با عرض سلام و ادب خدمت شما
رحمت خدا به معنای سلب آزادی از انسانها و جلوگیری از حق انتخاب برای آنها نیست. اگر بنا باشد که خدا به واسطه رحمتش مانع هر نوع ظلمی بشود، باید هیچ ظلمی در هیچ جای دنیا چه کوچک و چه بزرگ اتفاق نیفتد و معنای این حرف آن است که انسان دیگر آزادی برای انتخاب راه شر نداشته باشد و همه باید بالاجبار مسیر خیر را طی کنند.
خداوند انسانها را موجوداتی مختار آفریده است و اقتضای این اختیار آن است که آنها بتوانند هم در خیر و صلاح و هم در شر و ظلم به اوج آن برسند. بنابراین بنا نیست تا به محض سر زدنِ ظلم از سوی یک شخص یا یک گروه، خداوند مانع آنان شده و ایشان را نابود کند.
البته از آنجاکه خداوند سنتهایی دارد که بر اساس آن با انسانها برخورد میکند، توجه به این سنتها میتواند راهگشا باشد.
یکی از این سنتها، سنت یاری است. اگر گروهی برای رضای خدا در مقابل ظالمین ایستادگی کرده و با آنان بجنگند، خداوند به ایشان وعده یاری و پیروزی داده است. در کشور خودمان ما هشت سال با عراقی جنگیدیم که دهها کشور پیشرفته دنیا از آن پشتیبانی میکردند؛ در عین حال چون رزمندگان ما برای خدا میجنگیدند، به پیروزی رسیدند.
حزبالله لبنان در جنگ 33 روزه توانست اسرائیل تا دندان مسلح را که شش کشور عربی متحد را شکست داده بود، مغلوب کنند.
در غزه نیز اگر مقاومت تنها برای رضای خدا بجنگند، قطعاً بدانید که در نهایت پیروزی با آنان خواهد بود و اسرائیل با نکبت شکست خواهد خورد.
این راهم باید بدانید که گاهی برای امتحان، یک گروه یا یک ملت، ممکن است در شرایط سخت قرار بگیرند؛ ولی در صورت مقاومت، ایستادگی و صبر، به پیروزی خواهند رسید. این امتحان همیشه و در همه زمانها برای تمام امتها و پیامبرانشان وجود داشته است.
خداوند در قرآن میفرماید: «آیا پنداشتهاید در حالی که هنوز حادثههایی مانند حوادث گذشتگان به سمت شما نیامده، وارد بهشت میشوید؟! به آنان سختیها و آسیبهایی رسید و چنان متزلزل و مضطرب شدند تا جایی که پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند، گفتند: [پس] یاری خدا کی خواهد بود؟ [به آنان گفته شد] آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است».
در جریان جنگ احزاب که تمام گروههای گوناگون در برابر اسلام بایکدیگر هم دست شده بودند تا مسلمانان و اسلام را به صورت کلی از بین ببرند، خداوند شرایط مسلمانان را اینگونه تصویر میکند:
«إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا»؛ «(به خاطر بیاورید) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانی را که چشمها از شدّت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگون بدی به خدا میبردید آنجا بود که مؤمنان مورد آزمایش قرار گرفتند و به تزلزل [در ایمان] و اضطرابی سخت دچار شدند».
بر این اساس، سنت دیگر الهی سنتِ ابتلا و امتحان است که باید زمان در نظر گرفته شده برای آن طی شده و عیار ایمان اشخاص و ملتها سنجیده شود.
این امور و مسائل دیگر باعث میشود تا خداوند با اینکه رحیم است، ولی در برابر ظلم ظالمین تا زمانی مشخص، دست به اقدامی علیه ایشان نزند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
ممنون از اینکه سؤالتان را با این مجموعه در میان گذاشتید.
خداشناسی در واقع جنبههای گوناگونی دارد که میتوان به آن پرداخت.
یکی از ابعاد خداشناسی، اصل اثبات وجود خدا و اوصاف الهی است.
