با عرض سلام و ادب خدمت شما
در ضمن بیان چند نکته پاسخ حضرتعالی را عرض میکنیم:
1. در بسیاری از مواقع معیار در عنایت و بخشش و عدم بخشش به بندگان، مصلحت جمعی است، نه مصلحت شخصی اشخاص و نفع فردیِ آنها. همچنین گاهی دنیا ظرفیت توجه به تمام اشخاص و اجابت خواستههای تمام آنها را ندارد. مثلاً فرض کنید جمعی از خدا نزول باران میخواهند و جمعی عدم بارش باران را. یا فرض کنید همه از خدا میخواهند تا در قرعهکشی بانک نفر اول باشند و یا همه میخواهند تیمشان در مسابقه فوتبال برنده باشد و یا همه از خدا میخواهند که دشمنشان مغلوب شود و ... . بدیهی است که اجابت خواستههای تمام این افراد امکانپذیر نیست و اقتضای مصلحت جمعی این است که برخی از خواستهها اجابت و برخی اجابت نشود. برخی از خواستههای شخصی هم به جهت مصلحت جمعی اجابت نمیشود. مثلاً فرض کنید که مردی از خدا میخواهد که پولدار شود. همسرش نیز از خدا میخواهد که محبت شوهرش به او پابرجا بماند. خداوند که میداند اجابت دعای مرد، مساوی با تمایل به همسران دیگر و از هم پاشیدن زندگی اوست؛ ولی اجابت خواسته زن مساوی با بقاء محبت بین آن دو و لذت بیشتر مرد از زندگی است، دعای زن را اجابت میکند تا در واقع هردو به خواسته خود که لذت بیشتر از زندگی است، برسند. البته اینها که گفته شد، تنها بهعنوان چند مثال ساختگی برای تقریب به ذهن بود و الا در واقعیت دهها مثال دیگر وجود دارد که ما از آنها بیاطلاع هستیم و خدا از آن آگاه است.
پس گاهی عدم عنایت به یک شخص نه به بخل خداوند برمیگردد و نه به مصلحت شخصی او، بلکه اقتضای مصلحت عمومی یا چند نفری است که ما از آن بیاطلاع هستیم.
2. گاهی اجابت دعای افراد یا عدم آن، به جهت امتحان آنهاست. خداوند در قرآن میفرماید: «انسان وقتی پروردگارش او را آزمایش میکند و به او نعمت داده و او را اکرام میکند، میگوید: خدا مرا اکرام کرده و اما وقتی او را آزمایش میکند و روزی را بر او تنگ میگیرد، میگوید: خدا به من اهانت کرده».[فجر 15 و 16] خداوند در مقام انکار این دو حالت انسان میفرماید: نه آن نعمت دادن اکرام بود و نه این تنگ گرفتنِ روزی، اهانت؛ بلکه هر دوی اینها امتحان بودند برای اینکه انسان نشان بدهد در آسایش و سختی رفتارش چگونه است.
واقعیت آن است که محل حقیقی جود و بخشش الهی بهشت است. لطف و عطای الهی در دنیا نیز اگرچه جریان دارد؛ ولی ماهیت دنیا و آمدن انسان به این عرصه، برای آزمایش است.
خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»؛ «ما آنچه را روی زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها را بیازماییم که کدامینشان بهتر عمل میکنند». [کهف: 7] زینتها دنیوی و نعمتهای آن در وهله اول برای رحمت خاص خدا نیستند؛ بلکه برای آزمایشند. به یکی میدهد تا ببیند، چگونه از آن استفاده میکند و به یکی نمیدهد تا ببیند با نداشتن آن چگونه بندگی میکند و از یکی پساز دادن میگیرد تا ببیند چه عکسالعملی انجام میدهد. اما نعمتهای بهشتی بههیچوجه چنین ماهیتی نداشته و تنها مظهر فضل و رحمت و جود الهی هستند. اگر کسی میخواهد جود و رحمت خدا را بسنجد، باید جایگاهی که مظهر جود و رحمت الهی است را در نظر گرفته و ببیند که آیا خداوند در آن جایگاه و موطن بخیل است یا نه.
خداوند در توصیف آن جایگاه میفرماید: «لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ وَعْدًا مَسْئُولًا»؛ «هر چه بخواهند در آنجا برایشان فراهم است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ این وعدهای است مسلّم که پروردگارت بر عهده گرفته است». [فرقان: 16]
تفاوت بهشت با دنیا در سه چیز است:
1. فضای بهشت بینهایت و نامحدود است و عنایت و تفضل به کسی در تزاحم و تنافی با عنایت به دیگری نیست، بر خلاف دنیا که محدودیت داشته و باید مصلحت جمعی در آن لحاظ شود.
2. انسان در بهشت دارای ظرفیتی عظیم است و عنایت به او موجب طغیان و هلاکتش نمیشود؛ ولی انسان در دنیا چنین ظرفیتی را ندارد.
3. بهشت جایگاه پاداش و ظهور تفضل الهی است، نه محل امتحان اشخاص؛ ولی دنیا در درجه اول محل امتحان و سنجش اشخاص است، اگرچه تفضلات الهی نیز در آن بهصورت محدود و حکیمانه سنجیده شده است.
