با عرض سلام و ادب خدمت شما
حکمت دعا برای امام زمان علیهالسلام و صدقه دادن برای سلامتی آن بزرگوار این است که انسان در این قالب عرض ارادتی به ساحت آن ولیّ معصوم کرده و از این طریق مورد لطف و عنایت آن بزرگوار قرار بگیرد.
دعا برای امام و صدقه برای سلامتی آن وجود مبارک، موجب نوعی اتصال به آن حضرت شده و آثار و ثمرات زیادی را برای انسان درپی دارد. ما در دعای زمان غیبت به خداوند عرض میکنیم: «خدایا یاد امام و انتظار برای او و دعا و صلوات بر حضرت را از یاد ما نبر تا طولانی شدن غیبت آن حضرت موجب نشود ما از قیام [و ظهورش] ناامید شویم.[کمالالدین، اسلامیه، ج2، ص513]
این موضوع حاکی از آن است که دعای برای آن جناب نه برای نفع آن حضرت که برای تجدید میثاق و زنده شدنِ یاد او در دلهاست.
این موضوع درباره خمس و صدقه هم صادق است. خداوند در قرآن به پیامبرش فرموده: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ»؛ «از اموال آنها صدقهای (واجب یا مستحب) بگیر، تا بوسیله آن، آنها را پاک ساخته و پرورش دهی! و (به هنگام گرفتن آن،) در حق آنها دعا کن؛ که دعای تو، مایه آرامش آنهاست». بر اساس این آیه مالی که به پیامبر و امام داده میشود یا صدقهای که برای سلامتی آنان داده میشود، برای خود انسان مفید بوده و موجب تطهیر قلب و جلب دعای پیامبر و امام میشود و الا نفع بردن امام در آن مطرح نیست.
على بن محمد كاشانى نقل میکند: يكى از دوستانم به من گفت: مال بسيارى براى امام رضا علیهالسلام بردم؛ اما با کمال تعجب دیدم آن حضرت از دريافت آن شاد نشد، ناراحت شده و با خودم گفتم، اين همه پول براى ایشان آوردم ولی آن حضرت شاد نشد.
ناگهان آن حضرت فرمود: اى غلام يک طشت با آب براى من بياور، سپس روى صندلی نشسته و به غلام گفت: آب بريز. [غلام آب میریخت] ولی از میان انگشتان امام طلا ميان طشت قرار میگرفت، آنگاه امام رو به من كرده و فرمود: كسى كه چنين است اعتنائى به پولى كه تو آوردى ندارد. [کافی، اسلامیه، ج1، ص491]
درنتیجه صدقه، دعا و صلوات بر معصومین علیهمالسلام درواقع باعث جلب رحمت و مغفرت برای خود انسان میشود. درست مانند نماز، روزه، حج و سایر مناسک عبادی که نفعی برای خدا نداشته و نفعش به خود انسان برمیگردد.
آیهالله مصباح یزدی میفرمودند:
زمانی که من طلبهای جوان بودم اين سؤال (صلوات چه فایدهای دارد؟) براى من مطرح بود. اولين بار كه اين سؤال را از كسى پرسيدم از مرحوم حاج ميرزا على هستهاى اصفهانى بود. خدا ایشان را رحمت كند. نمىدانم اسم ايشان را شنيدهايد يا نه؟ ايشان يكى از علمايى بودند كه منبر هم مىرفتند. معمولاً مجتهدان و كسانى كه به مقامات والاى فقه و فلسفه و اینها میرسند، كمتر منبر مىروند. ايشان كسى بود كه خودش استاد اسفار بود، حكيم بزرگوارى بود و منبرى معروفى هم بود. بهخصوص آنوقتهایی كه ما ايشان را درک كرديم، اواخر عمرشان بود و در ماه رمضان در مسجد حاج عزيزالله تهران منبر مىرفتند. من بعد از منبر رفتم و از ايشان سؤال كردم كه آقا اين صلوات چه فايدهاى دارد؟! مگر ما چه داريم كه به اهلبیت علیهم السلام تقديم كنيم؟! مگر آنها چه كمبودى دارند كه ما به آنها بدهيم؟!