جنبه دیگر آن، توضیح اوصاف خداست.
جنبه دیگر آن نحوه ارتباط خدا با مخلوقات است.
از آنجاکه حضرتعالی جنبه خاصی را مشخص نکردهاید، درباره اوصاف خداوند و ارتباط خدا با بندگانش مختصر عرایضی را خدمتتان عرض میکنیم.
از جمله اوصاف خداوند رحمت اوست. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: خداوند نسبت به بندگانش رحیم است و از مصادیق رحمتش این است که صد رحمت [برای بندگانش] خلق کرده. [از میان این مقدار رحمت خود] تنها یکی از آنها را در دنیا قرارداده و به واسطه همین یک رحمت است که مردم نسبت به هم دلسوزی میکنند و مادر فرزندش را دوست دارد و ... . آنگاه فرمودند: وقتی روز قیامت میشود، خداوند این یک رحمت را در کنار آن 99 رحمت دیگر قرار داده و به بندگانش ترحم میکند. [تفسیر امام حسن عسکری علیهالسلام، ج1، ص37]
در حدیث دیگری از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند: خداوند در روز قیامت آنقدر به بندگانش لطف میکند که حتی ابلیس هم در رحمت خدا طمع مینماید. [بحارالانوار، ج7، ص287]
یکی دیگر از اوصاف الهی حکمت اوست. تمام کارهای خدا از روی حکمت است ولو اینکه ما از حکمت کارهای خداوند اطلاع نداشته باشیم. همه چیز در عالم بر اساس تقدیرات حکیمانه الهی پیش میرود و خداوند نسبت به تمام بندگانش خیرخواه است؛ اگرچه آنها در بسیاری از مواقع متوجه این موضوع نباشند و یا حتی بعداً هم متوجه آن نشوند.
رانندهای که سرپرستار یک بخش از بیمارستان هم بود و در ساعات بیکاری در اسنپ کار میکرد، نقل میکرد: يه مسافري بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خيلي عصباني بود.
وقتي داخل ماشين نشست، بدون اينکه جواب سلام منو بده گفت: چرا آنقدر همکاراتون بیفکر هستند.
از شدت عصبانيت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن يک دقيقه ديگر ميرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتي داشته و خودت رو ناراحت نکن.
اين جمله بيشتر عصبانيش کرد و گفت حکمت کيلو چنده و اين چيزا چيه کردن تو مختون و با گوشيش تماس گرفت.
مدام پشت گوشي دعوا میکرد و حرص میخورد.(بازاري بود و کلي ضرر کرده بود).
حين صحبت با تلفن ايست قلبي کرد و من زدم بغل و کنار خيابون خوابوندمش و احياش کردم.
سن خطرناکي هست و معمولا همه تو اين سن با این اتفاق، فوت میکنند؛ چون تا به بيمارستان يا اورژانس برسن طول میکشه.
من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بيمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
الحمدلله خطر برطرف شد و بردمش بيمارستان کرايه هم که هيچی!!!
دو هفته بعد براي تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوري بياد پيشم. من اون موقع شيفت بودم و بيمارستان بودم. تازه اون موقع فهميد که من سرپرستار بخشم. اومد و تشکر کرد و کرايه رو همراه يه کتاب کادو شده به من داد. گفتم ديدی حکمتی داشته؟ خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشين من بشی و نميری. تو فکر رفت و لبخند زد.
من اون موقع به شدت ۴ ميليون تومن پول لازم داشتم و هيچ کسی نبود به من قرض بده. رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب يک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴ميليون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد. هميشه بدشانسي، بد شانسي نيست.[B2n.ir/s59491]
ما از آينده و حکمت خدا خبر نداريم، حکمت بسیاری از اتفاقات زندگی ما در آخرت و پساز مرگ روشن میشود، ما باید به خدا اعتماد کنیم.