با این اوصاف، برای سنجش بخل یا تفضل الهی، در نظر گرفتن دنیا که دارای محیط و شرایط متفاوتی از بهشت است، کار صحیحی نمیباشد.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ سوال در ضمن دو مطلب روشن میشود:
اولاً: بسیاری از مردم این کارهایی را که فرمودید، یا انجام نمیدهند و یا آنقدر کم است که کثرت گناهانشان، آثار آن را ازبین میبرد.
ثانیاً: بسیاری از این امور دارای شرط است. یعنی اثرگذاری امور این چنینی، به شرط وجود برخی از اعمال دیگر در کنار آنهاست و چون آن اعمال دیگر در کنارشان وجود ندارد، این اموری که جنابعالی به آن اشاره فرمودید نیز بی تاثیر میشوند.
بهعنوان مثال، خواندنِ نمازهای واجب یومیه، شرط قبولی تمام اعمال است. در روایات متعددی نقل شده که در محاسبه اعمال، اول به سراغ نماز شخص میروند. اگر نمازش قبول شده بود، آنگاه نوبت به سایر اعمال میرسد؛ ولی اگر نماز واجبی در نامه اعمالش نداشت یا نمازش قبول نشده بود، به سایر اعمالش نیز توجهی نمیشود.
امام باقر علیهالسلام فرمودند: «ِإِنَّ أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلَاةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا»؛ «اولین چیزی که بهواسطه آن بنده مورد محاسبه قرار میگیرد، نماز است، پس مورد قبول واقع شد، غیر آن هم مورد توجه و قبول قرار میگیرد». [کافی، اسلامیه، ج3، ص268]
بنابراین، بسیاری از این افراد به جهت نماز نخواندن یا کوتاهی در نماز واجب، اعمال دیگرشان مانند زیارت کربلا و ... مورد قبول واقع نشده است. افراد بسیاری وجود دارند که نماز نمیخوانند؛ ولی کارهای مستحبی مانند آنچه شما فرمودید، انجام میدهند. این افراد توجه ندارند که بدون نماز، سایر کارهایشان نیز بیتاثیر است و آثاری که برایشان ذکر شده، محقق نخواهد شد.
همچنین در برخی روایات نقل شده که خداوند در ماه رمضان همه گنهکاران را که از او طلب مغفرت کنند، میبخشد، مگر کسی که در دلش از مومنی کینه به دل گرفته باشد.
در نتیجه بسیاری از این اعمال شرطهای و قیودی دارند که با وجود این شرطها و قیود آثار آنها محقق میشود.
در دنیا هم نمونهاش کم نیست.
مثل این که شما گوشت، سبزیجات و تمام مواد غذایی خام و مفید برای بدن که دارای آثار متعددی برای سلامتی هستند را داشته باشید؛ ولی ظرف و آتش برای پخت و پز آنها را نداشته باشید. خب همه آن مواد خام بالقوه برای بدن شما مفید هستند؛ ولی بدون آتش و پخت و پز بالفعل هیچ تاثیری برای بدن شما نمیتواند داشته باشد.
مثال دیگر اینکه شما فرض کنید بانک میگوید اگر در اینجا به میزان فلان مبلغ سرمایهگذاری کنید، این مقدار سود ماهیانه به شما تعلق میگیرد و شما با این مقدار امتیاز در قرعه کشی بانک شرکت داده خواهید شد.
خب این حرف بانک سر جای خودش باقی است؛ ولی شروط و قیودی هم دارد:
_ یکی از شروطش این است که شما مبلغ را در آنجا بگذارید باقی بماند و هر روز برداشت نکنید و دوباره برگردانید.
_ یکی دیگر از شروطش این است که شما تخلفی نکرده باشید تا درنتیجه آن اموالتان توسط دولت مصادره شده باشد.
_ یکی دیگر از شروطش این است که شما اقساط عقب افتاده وام نداشته باشید که بالاجبار با قانون همین بانک، اقساط معوقتان از آن مال سرمایهگذاری شدهتان کم شود.
افراد مذکور نیز اگرچه ممکن است به انجام کارهایی که فرمودید، در طول زندگی دست زده باشند؛ ولی چون شروط و قیود جانبی آن را رعایت نکردهاند، فایدهای به حالشان نداشته است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
شرک به این معناست که انسان در ذات یا افعال، کسی را هم عرض خدا و شریک او بداند و یا کسی غیر از خدا را عبادت کند.
شرک در واقع به دو صورت است:
1. شرک جلی (آشکار). قائل بودن یک شخص به دو خدایی، همان شرک جلی و آشکار است، بهگونهای که هر انسان موحدی این شخص را مشرک میداند.
شرک جلی خودش اقسامی دارد:
الف) شرک در خالقیت، به اینکه انسان قائل باشد دو یا چند خالق در عرض هم خالق مخلوقات هستند؛ مانند اینکه ثنویها قائل به خدای خیر با نام «یزدان» و خدای شر با نام «اهریمن» میباشند.
ب) شرک در ربوبیت. مانند اینکه کسی قائل باشد امور عالم را موجودی یا موجوداتی غیر از خدا و با اراده و اختیار خودشان تدبیر میکنند. مانند مشرکین مکه که خلقت عالم را به خدا نسبت میدادند؛ ولی ربوبیت و تدبیر امور عالم را به غیر خدا نسبت میدادند.
ج) شرک در عبادت. مانند اینکه انسان به پرستش غیر خدا بپردازد. مانند پرستش بتها، گاو، خورشید و ماه توسط مشرکین.
