واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
من زیر باران در مسیر باد دل کندم در آن هوا که می شود دل داد، دل کندم
در جاده ها در شهرها در کوچه و بازار هرجا که می شد یاد تو افتاد دل کندم
شب های دلتنگی نظامی در کنارم بود با ضربه های تیشه ی فرهاد دل کندم
سجاده وا کردم ، دعا کردم ، صفا کردم گفتم : خدایا ! هرچه باداباد ! دل کندم
از تو که خیلی عاشق شاه خراسانی یک شب میان ِ صحن گوهر شاد، دل کندم ...
گاهی که دلم میگیرد
پیش خودم میگویم
ان که جانم را سوخت یاد میارد از این بنده هنوز
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرجه از فرط غرور
اشک از دیده نریخت
........ حمید مصدق
کم کم غروب ماه خدا دیده میشود/ صد حیف از این بساط که برچیده میشود در این بهار رحمت غفران ومغفرت /خوشبخت ان کسی که بخشیده میشود
سلام عید شما هم مبارک باشه
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
من زیر باران در مسیر باد دل کندم
در آن هوا که می شود دل داد، دل کندم
در جاده ها در شهرها در کوچه و بازار
هرجا که می شد یاد تو افتاد دل کندم
شب های دلتنگی نظامی در کنارم بود
با ضربه های تیشه ی فرهاد دل کندم
سجاده وا کردم ، دعا کردم ، صفا کردم
گفتم : خدایا ! هرچه باداباد ! دل کندم
از تو که خیلی عاشق شاه خراسانی
یک شب میان ِ صحن گوهر شاد، دل کندم ...
گاهی که دلم میگیرد
پیش خودم میگویم
ان که جانم را سوخت یاد میارد از این بنده هنوز
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرجه از فرط غرور
اشک از دیده نریخت
........ حمید مصدق
کم کم غروب ماه خدا دیده میشود/ صد حیف از این بساط که برچیده میشود
در این بهار رحمت غفران ومغفرت /خوشبخت ان کسی که بخشیده میشود
سلام عید شما هم مبارک باشه
صفحهها