یکی دیگر از اصاف خدا نامحدود بودن و عدم احتیاج اوست. ما باید بدانیم خدا به عبادت، نماز و اعمال صالح ما احتیاجی ندارد و اعمال بد ما هیچ ضرری به او نمیزند. علت توصیه خدا به اعمال صالح، این است که این کارها برای خود ما خوب است و علت نهی کردن از اعمال ناشایست، این است که این کارها برای خود ما بد است. باطن عمل صالح آرامش، لذت از زندگی، نورانیت، حضور ملائکه و در نهایت بهشت و رضوان ابدی است. باطن معصیت نیز، تاریکی، اضطراب در زندگی، حضور شیاطین و اجنه، و در نهایت آتشی است که خودمان آن را تدارک دیدهایم. نه کار خوب ما به خدا نفعی میرساند و نه کار بد ما به خدا ضرر میزند. محور نفع و ضرر در اعمال، خودِ ما هستیم. خداوند ما را آفریده تا به خیر مطلق و لذت ابدی دست پیدا کنیم، باید از این فرصت محدود دنیا استفاده کنیم تا به لذت غیر قابل توصیف ابدی دست یابیم.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
نفس سفره حضرت ابوالفضل و حضرت رقیه علیهماالسلام و سایر سفرههایی که به نیت معصومین علیهمالسلام انداخته میشود، اشکال ندارد و از مصادیق توسل به ایشان به شمار میآید.
البته این سفرهها مستند دینی به این صورت که سفره خاصی به صورت مشخصی توصیه شده باشد، ندارد؛ ولی از آنجا که از مصادیق اطعام و توسل است، بدعت به حساب نمیآید.
بدعت درواقع این است که کسی چیزی را که از دین نیست به دین نسبت دهد و بگوید در دین وارد شده است؛ اما از آنجاکه کسی این سفرهها را با جزئیات و خصوصیاتش به دین نسبت نمیدهد، بدعت به حساب نمیآید. یعنی کسی نمیگوید که سفره حضرت ابالفضل را با این ویژگیهای خاص پیامبر فرمودهاند؛ بلکه آن را به عنوان مصداقی از مصادیق توسل به حضرت ابالفضل و اطعام به نیت ایشان اجرا کرده و از این طریق به ایشان تقرب جسته و حاجت میگیرند و چنین چیزی بدعت نیست.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
حتماً میدانید که عامل موثر در تربیت فرزند، منحصر در تربیت پدر نیست؛ بلکه عوامل متعددی در تربیت یک شخص تاثیرگذار هستند.
ازجمله عواملی که تاثیر بسزایی در تربیت فرزند دارد، مادر است.
خلقیات مادر و همچنین افکار و عقائد او از طریق تغذیه در رحم و تغذیه از شیر، تاثیر مستقیم بر فرزند میگذارد. میدانید که یکی از همسران حضرت نوح زنی کافر بوده که خداوند او و همسر حضرت لوط را بهعنوان مثالی سوء برای کفار در قرآن ذکر میکند.
احتمال آن وجود دارد که کنعان از همین مادر زاده شده باشد.
یکی دیگر از عوامل موثر در تربیت، نشست و برخاست با دوستان است. گاهی تربیت پدر و مادر خوب است؛ ولی رفتوآمد با دوستانِ ناباب انسان را از راه به در میکند. این مَثَل معروف است که میگویند: پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گُم گشت. قرآن کریم از زبان عدهای در قیامت اینگونه نقل میکند: «وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي»؛ «و (به خاطر آور) روزی را که ستمکار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان میگزد و میگوید: «ای کاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم! ای وای بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآوری (حق) گمراه ساخت بعد از آنکه (یاد حق) به سراغ من آمده بود». [فرقان: 27 و 28 و 29]
علاوه بر این، تربیت صحیح نمیتواند تضمین صد درصدی برای آینده و عاقبت شخص رقم بزند. به تعبیر دیگر این قضیه کلی نیست که بگوییم هرکس که بد شد، لزوماً تربیتش ناصحیح بوده است یا در محیطی ناسالم رفت و آمد داشته است؛ زیرا بالاخره هرقدر هم که تربیت صحیح بوده و محیط زندگی انسان سالم باشد، هوای نفس و وسوسه شیطان و زینتهای مادی دنیا، ممکن است انسان را از راه به در کند. نمونهاش قابیل است که نه تربیت غیر صحیح داشته و نه پدر و مادرش افراد ناصالح بودند و نه در محیطی ناسالم زندگی کرد، با این حال به خاطر حسادت و منافع مادی و تبعیت از هوای نفس برادرش را از میان برداشت.