ايشان براى من يک مَثلى زد كه هم شيرين بود و هم دلنشين و هم شايد در آن سطحى كه من بودم و در آن جوانىاى كه من داشتم ظرفيت ذهنم بيش از اين اقتضا نمىكرد. بههرحال جواب زيبايى داد. من هنوز هم جوابى بهتر و قشنگتر از اين پيدا نكردهام. شايد بيش از پنجاه سال مىگذرد كه من اين جواب را از ايشان شنيدهام، بیش از نيم قرن! ايشان فرمود كه صاحب مِلكى را در نظر بگیرید که باغبانى داشته باشد و اين باغبان، گلکار باشد و در باغ صاحب ملک، گلکاری كرده باشد و در آنجا گلهایی را پرورش داده باشد. فرض كنيد که باغبان، غلام زرخريد خودش هم است که آنجا باغبانى كرده و گلى پرورش داده است. يك روز صاحب باغ برای تماشاى باغ خودش مىآيد. اين باغبانى كه خودش مملوک و غلام صاحب باغ است، از باغى كه مملوک اوست، از گلى كه باز مملوک اوست، گلی را مىچیند و به صاحب باغ میدهد. هم مِلک مال خودش است و هم باغبان، اما اين يك ادبى است كه از ملک خود او يک گلى مىچيند و به خود او تقديم مىكند. اين کار او باعث مىشود كه او استحقاق يك احسنت، آفرين و پاداشى پيدا مىكند و الا چيزى بر مِلک او افزوده نمىشود. گلى است که از گلبن خود صاحب باغ، تقديم خود او مىكند. تازه خود تقديمكننده هم غلام و مملوك اوست؛ ولى اين کار او باعث مىشود كه پيش صاحب باغ احترام پيدا كند و او ديگر بسته به كرم خودش پاداشى به او بدهد، حالا يا تشكر لفظى مىكند يا يك انعام ديگرى هم به او مىدهد.
صلواتى كه ما مىفرستيم، خود ما در واقع يك نوع مملوكيت نسبت به اهلبیت صلوات اللهعليهماجمعين داریم. اصلاً وجود ما به طفيل وجود آنها آفريده شده و معرفت و هدايتى كه داريم به بركت آنها است. اگر آنها ما را هدايت نكرده بودند، چه داشتيم؟! گمراهى مثل ساير گمراهان عالم بوديم! خود آنها هم به ما ياد دادند كه صلوات بفرستيد. اگر آنها به ما ياد نداده بودند، ما اين كار را بلد نبوديم. پس مايى كه مملوك آنها هستيم، از باغ خودشان، چيزى كه خودشان به ما ياد دادند را انجام مىدهيم و درعینحال استحقاق پاداش پيدا مىكنيم! چهکاری از اين پرسودتر و چه رحمتى از طرف آنها بالاتر.[https://www.x-shobhe.com/12628.html]
با عرض سلام و ادب خدمت شما
اینکه میفرمایید: اگر حضرت به آن دو فرد حکومت میدادند، فتنه آنها میخوابید و دفع افسد به فاسد میشد، خیلی واضح و روشن نیست.
آنها بدون آنکه از جانب ایشان ولایت داشته باشند، با سرمایهای که از قبل جمع کرده بودند و محبتی که در میان اهل بصره داشتند، سپاهی را علیه حضرت تدارک دیده و جنگی بر علیه ایشان راه انداختند. چه تضمینی وجود داشت که اگر به ولایت بصره رسیده و قدرت بیشتری پیدا میکردند، اقدام وسیعتری علیه ایشان انجام ندهند.
همین اشعث که شما میفرمایید، حضرت او را پساز جنگ جمل از حکومت آذربایجان خلع کرده و برای گزارشات مالی دوران حکومتش به کوفه فراخواندند. سپس حضرت او را از ریاست دو قبیله بزرگ کنده و ربیعه خلع کرده و یکی را به حُجر بن عدی و دیگری را به حسان بن مخدوع دادند. اما با بلوایی که یک شاعر درست کرد، (شاعری که معاویه برای ایجاد بلوا فرستاده بودش)، این دو قبیله بزرگ کوفه تصمیم گرفتند تا با یکدیگر جنگ کنند. جنگ آنها در مرکز حکومت نیز به معنی برچیده شدن اصل حکومت حضرت بود؛ زیرا دو سپاه اصلی حضرت از این دو قبیله بودند.(مانند اینکه سپاه و ارتش با یکدیگر در تهران به جنگ بپردازند). خب در چنین موقعیتی، جلوگیری از تنش با نصب مجدد اشعث بهترین راه حل بود؛ اما همین اشعث بعداً موجب به نتیجه نرسیدنِ جنگ صفین شده، و زمینهساز پیدایش گروهی به نام خوارج گشت.
