چکیده: وقتی از او بهعنوان رهبر دوازدهساله یاد شد؛ باید میدانستیم چه گنجی داشتهایم و چه زود شاهد خزان آن بودیم. مگر میشود آن نوجوان که عصمت از نگاهش میبارد مؤدب نباشد! خوشاخلاق نباشد! احترام بزرگتر را نگه ندارد!
وقتی از او بهعنوان رهبر دوازدهساله یاد شد؛ باید میدانستیم چه گنجی داشتهایم و چه زود شاهد خزان آن بودیم. مگر میشود آن نوجوان که عصمت از نگاهش میبارد مؤدب نباشد! خوشاخلاق نباشد! احترام بزرگتر را نگه ندارد!
مگر میشود چنین صورت زیبایی عاشق مهتابی چون امام خمینی ره نباشد. امام که آمد در بیمارستان بود. هنوز خوب نشده اصرار داشت که حضرت روحالله را زیارت کند. با برادرش (شهید داود فهمیده) راهی وصال شد.
از طرف بسیج عازم کردستان شد. قائله آنجا بالاگرفته بود. اما بچههای سپاه او را به کرج برمیگردانند و میگویند: "او قدش کوتاه است و تعهد بگیرید که دیگر به منطقه برنگردد." جواب میدهد: خودتان را زحمت ندهید اگر امام بگوید، هرکجا که باشد، آماده هستم و من باید به مملکت خودم خدمت کنم." این میشود که با شروع جنگ، در خرمشهر طلوع میکند.
او اهل علم و دانش بود. تحصیل و مدرسه را دوست میداشت؛ فقط جنگ نیمکتها را به همریخت و او را به دانشگاهی از جنس گلوله و رشادت کشاند و او درس دلیری را خوب آموخته بود و خوب امتحانش را پس داد.
شهید فهمیده ۳۳ یا ۴۴ روز در خرمشهر دلیرانه میجنگد و لحظه لحظه نبردش او را خدایی و خداییتر میکند. زیر سر دشمن بعثی که روی خاکها خوابیده، اورکت خود را قرار میدهد..
خود را به نزدیکی بعثیها میرساند و با نارنجک از آنها پذیرایی میکرد. دستآخر هم مسلسلهایشان را به غنیمت میبرد. یکبار که مسلسلچی بعثیها بچهها ر درو میکرد؛ طاقت نیاورد و با کوکتل مولوتف سراغش رفت. نتیجه صدای تکبیر رزمندگان اسلام بود که به آسمان میرسید.
اهل غیرت بود. وقتی در مسجد جامع میان جمعیت از وی پرسیدند با رضایت پدر و مادرت آمدی؟ جواب داد:" با رضایت خدا آمدم. خدا گفت برو سر مرز کمک به بچهها من هم آمدم." اینجا بود که ولولهای برپا شد. شیخ شریف با صلوات از او پذیرایی کرد و پیشانیاش را بوسید. فرمانده سپاه خرمشهر هم بغلش کرد و گفت: "بنازم به غیرتت مرد"
آخرین صحنه زندگی او بیش از همهچیز شبیه کربلاست. جایی که نام نوجوانان شهیدی چون قاسم و عبدالله بن حسن را تداعی میکند. تانکهای دشمن در حال پیشروی بودند. از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر فقط ۲۰ نفر آسمانی نشده بود. تانکها به جنازهها و زخمیها رحم نمیکردند و آنها را زیر تسمههایشان له میکردند. حسین دوستش محمدرضا را که سخت زخمی شده بود بهعقب برد و گفت: "نارنجک داری؟" محمدرضا جواب داد:"بیفایده است و با یک نارنجک نمیشود حریف تانک شد." ناگهان فکری به ذهن حسین رسید. رو به محمدرضا کرد و گفت: "سلام من را به پدر و مادرم برسان و بگو حلالم کنند."
نارنجکها را در یک ردیف به کمرش بست و رفت به سمت ۵ تانک عراقی، تیری بهپایش زدند اما از پا ننشست. تا آنکه به تانکی که در جلو درحرکت بود رسید. نارنجها منفجر شدند و تانک پیشرو را با ۳۰ خدمهاش جهنمی کرد. از طرف دیگر صدای خرد شدن استخوانهای حسین زیر تسمههای تانک آنقدر مهیب و بلند بود که افسران و نیروهای بعثی فکر کردند حمله جدیدی آغازشده و نیروهای کمکی سررسیدند! اینجا بود که صدامیان تانکها رها کردند و پا به فرار گذاشتند.
خبر غیرت و رشادت این رهبر فهمیده وقتی به دبستانیها رسید؛ آنها را هم راهی جبهه کرد تا فهمیدههایی بسیار از حسین فهمیده ساخته شود.
امام برای او بود که فرمود:
«رهبر ما آن طفل دوازدهسالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»[۱]
ما ماندیم و بار مسئولیتی که این شهید بزرگ و 36 هزار شهید دانش آموز بر دوش ما گذاشتند. ما ماندیم و درسی را که امروز باید بفهمیم؛ درسی که فهمیدهها به ما آموزش دادند و راه مقامت بر استکبار جهانی به خصوص آمریکا را بر ما نشان دادند که تا چه حدی باید جانبر کف بود.
و تنها خدا میداند مادر حسین وقتی خبر رشادت فرزندش را از رادیو فهمید چه حالی داشت.
-----------------
پینوشت
[۱]- صحیفه امام خمینی، جلد ۱۴، صفحه ۷۳
*منابع جهت مطالعه بیشتر
۱- خواب خون: زندگی داستانی شهید حسین فهمیده، محمد عزیزی، انتشارات روزگار، ۱۳۹۱.
۲- شهید فهمیده، محمدرضا اصلانی، انتشارات مدرسه، ۱۳۸۱.
۳- شهید فهمیده به روایت پدر
۴- پایگاه نوید شاهد
۵- کوچک مردی که امام او را رهبر خطاب کرد.