اما این سخن که حضرت نوح در آخرت به خاطر جهنمی شدن فرزندش، اذیت میشود، نمیتواند سخن دقیقی باشد؛ زیرا در آخرت نسبت اشخاص بر حسب اعمالشان رقم میخورد، نه حسب و نسبشان در دنیا. در آخرت دیگر کسی به حسب و نسب دنیایی کاری ندارد؛ بلکه چه بسا نسبت بین یکدیگر را انکار کرده و هر کس دیگری را به حال خود رها میکند.
خداوند در قرآن میفرماید: «فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»؛ «هنگامی که در «صور» دمیده شود، هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود و از اوضاع و احوال یکدیگر نمیپرسند».[مومنون: 101]
همچنین میفرماید: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ»؛ «در آن روز که انسان از برادر خود میگریزد و بلکه از مادر و پدرش و همچنین از زن و فرزندانش. در آن روز هر کدام از آنها وضعی دارد که او را کاملاً به خود مشغول میسازد[و از دیگران غافل میکند]».[عبس، 34 الی 37]
درنتیجه نه حضرت نوح که تمام خلائق در آخرت، جایگاهشان بر حسب اعمالشان مشخص شده و موقعیت جدیدی با همنشینان جدید پیدا میکنند که احیاناً با همنشینان دنیویشان متفاوت است و در آن دوران با آن همنشینهای جدید مانوس شده و تعلقات دنیوی سابق خود را فراموش میکنند، مگر آنکه در آخرت خانواده دنیوی افراد به لحاظ ایمان و اعمال با آنها همخوانی داشته باشند که در این صورت در آخرت نیز با هم و در کنار هم خواهند بود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
ابتدا لازم است تا جریان مشاوره حضرت به خلیفه دوم را به نظر جنابعالی برسانیم، آنگاه سوالتان را پاسخ دهیم:
جریان از این قرار بود که وقتی اعراب، عراق را به دست آوردند، دولت ساسانی برای بازپسگیری عراق، تصمیم به لشکرکشی و حمله به سپاهیان اسلام گرفت. از این رو با فراخوانی که داده شد، سپاه عظیمی از سراسر ایران ازجمله مناطق ری، سمنان، ساوه، همدان، اصفهان، قم، کاشان، راوند، فارس، کرمان و اطراف آذربایجان در سرزمین نهاوند گرد هم آمدند؛ بهگونهای که تعدادشان به یکصد و پنجاه هزار سوارهنظام و پیادهنظام تحت فرماندهی چهار نفر از پادشاهزادگان میرسید. ایشان متشکل از مردانی مصمم با تجهیزات کامل و مرکبهایی نیرومند و سلاحهایی مجهّز بودند که پیمان بسته و همقسم شده بودند که به سرزمینهای اسلامی حمله کرده و چه بسا پساز پس گرفتن مناطق خود، در صدد حذف اسلام و مسلمین برآیند.
در چنین شرایطی خلیفه دوم با شنیدن این خبر به اضطراب شدیدی افتاده و دستور داد تا مهاجرین و انصار برای مشاوره به مسجد بیایند.
هنگام حضور آنها، اطرفیان خلیفه، از جمله طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، جز دلداری دادن، چیزی نداشتند که به عنوان راهکار به خلیفه پیشنهاد کنند. عمر پس از شنیدن سخن هر یک، ارتعاش بدنش بیشتر شد و میگفت: حرفی غیر از اینها را به من بگویید.