اشعث پیامبر را درک نکرده بود و سابقه چندانی نداشت و تنها کسی بود که منصب داشت و حضرت او را عزل کرده و بالاجبار دوباره به او ریاست دادند؛ ولی با این حال هزینههای سنگینی را بر حکومت حضرت تحمیل نمود. حال فکر کنید که اگر به طلحه و زبیر که پیامبر را درک کرده و سابقه داشتند، از ابتدا منصب داده میشد، چه اتفاقی میافتاد؟ چه بسا در آن صورت حضرت لازم بود با سه گروه در عرض هم جنگیده و از سه جهت تحت فشار قرار میگرفتند؛ اما در واقع حضرت با منصب ندادن به آن دو و انجام جنگی دو سه روزه، جلوی بلوایی بزرگتر را گرفته و حکومت را از خطر عظیمتر رهانیدند.
باعرض سلام و ادب خدمت شما
ازآنجا که آخرت باطنِ دنیاست و ملکوتِ (باطن) اعتقادات و نیات و افعال انسان در آن موطن آشکار میشود، میتوان گفت: کسی که در دنیا همیشه خود را در محضر اهلبیت علیهمالسلام میدیده و اعمالش را بر اساسِ محبت و رضایت آن بزرگواران تنظیم میکرده، در آخرت نیز دائماً با آن بزرگواران خواهد بود.
برخی در زندگیشان امام را در نزد خود حاضر دیده و اعمال خود را بر اساسِ رضایت او تنظیم میکنند؛ مثلاً میگویند این کاری که من الآن میخواهم انجام دهم، آیا مورد رضایت امام زمانم که حضور دارد و من و عملم را مشاهده میکند، هست یا نه؟ اگر آن عمل را مورد رضایت امام ببینند، آن را انجام میدهند و الا ترکش میکنند. این دسته از افراد چون همیشه در دنیا خود را در محضر امام دیدهاند، در آخرت نیز همیشه از محضر امام بهره برده و لذت میبرند.
در حدیثی از پیامبر اکرم نقل شده که فرمودند: «مَا نَظَرَ اللَّهُ إِلَى وَلِيٍ يُجْهِدُ نَفْسَهُ لِإِمَامِهِ بِالطَّاعَةِ وَ النَّصِيحَةِ إِلَّا كَانَ مَعَنَا فِي الرَّفِيقِ الْأَعْلَى»؛ «هر کدام از دوستان ما که خودش را برای اطاعت از امامش و خیرخواهی نسبت به او به زحمت بیندازد، در بهشت با ما خواهد بود». [بحار الأنوار، دار احیاء التراث، ج33، ص: 528]
علاوه بر این، نسبت به خصوص گریهکنان بر امام حسین علیهالسلام نقل شده که ایشان در سایه عرش الهی و در محضر آن حضرت خواهند بود؛ بهگونهای که بودن در نزد ایشان را حتی بر رفتنِ به بهشتِ خود ترجیح میدهند؛ تا جایی که وقتی حورالعین به سراغ ایشان فرستاده و از آنها دعوت ورود به بهشتشان را میکنند، آنها ترجیح میدهند که در محضر حضرت مانده و از لذت بودن در کنار ایشان بهره ببرند. [همان، ج45، ص207] اینها ظاهرا کسانی هستند که همیشه به یاد حضرت بوده و بر مصائب آن بزرگوار گریه میکردهاند.
با عرض سلام مجدد
برای نامحدود بودنِ صفات الهی لازم نیست تا تعداد آنها بینهایت باشد؛ بلکه همانگونه که در جای خود هم بیان شده، هر یک از صفاتِ ذاتیِ خداوند، ازآنجاکه عین ذات هستند، بینهایت میباشند.
توضیح بیشتر اینکه ذاتِ خداوند بینهایت است. صفات نیز دوگونه است:
صفات ذاتی
صفات فعلی
صفات ذاتی، عین ذات خدایند. همانگونه که ذات بینهایت است، آنها نیز بینهایتند. مثلاً علم خدا عین ذات اوست و همانگونه که ذات بینهایت است علم او نیز بینهایت است؛ زیرا خداوند به ذات خود عالم است و چون ذات خدا بینهایت است، پس علمش به ذاتش هم بینهایت است.