2. شرک خفی(پنهان). در این شرک شخص مشرک علناً و آشکارا به خالقیت، ربوبیت غیر خدا قائل نبوده و غیر از خدا را نمیپرستد و اگر از او پرسیده شود که امور عالم دست چه کسی است، در پاسخ میگوید فقط خداست؛ ولی در عملکرد خود بهگونهای عمل میکند که مشرک به حساب میآید. عموم مردم غیر از عده کمی از مخلصین که به مقامات عالی توحید رسیدهاند، دچار این نوع از شرک هستند.
خداوند در توصیف این نوع شرک میفرماید: «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»؛ «و بیشتر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرکند». [یوسف: 106]
از مصادیق شرک خفی نیز مواردی را میتوان بر شمرد: بهعنوان مثال:
- شرک در طاعت؛ به این صورت که انسان در اطاعت خدا، شیطان و نفس و هر موجودی غیر خدا را شریک خداوند قرار دهد. بنابراین، تمام معصیتهایی که در حال حاضر صورت میپذیرد، بهعنوان مصداق شرک به حساب میآید.
- شرک در توحید افعالی؛ به این صورت که انسان افعال یا تاثیرات را به غیر خداوند نسبت بدهد و خود را بهنحوی از خداوند بینیاز ببیند. مثلاً بگوید اگر فلانی نبود، مشکل من حل نمیشد یا اگر فلان دکتر نبود، بیمارم شفا پیدا نمیکرد. یا معتقد باشد پول و مال میتواند تمام مشکلات من را بهخودیخود حل کند. یا بگوید با وجود قدرت و پیشرفت نظامی، ما پیروز هستیم و دیگر نیازی به کمک خداوند در برابر دشمن نیست یا معتقد باشد با وجود یک آشنا و فامیل در فلان دستگاه، مشکل من حل میشود و نیازی به دستگیری و عنایت خداوند ندارم یا بگوید فقط فلانی میتواند کار من را راه بیندازد و اگر او نباشد، بیچارهام.
امام صادق فرمودهاند: شخصی که بگوید: اگر فلانی نبود هلاک میشدم و اگر فلانی نبود چنان و چنان بر سرم میآمد و اگر فلانی نبود خانوادهام از دست رفته بود، برای خداوند شریک قرار داده است. راوی خطاب به امام گفت: (آیا اشکال دارد) بگوییم اگر خدا بر من به واسطه فلانی منت نگذاشته بود، هلاک شده بودم؟ امام(ع) فرمود: این خوب است و این گونه سخن گفتن و مانند آن اشکالی ندارد. [بحارالانوار، ج9، ص106]
یکی از مصادیق شرک خفی ریاء است.
امام صادق(ع) فرمودند: هر کس نماز بگذارد و یا روزه بگیرد و یا بردهای را آزاد کند و یا حج انجام دهد و مقصودش آن باشد که مردم از وی خوششان بیاید؛ مشرک به حساب میآید؛ ولی شرک او قابل گذشت میباشد. [تفسیر عیاشی، ج2، ص352].
با عرض سلام و ادب خدمت شما
در خصوص اهل دوزخ روایتی مشاهده نشد که با چه هیئتی و در چه سنی و با چه صورتی هستند، البته برخی از هیئتها که مربوط به برخی از گناهان خاص است، مثل محشور شدن با شکم بزرگ یا به صورت مورچه و... در روایات اشاره شده است؛ ولی معلوم نیست که این هیئتها علاوه بر همان هیئتی است که در دنیا در آن قالب مردهاند یا نه متفاوت با آن است؟
مثلاً فرض کنید کسی که رباخوار بوده و با شکم بزرگ و قیافه زشت محشور میشود، و در دنیا در سن هفتاد سالگی مرده است، معلوم نیست که با همین سن هفتاد سالگی با شکمی بزرگ و قیافهای زشت محشور میشود یا نه هیئتش در آخرت به صورت کلی با هیئت دنیوی او فرق میکند؟
البته ظاهرا بهگونهای است که هرکس او را میبیند، تشخیص میدهد که مثلاً این فلانی است.
اما نسبت به بهشتیان در روایتی نقل شده است که اهل بهشت در قامت حضرت آدم و در سن حضرت عیسی (سی و سه سال) و با زبان پیامبر اسلام و با صورتی به زیبایی صورت حضرت یوسف و قلبی خالی از غش چون حضرت ایوب خواهند بود.[البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص263]
البته از ظاهر روایت استفاده میشود که این مربوط به بهشت خُلد است، نه برزخ، ولی بعید نیست که در بهشت برزخی نیز چنین حالتی حاکم باشد؛ زیرا آنجا نیز محل تنعم بهشتیان است و اقتضای لطف خداوند این است نعمت جوانی و سلامت را که زمینهساز بهرهمنی از سایر نعمتهای برزخی و از پیش پا افتادهترین نعمتها است، به ایشان عطا کند.
علاوه بر این، گزارشاتی که از تجربههای نزدیک به مرگ به دست ما رسیده، حاکی از آن است که اهل بهشت بزرخی در سنین جوانی و در نهایت صحت و سلامت به سر میبرند؛ به گونهای که بیشترین لذت و بهره را از آن فضا میبرند.