تا اینکه عثمان گفت: خودت همراه مهاجران و انصار برای درهم کوبیدن شوکت گردنکشان حرکت کن... به مردم شام نامه بنویس تا از شام حرکت کنند و تو را یاری کنند، به مردم یمن نامه بنویس تا از یمن حرکت کنند، سپس مردم مدینه و مکه با تو همراه میشوند تا به کوفه و بصره برسی، لشکری بزرگ برای رویاروئی با دشمنان فراهم خواهد آمد.
عمر که از پیشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود، ناگزیر دست به دامن «پناه امت» و مشکلگشای زمانش شد و گفت: ای ابو الحسن! چرا مانند دیگران راهنمائی و نظر نمیدهی؟
اینجا بود که علی علیهالسّلام مهر سکوت را شکست و مانند همیشه دلسوزانه برای عزّت و نجات امت اسلامی هر آنچه لازم دانست به عمر پیشنهاد نمود:
اگر به مردم شام نامه بنویسی و آنان برای کمک، شام را ترک کنند، ترس از آن است که نصرانیان تحت فرماندهی هرقل سرزمین آنان را هدف قرار دهد، مساجد را ویران و مردان را بکشد، اموال را غارت و زنان را به اسارت گیرد. اگر به مردم یمن نامه بنویسی تا به کمک بشتابند، ایمن از مردم حبشه نخواهند بود که بر سرزمین آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گیرند و فرزندانشان را بکشند.
اگر خودت با مردم مکه و مدینه به طرف بصره و کوفه حرکت کنی و زمین را دور بزنی تا به دشمن برسی، مسلمانان پشتیبان و پناهگاهی نخواهند داشت تا به او تکیه کنند؛ پس در مدینه بمان که برای دشمن سختتر و وحشت را در دل آنان بیشتر میکند، چون اگر خودت به جنگ ایرانیان بروی خواهند گفت رهبر عربها تنها مانده و نفراتش کم است و با دلگرمی بیشتری خواهند جنگید، پس سربازان را روانه کن و خودت بمان. [ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ج2، ص293-294]
مضمون مشاوره حضرت نشان از این دارد که ابتدای حکومت خلیفه دوم، چون سپاه اسلام و حکومت اسلامی نوپا بوده، از هر طرف امکان طمع در سرزمینهای اسلامی و حمله به آنها وجود داشته، لذا مصلحت نبوده تا از تمام سرزمینهای اسلامی، به سمت ایران لشکرکشی شود. همچنین از آنجاکه گروه مقابل از خارج سرزمین اسلامی به آنجا سپاه فرستاده بودند، رفتن خود خلیفه سبب میشده تا در صورت کشته شدنش، تمام عقبه سپاه از بین رفته و آنها نسبت به تمام سرزمینهای حکومت اسلام طمع ورزند و به آنجا حمله کنند.
با بررسی شرایط زمان حضرت، معلوم میشود که هیچکدام از این مشکلات در زمان ایشان وجود نداشته است؛ زیرا اولاً جنگهای حضرت داخلی بوده و کسی از خارج وجود نداشته تا بخواهد با شهادت حضرت به سایر سرزمینهای اسلامی لشکرکشی کند. ثانیاً به جهت قدرت حکومت اسلامی در آن زمان، کسی از خارج طمع حمله به آن را نداشته است.