نکته: آنچه باعث بینهایت بودنِ صفات ذات در ذات میشود، عینیت آنها با ذات بینهایت است، نه تعدد و کثرتِ آنها. تعدد و کثرت صفات ذات تنها تعدد مفهومی و انتزاعی است و الا در خارج یک ذات است و صفاتی که مابازاءی جدای از ذات ندارند. تعدد صفات در خارج و در ذات، دلیلی بر نامحدود بودن نیست؛ بلکه موجب کثرت در ذات میشوند؛ بنابراین برای نامحدود بودنِ خداوند، نیازی به کثرت صفات نیست.
صفات فعلی هم که ربطی به ذات ندارند؛ بلکه از فعلِ خدا انتزاع میشوند. به هر میزانی که فعل از خداوند صادر میشود، این صفات هم از فعل خدا انتزاع میشود؛ مثلاً خداوند یکی از افعالش خلق کردن است. یکی از افعالش رزق دادن است. یکی از افعالش رحمت است و ... از هر کدام از این افعال الهی صفاتی مانندِ خالقیت، رازقیت و رحمت و... انتزاع میشود. تعداد این صفات نیز وابسته به تعداد افعال خداست. محدود بودنِ این صفات نیز موجبِ محدود شدن ذاتِ خداوند نمیشود؛ زیرا این صفات از ذات خدا انتزاع نمیشود تا محدود بودنِ آن موجب محدودیت ذات شود.(تفصیل جواب منوط به گذراندنی مقدمات دقیق فلسفی است و در این مختصر نمیتوان به آن پرداخت.)
با عرض سلام و ادب خدمت شما
اتفاقاتی که در قبر میافتد، مربوط به روح انسان و ملکوت اوست و امکان دیده شدن با چشم ظاهری و تصویربرداری با دوربین را ندارد. دقیقاً مانند اتفاقات مربوط به قبض روح و سختی جان دادن و دیدن ملائکه رحمت یا عذاب هنگام جان دادن که همگی مربوط به ملکوت و باطن است و ما آن را با چشم ظاهری و به هنگامِ احتضار میت، نمیبینیم.
شما حتماً در روایات خواندهاید که به هنگام احتضار برای میت چه اتفاقاتی میافتد. خب این اتفاقات را هیچکدام از ما که در اطراف او هستیم، مشاهده نمیکنیم. اگر ما شب اول قبرِ میت در قبر هم باشیم، نمیتوانیم اتفاقاتی که برایش اتفاق میافتد را با چشممان ببینیم.
البته کسی که چشم باطنش باز باشد هم اتفاقات زمان احتضار را میبیند و هم غیر آن را. او کسی است که بههنگام غیبت میبیند شخص غیبت کننده دارد گوشت برادر مومن خود را میخورد و میبیند خورنده مال یتیم، مشغول به خوردن آتش است. این شخص نیازی به حضور در قبر هم ندارد؛ بلکه وقتی از کنار قبر رد میشود، حالِ میت را در قبرش مشاهده مینماید.
این را هم باید بدانید که گاهی عذاب روح و جسم روحانی آثاری را بر روی جسم مادی که در قبر هست میگذارد. به همین دلیل است که گاهی پساز نبش قبر دیده شده که آثاری غیر عادی بر روی بدن میت وجود دارد؛ ولی این موضوع عمومیت ندارد تا بتوان با نصب دوربین در قبر آن را مشاهده نمود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
اینکه خدا صفات بینهایت به مخلوقی بدهد که از این جهت مانند خدا باشد، امکانپذیر نیست؛ زیرا تمام مخلوقات محدودند و ممکن نیست موجودی محدود دارای صفاتی نامحدود باشد. فرض شما یعنی اینکه خدا مخلوقی را بیافریند که مخلوق نباشد و این محال است.
البته باید بدانید خداوند مخلوقاتی خلق کرده که مظهر تمام صفات جمال و جلال الهی هستند.
در دعای ماه رجب در وصف اهلبیت میخوانیم: «لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ»؛ «میان تو(خدا) و آنها(ائمه علیهمالسلام) فرقی نیست جز اینکه ایشان بندگان تو و مخلوق تواند». [مفاتیحالجنان، ادعیه ماه رجب]
این عبارت حاکی از آن است که آن بزرگواران مظهر تمام صفات الهی هستند، البته با این تفاوت که آنها مخلوق بوده و اقتضاءات مخلوق بودن ازجمله محدودیت را دارا هستند. یعنی اگر خداوند سمیع، بصیر، علیم، قادر و دارای صفات کمالیه است، آنها نیز به اذن خداوند دارای این صفات هستند.
