به فریاد بلند
به همه می گفتم
آتش عشق بسی جانسوز است
به سراغش نروید
که گرفتار شوید
شب طوفانی عشق
از کجا چون روز است

یاد آن روز بخیر
عشق مجانی بود
و فراوانی بود
و بسی آنی بود
با نگاهی می شد
یک سبد عشق خرید
بعد با چشم به هم برزدنی
سوز هر عشقی را
می شد از سینه زدود
چه گذرگاه عجیبی است زمان
وه چه شوری دارد
یادی از آن دوران
گرچه از آن دوران
سالها می گذرد
خاطراتش اما 
خاطراتی است جوان 

بهروز ساقی

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 29