باتوجه به این امور حضور حضرت در جنگها باعث تقویت نیروهایشان شده و سبب میشد تا خود ایشان از نزدیک، سپاه را رهبری نمایند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
محشور شدن به صورت حیوان به دلیل صفات حیوانی است که در انسان وجود دارد و به اصلاح آن در دنیا نپرداخته است. ملکوت و باطن این صفات که در واقع صفاتی حیوانی هستند، به صورت حیوان است و سبب میشود تا صورت باطنی انسان، به شکل یک یا چند حیوان در بیاید. باقی ماندن بر این رذایل و صفات، سبب میشود تا انسان در آخرت نیز به همان صورت ملکوتی محشور گردد. حال اگر این صفات به گونهای بودند که ملکه نفس انسانی نشده باشند و امکان زوال آنها وجود داشته باشد، طبیعتاً در سختیهای برزخ و قیامت از انسان جدا شده و موجب میشود تا باطنش به صورت انسانی درآمده و بهشتی گردد؛ اما اگر این صفات تا حدی رسوخ کرده باشند که تبدیل به ملکه ثانیه در وجود آدمی گردد و امکان تغییر و زوال آن نباشد، علیالقاعده انسان به همان صورت باقی مانده و وارد دوزخ میشود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول:
جهاد تبیین را اولین بار قرآن سفارش کرده است، آنجا که خداوند متعال به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله توصیه کرد: «فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا»؛ «پس از کافران [که انتظار دارند از ابلاغ وحی باز ایستی،] اطاعت نکن و به وسیله این [قرآن] با آنان جهاد [ی فرهنگی و تبلیغی] کن».[فرقان: 52]
قرآن خود را بهعنوان تبیان و بیان معرفی کرده است. اینکه خداوند به پیامبرش دستور میدهد تا با این قرآن (که تبیان و بیان است) در مقابل مخالفین خود به جهاد بپردازد، معنایش همان جهاد تبیین است.
درنتیجه میتوان گفت که پایهگذار جهاد تبیین خود خداوند متعال است.
پاسخ به سوال دوم:
اگر منظور از جهاد تبیین علوی و نبوی و تفکیک بین آن دو این باشد که پیامبر و امیرالمؤمنین علیهماالسلام دو روش جداگانه و متفاوت در جهاد تبیین داشته و جهاد تبیین در سیره هر یک با دیگری فرق میکرده است، خب حرف صحیحی نیست.
ولی اگر منظور بیان مصادیق جهاد تبیین در سیره آن دو بزرگوار باشد، اشکالی ندارد؛ مثلا کسی عنوان جهاد تبیین نبوی را ذکر کرده، آنگاه مصادیقی از جهاد تبیین را در سیره نبوی برشمارد. همچنین کسی میتواند عنوان جهاد تبیین علوی را ذکر کند، سپس مصادیق آن را ذکر نماید.
در این صورت میتوان عناوین جهاد تبیین فاطمی، حسنی، حسینی، زینبی و ... را هم ذکر کرد و ایرادی هم ندارد.
پاسخ به سوال سوم:
پاسخ این سوال هم از پاسخ قبل روشن میشود. جهاد تبیین حضرت زهرا همچون پدر و همسر بزرگوارشان، اسلامی و بر پایه مبانی اسلام بوده است.
خداوند در قرآن کریم به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»؛ «با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن».[نحل: 125]
از آیه شریفه بر میآید که روش اسلام برای تبیین سه گونه است:
1. حکمت(کلام محکم و عقلی_علمی)
2. پند و اندرز (نصیحت و خیرخواهی)
3. جدال و مناظره
هر کدام از این سه روش به لحاظ اقتضای زمانی و مکانی به کار آمده و قابل استفاده است. پیامبر اسلام هم که مخاطب آیه هستند و همچنین امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا سلاماللهعلیهم به همین روشها پیش رفته و بسته به اینکه اقتضای حال مخاطب و شرایط زمانی و مکانی چه چیزی را میطلبیده، از این روشها استفاده نمودهاند و تفاوتی در سیره سلوک آن بزرگواران وجود نداشته است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
با مراجعهای که به آیات شد، تعارضی بین آنها به نظر نرسید؛ مگر اینکه کسی بگوید: در آیات 43 و 44 و ... تورات و انجیل، معیار حکم دانسته شدهاند و اینکه یهود و نصاری در حکم میتوانند به دین خود اکتفا نمایند و نیازی به مراجعه به پیامبر نیست؛ ولی در آیات دیگر که اشاره فرمودید، حکم بین آنها را به پیامبر میسپارد. سوال این است که آیا آنها باید خودشان حکم کنند، یا برای حکم، به پیامبر مراجعه نمایند؟
خب در پاسخ باید گفت: آیه 65 سوره نساء اصلا ربطی به غیر مسلمانان ندارد؛ بلکه میفرماید: مسلمانان در ایمانشان صادق نیستند، مگر آنکه تو را حَکَم و داور بین خود قرار داده و به طاغوت برای قضاوت مراجعه نکنند و به آنچه که تو بینشان حکم کردی، گردن نهند.