در قرآن میخوانیم که خداوند «مِثل» ندارد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»؛ «خداوند هیچ مثل و مانندی ندارد». [شوری: 11]
اما در همین قرآن میخوانیم که خداوند «مَثَل» دارد. «وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ»؛ «خداوند دارای نمونه برتر است». نمونه برتر همان موجودی است که مظهر صفات جمال و جلال الهی است.
در زیارت جامعه در خطاب به اهلبیت علیهمالسلام میگوییم: «وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى»؛ «[شما] همان مَثَل اعلی هستید». [مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره]
با عرض سلام و ادب خدمت شما
البته توقعی نیست که بچه در آن سن مسائل مربوط به وجود خدا را کاملاً متوجه بشود. برخی از مطالبِ مربوط به ذات و صفات خدا را بزرگترها هم نمیدانند، چه رسد به کودکان؛ ولی برای اینکه سوال بچه بیپاسخ نماند، ضمن اینکه به او میگویید اینها را وقتی بزرگتر شدی خواهی فهمید، برای او مثال آورده و بفرمایید:
وجود خدا مالِ خودش است و کسی به خدا نداده تا بگوییم چگونه به وجود آمد. شما وقتی غذایی که شوری مالِ خودش نیست، شور شد، میگویید نمک به آن اضافه شد. وقتی غذایی که چربی مالِ خودش نیست چرب شد، میگویید روغن به آن اضافه شد. وقتی انسانی که قبلاً موجود نبوده به وجود آمد، میگویید خدا به او وجود داد. ولی دیگر از نمک که شوری مال خودش است سوال نمیکنید که از کجا شور شد، یا از روغنی که چربی مالِ ذات خودش است، نمیپرسید که چگونه چرب شد و از خدایی که وجود مال ذات خودش است و از کسی نگرفته نمیپرسید از کجا به وجود آمد و چگونه موجود شد؛ چون وجود مال ذات خداست و اینگونه نبوده که قبلاً وجود نداشته و کسی به او وجود داده باشد، تا بگوییم وجود او از کجا آمده است. خدا از ازل (هر زمانی که تصور کنید) بوده است. زمانی نیست که خدا نبوده باشد تا بپرسیم کی به وجود آمد و چه کسی او را به وجود آورد؟
در پایان توصیه میشود برای سوالاتی که مربوط به خدا و صفات خداوند است، به کتاب «و خدایی که در این نزدیکی است: (پرسش های فرزندم درباره خدا)» نوشته حجهالاسلام مسلم گریوانی و کتاب «خدا چیه، کیه، کو» نوشته رودابه حمزهای، مراجعه کنید.
کتاب دوم مختص کودکان است.
ضمن اینکه میتوانید عبارت «خداشناسی برای کودکان» را در سایت site:btid.org جستجو کرده و نتایج جستجو را مطالعه و رویت نمایید.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
کم بودنِ تعداد شیعیان را میتوان به چند دلیل دانست:
1. پساز وفات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نوشتن احادیث آن حضرت ممنوع شد. همین امر سبب شد تا به مرور زمان، عموم مردم جامعه که خودِ آن جناب را ندیده و بیاناتش را نشنیده بودند، حرفهایی را که ایشان در باب ولایت و امامت زده بودند، نشنیده و از طریق و مسیر حق (تشیع) باز بمانند. البته معدود افرادی که رابطه خود را با اهلبیت پیامبر صلواتالله علیهم حفظ کرده بودند، از این طریق، با مکتب و مسیر حق آشنا بودند؛ اما تعدادشان در قیاس با عموم جامعه بسیار کم بود.
2. غیر از تعدادی انگشتشمار، غالبِ حکومتهای پساز پیامبر حکومتهایی سُنّی مذهب بودند که به جای ترویج مکتب اهلبیت علیهمالسلام و نگاه شیعی، مکتب خلفای راشدین را ترویج کرده و مردم را به این سمت و سو سوق میدادند. (در حالِ حاضر هم این مساله وجود دارد که غالبِ حکومتهای اسلامی در سرتاسر دنیا، حکومتهایی غیر شیعی هستند و مکتب خودشان را در میان مردم ترویج میکنند.)
3. بسیاری از حکام جور که حق را با اهلبیت علیهمالسلام و پیروانِ ایشان دانسته و در باطن از غصب خلافت توسط خودشان اطلاع داشتند، برای جلوگیری از خطر احتمالی قیام شیعیان علیه حکومتشان، به کشتن ائمه و پیروان ایشان دست زده و مانع ترویج و گسترش تفکر شیعی میشدند.