اما در خصوص کودکان باید عرض شود که از ظاهر روایات استفاده میشود که با همان سن و ظاهر کودکی محشور میشوند. به این دو روایت توجه بفرمایید:
در حدیثی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «هرگاه کودکی از مؤمنان از دنیا برود، منادی در ملکوت آسمان و زمین ندا میدهد که فلانی فرزند فلانی از دنیا رفته است. اگر پدر یا مادر یا یکی از بستگان مؤمن او از دنیا رفته باشند، کودک را به نزد او میبرند تا از او پرستاری کند و اگر کسی یافت نشد، او را به حضرت فاطمه سلاماللهعلیها میسپارند و آن حضرت تا زمانی که یکی از پدر یا مادر یا نزدیکانش به او ملحق شوند، از کودک نگهداری میکنند و بعد کودک را به آن فرد تحویل میدهند». [بحارالانوار، داراحیاء التراث، ج5، ص293]
همچنین از پیامبر بزرگ اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمودند: «کودکان مؤمنان در روز قیامت آنگاه که زمان حسابرسی خلایق میرسد، حاضر میشوند. خدای تعالی به جبرئیل میفرماید: اینان را به بهشت وارد کن. کودکان بر دروازههای بهشت میایستند و از پدران و مادران خود سؤال میکنند. نگهبان بهشت به آنان میگوید: آنان مثل شما نیستند و گناهان و خطاهایی دارند که باید از آن بازخواست شوند. کودکان صدای خود را با گریه بلند میکنند؛ پس خدای تعالی میفرماید: ای جبرئیل، این چه صدای گریه و زاری است که بلند شده است؟ جبرئیل عرض میکند: خدایا! تو خود از من داناتری، اینان کودکان مؤمنان هستند و میگویند ما وارد بهشت نخواهیم شد تا زمانی که پدران و مادران ما وارد بهشت شوند. پس خدای تعالی میفرماید: ای جبرئیل، در میان جمع وارد شو و دست پدران و مادران آنان را بگیر و همراه کودکان - به خاطر رحمتی که دارم - وارد بهشت کن». [همان، ج79، ص123]
با عرض سلام و ادب خدمت شما
سوال اول: مکاشفه چیست؟
مکاشفه به معنای برداشته شدن پرده از عالم معنی و ملکوت و باطنِ عالم است. مانند اینکه انسان اهلبیت علیهمالسلام یا ملائکه یا باطنِ اعمال خوب یا زشت را ببیند.
سوال دوم: آیا برای گنهکاران هم ممکن است مکاشفه محقق شود؟
بله افراد گنهکار بسیاری هستند که ملکوت عالم را دیدهاند. نمونه آن، تعداد زیادِ تجربههای نزدیک به مرگ است که در برنامه زندگی پساز زندگی مواردی از آن به نمایش گذاشته میشود و موارد بیشماری از آن در کتابها نقل شده و موارد بیشماری هم در سینهها مانده است.
سوال سوم: چرا برای همه افراد گنهکار مکاشفه محقق نمیشود؟
اولاً: خداوند برای هرکس به اقتضای خودش شرایطی را به وجود میآورد که متوجه حقیقت میشود؛ ولی بسیاری از اشخاص دوباره به همان مسیر غلط خود ادامه میدهند.
خداوند در قرآن میفرماید:
«أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ»؛ «آيا نمىبينند كه آنان در هر سال، يك يا دو بار آزموده مىشوند، باز هم توبه نمىكنند و عبرت نمىگيرند؟». [سوره توبه، آیه126].
ثانیاً: به فرموده قرآن بسیاری از گنهکاران را اگر در آسمانها سیر داده و حقیقت را به ایشان نشان دهند، باز میگویند: ما را سحر کردهاند.
قرآن کریم در این باره میفرماید:
«وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ»؛ «و اگر [برای دریافت حقایق و معارف] دری از آسمان به روی آنان بگشاییم، که همواره از آن بالا روند، باز میگویند: ما را چشمبندی کردهاند؛ بلکه ما (سرتاپا) سحر شدهایم». [حجر: 14-15].
ثالثاً: به فرموده قرآن خداوند اگر اهل دوزخ را حتی پس از چشیدن عذاب و دیدن نتایج اعمالشان دوباره به دنیا برگرداند، باز به همان کارهای زشتی که سابق انجام میدادند، برگشته و همان راه را ادامه میدهند.
قرآن کریم در این باره میفرماید: «وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ... وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»؛ «کاش (حال آنها را) هنگامی که در برابر آتش (دوزخ) ایستادهاند، ببینی! میگویند: ای کاش (بار دیگر، به دنیا) بازگردانده میشدیم، و آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم، و از مؤمنان میبودیم!و اگر بازگردند، به همان اعمالی که از آن نهی شده بودند بازمیگردند؛ آنها دروغگویانند».[انعام: 27-28]
رابعاً: به فرموده قرآن در برخی موارد دیدن عالم غیب موجب اتمام حجت بر افراد شده و باعث میشود تا دیگر عذری برای کسی باقی نماند. به همین جهت خداوند از سر رحمت و برای باقی ماندن راه عفو و بخشش، برخی از حقایق عالم را از چشم افراد گنهکار پنهان میکند.