اما در آیات مذکور که میفرماید در بین یهود و نصاری حکم کن، بدین جهت است که آنان برای موضوعی به امید آنکه حکم اسلام آسانتر باشد، به پیامبر مراجعه نمودند. خداوند هم به ایشان وحی فرستاد که آنها باید به همان حکمی که در تورات است، گردن نهند و تو مجبور نیستی بین آنها حکم کنی؛ ولی اگر که خواستی بین آنها حکم کنی، به همان چیزی که خدا نازل فرموده حکم کن و به خواستههای نفسانی ایشان توجه ننما.
بنابراین، خداوند در این آیات، لزوماً پیامبر را مامور به حکم کردن بین آنها نمیکند و آنها را هم حواله به پیامبر نمیدهد؛ چون قصد آنها از آمدن بهسوی پیامبر این بود که حکم آسانتری از ایشان دریافت کنند و قصد گردن نهادن به حکم پیامبر نداشتند و زمانی که پیامبر حکم اسلام را به ایشان فرمودند، زیر بار آن نرفتند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
قبلاز پاسخ باید عرض کنیم که انبیاء بزرگ الهی، دارای کتاب آسمانی بودهاند و کتابهای ایشان در بین مردم رواج داشته و تا کنون هم این کتابها در بین مردم موجود است.
یکی از بهترین نمونههای آن قرآن است که در بین تمام مسلمانان یکی بوده و یقین داریم که کتابی آسمانی و نازل شده از جانب خداست و تاییدی بر وجود پیامبر اسلام و سایر پیامبران است.
دلیل بر این یقین هم دو چیز است:
1. تواتر الفاظ قرآن است.
شما فرض کنید که صد نفر به شما بگویند در فلان جا تصادف شده است. آیا اطمینان نمیکنید که واقعاً آنجا تصادف شده است؟
من و شما و اکثر مردم که بسیاری از کشورهای دنیا را ندیدهایم، صرفا با خبرهای متعدد از سوی کسانی که آن کشورها را دیدهاند، اطمینان میکنیم که آن کشورها وجود دارند.
درباره بسیاری از مسائل تاریخی نیز با خبرهای متعددی که به ما رسیده، اطمینان میکنیم که وقایع تاریخی یا افراد وجود در تاریخ، حقیقتاً وجود داشتهاند.
ما به وجود ابو ریحان، ابن سینا، خواجه نصیر، شاه عباس و ... از تواتر نقل تاریخی یقین پیدا میکنیم.
قرآن نیز یکی از متون تاریخی است که با تواتر الفاظش نقل شده و به دست ما رسیده و علمای دو گروه شیعه و سنی عموما بر عدم تحریف الفاظ آن اتفاق نظر دارند.
در زمان پیامبر این کتاب عزیز توسط ناسخین متعدد نوشته میشد و پس از ایشان نیز افراد متعدد آن را استنساخ مینمودند. تعدد آنها به میزانی بود که کسی نمیتواند در آن تردید نماید. تردید در آن به منزله تردید در تصادفی است که صد نفر وقوع آن را نقل نمودهاند. همچنین مانند تردید در وجود ابن سینا، ابوریحان، خواجه نصیر و کتب و آثار یقینی ایشان است.
2. تحدی است که در قرآن وجود دارد.