4. بسیاری از دشمنان اهلبیت که نسبت به ایشان و پیروانشان دلِ خوشی نداشته و کینه از آنها به دل داشتند، به نسلکشی شیعه دست زده و بر ازبین بردن ایشان همت گماردند. بهعنوان مثال: الف) سلطان محمود غزنوی پس از تسلط بر شرق خراسان، به ریشه کن کردن دو گروه، یکی شیعه و دیگری معتزله همت گماشت؛ چنان که آثار علمی و کتابخانههای آنان را از بین برد تا اثری از تشیع و معتزله باقی نماند؛ ب) صلاح الدین ایوبی، پس از خیانت به فاطمیان، تصمیم بر قتل عام شیعه گرفت و گروه بیشماری از آنان را کشت؛ ج) در دوران حکومت عثمانی، در زمان سلطان سلیم به خاطر فتوای یک فقیه حنفی به نام نوح، ۴۰۰۰۰ شیعه در ترکیه فعلی سر بریده شدند؛ د) در دوران حکومت جزّار در لبنان، در جبل عامل حمام خون به راه افتاد و نسلکشی شیعه صورت گرفت؛ به گونهای که کتابهای آنان مدتها به جای هیزم در تنور نانوایان میسوخت.[رک، https://btid.org/fa/news/101477]
به این دلایل است که در حالِ حاضر تعداد شیعیان کمتر است؛ البته اینگونه باقی نخواهد ماند و به اعتقاد ما در زمانِ ظهور حضرت مهدی ارواحنافداه، شیعه تنها مکتب و عقیدهای است که در جهان حکومت میکند و عموم مردم نیز پیرو آن خواهند بود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
درک زمان ظهور و یاری امام زمان علیهالسلام، بیشتر برای رسیدن به کمال و شریک شدن در حکومت عدل اهلبیت علیهمالسلام است و الا نعمتهای مادی زمان ظهور هر قدر هم که باشد، به نعمتهای بهشتی نمیرسد.
در مجموع، نعمتهای دنیا و عالم ماده هر قدر هم که باشد، آخرش بافت دنیوی دارد و قابل مقایسه با عالم آخرت نمیباشد.
کسانی که زمان ظهور و توفیق یاری امام را درک میکنند و کسانی که بعداز مرگ برای یاری امام به دنیا رجعت میکنند، هدفشان رسیدنِ به کمالات اخروی بالاتر است، و الا بودنِ در این دنیا هرقدر هم که انسان در رفاه و آسایش باشد، آخرش به مثابه بودن در زندان است.
خب کسی که توفیق یاری امام و شهادت در رکاب ایشان را پیدا کرده باشد، به آن کمال مطلوبی که دنبال آن بوده رسیده و دیگر نیازی نیست در دنیا توقف کند تا به چیزی بالاتر دست یابد.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
به این حدیث توجه بفرمایید: شخصی به نام سعد بن عبدالملک که از نوادگان مروان بن الحکم و ازجمله محبین اهلبیت علیهمالسلام بود به محضر امام باقر علیهالسلام رسید و شروع به گریه نمود. حضرت به او فرمودند سعد چه چیزی باعث شده که گریه کنی؟ گفت چگونه گریه نکنم در حالی که من ازجمله شجره ملعونه در قرآن (بنیامیه) هستم. امام در جوابش فرمودند: تو از آنها نیستی. تو اُمَویای هستی که از ما اهلبیتی. آیا قرآن نخواندی که خداوند از زبان حضرت ابراهیم میفرماید: پروردگارا هرکس از من تبعیت کند، از من است. [اختصاص شیخ مفید، ص85]
َ
از این حدیث شریف استفاده میشود، ملاک اینکه انسان در زمره آل مروان، آل زیاد و بنیامیه باشد، این نیست که از نسل آنها بوده باشد؛ بلکه ملاک این است که در تفکر مانند آنها فکر کند و فکرش اموی، مروانی و زیادی باشد. دقیقاً مانند زمان ما، برخی علیرغم آنکه یهودی نبوده و اعتقادی به دین یهود ندارند؛ ولی صهیونیست بوده و در تفکر و منش با آنها یکی هستند و در زمان موضعگیری از صهیونیسم جهانی دفاع مینمایند.
درنتیجه هرکس از نسل مروان زیاد و بنیامیه باشد، لزوماً مورد لعن در زیارت عاشورا نیست و مراد از آل مروان و زیاد کسی است که تفکر آنها را دارد.
صفحهها