قرآن در این باره میفرماید: «وَقَالُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكًا لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لَا يُنْظَرُونَ»؛ «(از بهانههای آنها این بود که) گفتند: «چرا فرشتهای بر او نازل نشده (تا او را در دعوت مردم به سوی خدا همراهی کند و ما آن را با چشمان خودمان ببینیم و باور کنیم که او حق است؟!)» ولی اگر فرشتهای بفرستیم، (و موضوع، جنبه حسی و شهود پیدا کند،) کار تمام میشود؛ (یعنی اگر مخالفت کنند،) دیگر به آنها مهلت داده نخواهد شد (و همه هلاک میشوند)». [انعام: 8]
با عرض سلام و ادب خدمت شما
این موضوع اختصاص به اسلام ندارد؛ بلکه عموم پیروان ادیان ابراهیمی و در برخی موارد غیر ایشان هم مردگان خود را در خاک دفن مینمایند.
برای توجیه آن میتوان به مواردی اشاره نمود:
1. به نظر میرسد در آیین تدفین و خاکسپاری، احترام خاصی برای بدن میت رعایت شده و بدن بیجانِ او همچون زمانی که زنده بود، مورد احترام قرار میگیرد. این درحالیست که در آیین آتش زدن هیچ چیزی از بدن میت باقی نمانده و بدنِ او یکجا تبدیل به خاکستر میشود.
2. دفن کردن میت سبب میشود تا او دارای قبر بوده و عزیزانش پساز مرگش، محلی برای مراجعه و انس با او داشته باشند و بتوانند در صورت دلتنگی به او سر بزنند. اما در آیین آتشسوزی قبری برای مراجعه وجود نخواهد داشت. ضمن اینکه وجود قبر سبب حضور افراد زنده بر سر آن شده و همین امر بهانه بیشتری را برای یاد از آنها و هدیه فرستادن برای ایشان فراهم میسازد.
3. به اعتقاد ما مردگان پساز مردن دارای حیات برزخی بوده و با محل دفن خود نیز در ارتباط هستند. هنگام سر زدن زندگان به قبر ایشان علاوه بر انس زندگان با آنها، ایشان نیز از حضور بستگان خویش بهرمند شده و با آنها انس میگیرند.
امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند: «زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُم»؛ «امواتتان را زیارت کنید؛ زیرا آنها از زیارت شما خوشحال میشوند». [کافی، اسلامیه، ج3، ص230]
اسحاق بن عمار نقل میکند: «قُلْتُ لَهُ الْمُؤْمِنُ يَعْلَمُ بِمَنْ يَزُورُ قَبْرَهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَا يَزَالُ مُسْتَأْنِساً بِهِ مَا دَامَ عِنْدَ قَبْرِهِ فَإِذَا قَامَ وَ انْصَرَفَ مِنْ قَبْرِهِ دَخَلَهُ مِنِ انْصِرَافِهِ عَنْ قَبْرِهِ وَحْشَةٌ»؛ «به امام موسی بن جعفر علیهالسلام عرض کردم: آیا مومن متوجه حضور کسی که به زیارت قبرش رفته، میشود؟ حضرت در جوابم فرمودند: بله متوجه میشود و تا در آنجا حضور دارد، میت با او انس میگیرد. وقتی بلند میشود و میرود، میت به خاطر رفتنش دچار وحشت میشود». [همان، ص228]
امام صادق علیهالسلام درباره زیارت اهل قبور فرمودند: «فِي زِيَارَةِ الْقُبُورِ قَالَ إِنَّهُمْ يَأْنَسُونَ بِكُمْ فَإِذَا غِبْتُمْ عَنْهُمُ اسْتَوْحَشُوا»؛ «[وقتی آنها را زیارت میکنید، ایشان با شما انس میگیرند، وقتی از کنار قبرشان میروید، دچار وحشت میشوند». [همان]
4. تجربه نشان داده است که جسم برخی از مردگان پساز قرنها سالم مانده و آسیبی به آن نرسیده است. این نشان از آن دارد که روح با بدن جسمانی خود پساز مرگ نیز علقه دارد و در صورت قوت روح، شخص میتواند از بدنِ خود در برابر پوسیدگی محافظت نماید.
داستان سالم ماندن بدن شیخ صدوق و قطب راوندی پساز قرنهای متمادی معروف است و در کتب تاریخی ثبت شده است.
سوزاندن بدن سبب میشود تا مردهای که روح قوی دارد، نتواند بدن خود را حفظ نماید.
5. بر اساس برخی از تجربیات نزدیک به مرگ، روح میت هنگام مرگ ارتباط خاصی با بدن دارد، بهگونهای که ضربه زدن به بدن موجب ناراحتی روح میشود. سوزاندن بدن نیز از این قاعده مستثنی نیست. به همین جهت، در دستورات دینی ما نیز به برخورد آرام با بدن هنگام غسل و دفن تاکید شده است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول:
بر اساس آنچه که در احادیث و دستنوشتههای اسلامی موجود است، قبل از خلقت آدم ابوالبشر، ساکنان زمین را موجوداتی به نام نسناس و جنیان تشکیل میدادند. درباره خصوصیات و ویژگیهای ظاهری نسناس، در روایات ما توضیح دقیقی داده نشده است و تنها در یک روایت از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده که اینگونه فرمودهاند: «ثُمَّ خَلَقَ خَلْقاً دُونَهُمْ لَهُمْ أَبْدَانٌ وَ أَرْوَاحٌ بِغَيْرِ أَجْنِحَةٍ يَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ نَسْنَاسٌ أَشْبَاهُ خَلْقِهِمْ وَ لَيْسُوا بِإِنْس». «خداوند پس از خلقت جنها مخلوقاتی را آفرید که بدن و روح داشتند؛ [ولی بر خلاف ملائکه و جنها که توانایی پرواز داشتند] آنها چنین قدرتی را نداشتند. آنها نسناسی بودند که همچون انسان میخوردند و مینوشیدند؛ ولی انسان نبودند.