قرآن کریم به تمام مخالفین خود میگوید، اگر در این کتاب عزیز تردید دارید، مثل و مانند آن؛ بلکه ده سوره مانند آن بیاورید.
اگر قرآن کتاب پیامبر اسلام و موید وجود ایشان نبود و کلام بشری معمولی بود، باید در طولِ این 1400 سال دشمنان اسلام مانند آن را میآوردند؛ خصوصاً که آنها انگیزههای فراوانی برای مقابله با اسلام و مسلمانان داشته و دارند.
اینکه در این مدت دشمنان به جای آوردن مانند قرآن، با هزینههای هنگفت به دشمنی علیه اسلام دست زدهاند، معلوم میشود که در آوردنِ مانند این کتاب عزیز عاجز بودهاند و این خود دلیل محکمی بر آن است که قرآن همان وحی الهی و کلام پیامبر اسلام و مویدی بر وجود ایشان است.
با این توضیحات، برای اثبات وجود پیامبران، دیگر نیازی به کتیبه و امثال آن نیست؛ ولی در هر صورت نمیتوان سوال را بیپاسخ گذاشت.
چرا کتیبهای از پیامبران به جا نمانده؟
در پاسخ به این سوال باید عرض کرد:
1. الواحی که اسماء انبیاء یا اوصیا بر آن وجود داشته باشد و همچنین قرآنهای بسیار قدیمی، به جای ماندهاند و اینگونه نیست که هیچ اثری از ایشان باقی نمانده باشد.
[برای اطلاع بیشتر، رک، B2n.ir/d35595]
2. عموماً اینگونه است که کتیبههای که دال بر وجود انبیاء، یا به جهت اغراض سیاسی و مادی مخفی شده و از دسترس عموم دور نگاه داشته میشوند و یا اگر امکان مخفی کردن آن نباشد، از سوی دشمنان مورد انکار قرار میگیرد.
3. بین انبیاء و پادشاهان تفاوت بسیاری وجود دارد و آن این است که انگیزه برای از بین بردن یا تحریف آثار انبیاء زیاد بوده است؛ ولی چنین انگیزهای برای محو کردن آثار پادشاهان وجود نداشته است. زیرا آثار انبیاء با دین در ارتباط بوده و دین نیز همواره در تضاد مستقیم با اغراض مستکبرین عالم قرار داشته است. ازاین رو آنها پیوسته سعی در محو و ازبین بردن آثار ایشان داشتهاند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
با مراجعهای که به روایات و برخی تفاسیر شد، برداشت از ظاهر آنها این بود که این مسخ، مسخ جسمانی بوده است، نه صرف مسخ روحانی.
در حدیثی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که ایشان فرمودند: «قَالَ إِنَّ أُولَئِكَ مُسِخُوا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ثُمَّ مَاتُوا وَ لَمْ يَتَنَاسَلُوا وَ إِنَّ الْقِرَدَةَ الْيَوْمَ مِثْلُ أُولَئِكَ وَ كَذَلِكَ الْخِنْزِير»؛ «آن افراد سه روز مسخ شده و پس از آن مردند و دیگر نسلی از ایشان به وجود نیامد. میمونها و خوکهای امروزی نیز، شبیه آنها هستند، [نه اینکه از نسل ایشان باشند]».[بحارالانوار، ج44، ص271]
همانگونه که از ظاهر روایت هم پیداست این مسخ، جسمانی بوده؛ ولی برای اینکه کسی فکر نکند حیوانات امروزی از نسل آنها هستند، حضرت فرمودهاند: آنها پس از سه روز مردند و نسلی از ایشان متولد نشد.
ظاهر روایات دیگر هم با همین مسخ جسمانی سازگار است.
تفسیر نمونه نیز همین مسخ جسمانی را ترجیح داده و قول به مسخ روحانی را نظر تعداد اندکی از مفسران دانسته است. [برای اطلاع بیشتر، رک، تفسیر نمونه، ج6، ص424]
صفحهها