[بحارالانوار، ج54، ص322]
البته در برخی از کتابها همچون کتب لغت به ویژگیهایی برای نسناس پرداخته شده است؛ اما چون مستندی برای آن پیدا نکردیم، به آنچه از روایت بیان شد، بسنده نمودیم.
پاسخ به سوال دوم:
درباره پاسخ این سوال نیز، جواب دقیقی در منابع دینی ما وجود ندارد. البته مرحوم علامه طباطبایی به نقل از تاریخ یهود فرمودهاند: «در تاريخ يهود آمده است كه عمر نوع بشر از روزى كه در زمين خلق شده تا كنون، بيش از حدود هفت هزار سال نيست كه اعتبار عقلى هم كمک و مساعد اين تاريخ است، براى اينكه اگر ما از نوع بشر يک انسان مرد و يک زن را كه با هم زن و شوهر باشند، فرض كنيم كه در مدتى متوسط نه خيلى طولانى و نه خيلى كوتاه با هم زندگى كنند، و هر دو داراى مزاجى معتدل باشند، و در وضع متوسطى از حيث امنيت و فراوانى نعمت و رفاه و مساعدت و ... و همه عوامل و شرايطى كه در زندگى انسان مؤثرند قرار داشته باشند و از سوى ديگر فرض كنيم اين دو فرد در اوضاعى متوسط توالد و تناسل كنند، و باز فرض كنيم كه همه اوضاعى كه در باره آن دو فرض كرديم درباره فرزندان آن دو نيز محقق باشد، و فرزندانشان هم از نظر پسرى و دخترى بطور متوسط به دنيا بيايند، خواهيم ديد كه اين انسان كه در آغاز فقط دو نفر فرض شده بودند، در يک قرن يعنى در رأس صد سال عددشان به هزار نفر مىرسد، در نتيجه هر يک نفر از انسان در طول صد سال پانصد نفر مىشود. آن گاه اگر عوامل تهديدگر را كه با هستى بشر ضديت دارد (از قبيل بلاهاى عمومى، يعنى سرما، گرما، طوفان، زلزله، قحطى، وبا، طاعون، خسف، زير آوار رفتن، جنگهاى خانمان برانداز و ساير مصائب غير عمومى كه احيانا به تك تك افراد مىرسد) در نظر بگيريم و از آن آمار كه گرفتيم سهم اين بلاها را كم كنيم، و در اين كم كردن حداكثر را در نظر بگيريم؛ يعنى فرض كنيم كه بلاهاى نامبرده از هر هزار نفر انسان نهصد و نود و نه نفر را از بين ببرد، و در هر صد سال كه بر حسب فرض اول در هر نفر هزار نفر مىشوند، غير از يک نفر زنده نماند.
و به عبارت ديگر: عامل تناسل كه بايد در هر صد سال دو نفر را هزار نفر كند تنها آن دو را سه نفر كند، و از هزار نفر تنها يك نفر بماند، آن گاه اين محاسبه را به طور تصاعدى تا مدت هفت هزار سال يعنى هفتاد قرن ادامه دهيم، خواهيم ديد كه عدد بشر به دو بليون و نيم مىرسد، و اين عدد همان عدد بشر امروزى است، كه آمارگران بين المللى آن را ارائه دادهاند». [ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص221].
پاسخ به سوال سوم:
بله مستند است و چند حدیث در این باره وجود دارد. برای تیمن و تبرک به یکی از آنها در اینجا اشاره مینماییم:
پیامبر اسلام فرمودند: «خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِائَةَ أَلْفِ نَبِيٍّ وَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ نَبِيٍّ أَنَا أَكْرَمُهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ لَا فَخْرَ وَ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِائَةَ أَلْفِ وَصِيٍّ وَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ وَصِيٍّ فَعَلِيٌّ أَكْرَمُهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ أَفْضَلُهُمْ»؛ «خدای عزوجل 124 هزار پیامبر خلق نمود و من بزرگوارترین آنها در نزد او هستم و البته فخر هم نمیورزم و همچنین 124 هزار وصی خلق نمود که علی (علیهالسلام) بزرگوارترین ایشان در نزد اوست». [الخصال، ج2، ص641].
پاسخ به سوال چهارم:
از برخی از آیات قرآن برداشت میشود که تمام بشر موجود اعم از سرخپوست و غیر ایشان، همگی از فرزندان آدم و حوا بوده و نسلی از انسانهای اولیه باقی نمانده است. به این دو آیه دقت بفرمایید:
1. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً»؛ «ای مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید! همان کسی که همه شما را از یک انسان آفرید؛ و همسر او را (نیز) از جنس او خلق کرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانی (در روی زمین) منتشر ساخت». [نساء: 1]
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل این آیه میفرمایند: «منظور از جمله:" رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً" كل بشر است و افرادى است كه يا بدون واسطه (چون هابيل و قابيل و غيره) و يا با واسطه (چون ديگر افراد بشر تا هنگام بپا شدن قيامت) از اين دو فرد (يعنى آدم و حوا) منشعب شدهاند». [ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص216]
2. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا»؛ «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملتها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید». [حجرات: 13]
پاسخ به سوال پنجم:
بر اساس آیات قرآن کریم، هیچ امتی نبوده مگر آنکه دارای پیامبری بوده است.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ»؛ «ما تو را بحق برای بشارت و انذار فرستادیم؛ و هر امّتی در گذشته انذارکنندهای داشته است». [فاطر: 24]
همچنین میفرماید: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»؛ «در هر امّت پیامبری فرستادیم [تا به مردم بگویند] که خدا را بپرستید و از بت اجتناب کنید». [نحل: 36]
این دو آیه نشان میدهد که بعثت همه پیامبران الهی در منطقه خاصّی نبوده؛ بلکه برای هر قوم و امّتی پیامبر و رسولی ارسال شده است تا هر امّتی راهنما و پیامبری داشته باشد و بر همگان اتمام حجّت شده باشد.
البته نام و سرگذشت همه این پیامبران بر ما معلوم نیست؛ چرا که تنها نام و سرگذشت بعضي از آنان در قرآن و روایات اسلامی ذكر شده است. خداوند در قرآن خطاب به پیامبرش، از دو دسته از رسولانش سخن گفته و میفرماید: «رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْكَ»؛ «پیامبرانى كه سرگذشت آنها را پیش از این، براى تو باز گفتهایم و پیامبرانى كه سرگذشت آنها را بیان نكردهایم». [سوره نساء: 164]
بنابراین نمیتوان توقع داشت که از تمام پیامبران آثاری به جا مانده باشد تا به استناد آن آثار وجود ایشان تایید شود.
نکته قابل توجه دیگر این است که بعثت پیامبران بر جمیع افراد بشر، به معنای این نیست که ایشان همگی پیامبری را از نزدیک دیده و دینشان را از او گرفته باشند؛ بلکه چه بسا پیامبری مانند پیامبر اسلام بر مردم مبعوث گشته و بسیاری از مردم بدون دیدن شخص ایشان، تنها پیامشان را دریافت نموده و از دین و آیین ایشان مطلع گشتهاند؛ درنتیجه دارای پیامبر بودن، غیر از دیدن پیامبر از نزدیک است.
بنابراین، اینکه قرآن میفرماید هیچ قومی بدون انذار دهنده و پیامبر نبوده، معنایش حضور فیزیکی پیامبران در میان تمام اقوام نیست؛ بلکه گاهی تنها با ابلاغ پیام آنها به اقوام حتی از طریق واسطهها حجت بر ایشان تمام میشده است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
ابتدا ذکر این نکته لازم است که بدانید برای اثبات وجود یک حقیقت یا یک شخص یا هر موجودی، لازم نیست تا ما خودمان آن را از نزدیک دیده باشیم؛ بلکه در بسیاری از مواقع گزارشاتی که از سوی دیگران به ما رسیده است، وجود آن حقیقت را برای ما اثبات میکند.
به عنوان مثال هیچکدام از ما کرات نپتون، پلتون، چرخیدن زمین به دور خورشید، کهکشانها و ستارگان دیگر غیر از کهکشان و ستاره خودمان را ندیدهایم، ولی چون به گزارشات اخترشناسان که آنها را با تلسکوپ دیدهاند، اعتماد داریم، وجود آنها را باور کردهایم. همچنین بسیاری از مناطق دور افتاده زمین را حتی در قالب عکس ندیدهایم، ولی به صرف گزارش دیگران از وجود آن اطمینان پیدا نمودهایم و یا نور ما وراء بنفش یا قرمز را ندیدهایم، ولی با گزارش دانشمندان از وجود آن مطمئن هستیم.
همچنین به تاریخ که مراجعه کنیم، در وجود داشتن شخصیتهای تاریخی، همچون ناصرالدین شاه قاجار، نادرشاه، شاه عباس، تیمور لنگ و سایر شاهان ایرانی و یا دانشمندانی چون بوعلی سینا، زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و یا شاعرانی چون فردوسی، سعدی، حافظ و دیگران، تردیدی نداریم. همه اینها نیست، مگر به خاطر اعتماد به گزارشات افرادی که ما به گزارش آنها مبنی بر وجود این شخصیتهای تاریخی اعتماد نمودهایم.
درباره وجود امام زمان علیه السلام هم موضوع از این قرار است. افراد بسیاری که تعدادشان از صدها نفر بیشتر است، چه در زمان طفولیت ایشان که با پدرشان زندگی میکردهاند و چه در غیبت صغری و چه در غیبت کبری، ایشان را دیده و داستان ملاقات خود با ایشان را نقل نمودهاند. در میان اینها اشخاصی وجود دارند که بههیچ وجه نمیتوان ذرهای تردید در گفتارشان پیدا کرد.
با وجود این گزارشات فراوان از رویت امام زمان علیهالسلام، اگر کسی در وجود ایشان تردید کند، باید در وجود تمام موارد بالا نیز تردید نمود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
از آنجاکه خداوند جسم نبوده و هیچ صورتی ندارد، هر صورتی که بهعنوانِ صورت و شکل خداوند به ذهن میآید، در واقع ساخته و پرداخته ذهن انسان است. امام باقر علیهالسلام فرمودند: هر معنا و صورتی را که ذهن شما با دقت و لطافت فراوان تصور کند، نهایتا این تصویر مخلوق و مصنوعی مانند شما (و ساخته ذهن شما) میباشد. چهبسا مورچه ریز، خیال میکند که همانا برای خداوند متعال نیز دو تا شاخک است، چراکه شاخک داشتن کمال خودش است و خیال میکند که شاخک نداشتن برای موجودی که شاخک ندارد، مایه نقص است.[الوافي، ج۱، ص۴۰۸]
ارتباط با خدا از طریق وجدانی و درک حضور است، نه صورت و ذهن؛ یعنی همانگونه که شما خودِ درد را حس میکنید، نه تصویر آن را و همانگونه که شما خودِ ترس را حس میکنید، نه تصویر آن را، در ارتباط با خدا نیز باید خودِ حضور خدا را با وجودتان دریابید، نه اینکه صورتی از خدا در ذهنتان ساخته و آن را خدا دانسته و با آن ارتباط داشته باشید.
توضیح اینکه انسان وقتی جایی از بدنش درد میگیرد، از این دردش صورتی در ذهنش به وجود نمیآورد و با صورت ذهنی دردش درگیر نمیشود. مثلاً اگر پایش درد بکند از آن قسمت پایش صورتی ذهنی از پا که قرمز شده باشد، نمیسازد تا با آن صورت ذهنی درگیر باشد؛ بلکه با خود درد در همان نقطه که حسش میکند، درگیر است. همچنین در هنگام ترس تمام وجود انسان آکنده از حسی به نام ترس میشود و انسان ترس را با تمام وجودش مییابد، نه اینکه صورت ذهنی ترس را به ذهنش بیاورد و با آن درگیر باشد. ارتباط با خدا هم یک چنین چیزی است، انسان نباید صورت ذهنی ساخته شدهای را از خدا به ذهنش آورده و با آن صورت ارتباط داشته باشد؛ بلکه باید وجود خدا را حس کند و حضورش را در نزد خود بیابد.
اما اینکه تصاویری در هنگام ارتباط با خدا به ذهنتان خطور میکند و به شما القاء میشود که این خداست، همگی ناشی از القائات شیطانی است. برای دفع این حالت ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله» را زیاد گفته و سعی کنید، خودتان عمدا صورتی را بهعنوان صورت خدا به ذهن نیاورید، انشاءالله مواردی که دست خودتان نیست، نیز کمکم برطرف میشود.
در روایتی نقل شده شخصی به امام باقر علیهالسلام نامه نوشته و به ایشان از افکاری که به ذهنش خطور میکند، شکایت نمود. ایشان در جوابش فرمودند: خداوند اگر بخواهد ایمانت را تثبیت کرده و به شیطان اجازه نمیدهد تا در تو نفوذ کند. بعد فرمودند: گروهی به پیامبر از همین افکار و خطورات ذهنی شکایت کردند. (خطوراتی که اگر باد آنها را ببرد یا قطعه قطعه شوند، برایشان بهتر از این است تا بخواهند این خطورات ذهنی را بر زبان بیاورند) ایشان فرمودند: به خدایی که جان من در دست اوست، این [نگرانی شما] محض ایمان است؛ پس هرگاه چنین چیزی را در خود یافتید، بگویید: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ». [کافی، اسلامیه، ج2، ص425]
اما درباره پرسش دومتان که از معرفی کتاب سوال نموده بودید، توصیه میشود ابتدا کتاب «خدا در زندگی انسان» نوشته استاد شهید مطهری را مطالعه نمایید. پساز مطالعه این کتاب، نسبت به مرحله بعد انشاءالله برای راهنمایی در خدمتتان هستیم.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
از ظاهر روایات استفاده میشود که اعمال انسان با اعمال اشخاصی سنجیده میشود که در موقعیت مشابهی مانند موقعیت مشابه او قرار داشتهاند.
در روایتی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند: روز قیامت که میشود، زن زیبایی را که به خاطر زیبائیش دچار لغزش شده، آورده [و از او بازخواست میکنند. در پاسخ] میگوید: پروردگارا من را زیبا آفریدی؛ برای همین آنچه که نباید، از من سر زد. [در این هنگام دستور میدهند تا] حضرت مریم را بیاورند. به آن زن گفته میشود: آیا تو زیباتری یا مریم؟ او در عین حالی که از تو زیباتر است، دچار آلودگی نشد.
همچنین مرد زیبایی را میآورند که علت لغزش خود را زیبا بودنش میداند. به او هم حضرت یوسف علیهالسلام را نشان میدهند و میگویند: آیا تو زیباتری یا یوسف؟ او با اینکه از تو زیباتر است، مرتکب گناه نشد.
همچنین شخص مصیبت زده را که در گرفتاریش دچار لغزش شده میآورند و از او سوال میکنند که چرا راه را کج رفتی؟ وقتی بلا و مصیبت را بهانه میکند، حضرت ایوب علیهالسلام را میآورند و میگویند: آیا گرفتاری و بلای تو شدیدتر بود، یا مصیبت و بلای ایوب؟ او در عین اینکه در نهایت سختی بود، دچار لغزش نشد. [کافی، اسلامیه، ج8، ص228]
از قرآن آیهای که صریحاً دلالت بر این موضوع داشته باشد، به ذهنمان نرسید.
صفحهها