تواتر اخبار از امور یقینآور است. در تاریخ، اسب دواندن بر بدن امام حسین(علیهالسلام) متواتر نقل شده است. ندیدن دلیلی بر رد یک حقیقت تاریخی نمیشود. شما امام حسین علیه السلام را هم ندیدی پس آیا میتوانی وجودش را انکار کنی؟!
عملکرد یک حیوان هرگز ملاک حق و حقانیت نیست چون بسا حیوانات دیگری بر روی قرآن رد بشوند پس آیا رد شدن حیوان نشان از غیرمقدس و رد نشدن نشان تقدس است؟!
اما در پاسخ بخش دوم سوالتان که فرمودید آیا میشود زانی و زانیه (یعنی پدر و مادر واقعی زنازاده) او را به عنوان فرزند خواندگی بگیرند و از این طریق به او ارثی از مالشان ببخشند؟
اولا: هرگز در فقه اسلامی به فرزند خوانده ارثی نمیرسد چون ارث یا از طریق نسبت و یا از طریق سبب (یعنی ازدواج) حاصل میشود و فرزندخوانده نه رابطه نسبی با پدرخوانده و مادر خواندهاش دارد و نه نسبت سببی.
از اینرو هیچ ارثی در فقه برای فرزند خوانده در نظر گرفته نشده چون فرزندخوانده احکام فرزند را ندارد و در هیچ حالت ارث نمى برد.[1]
ثانیا: عنوان فرزند خواندگی در جایی است که کسی در حقیقت، فرزند آنان و از نطفه آنان نباشد اما زنازاده از نطفه زانی و زانیه است و فرزند حقیقی آنان محسوب میشود و خدا که زنازاده را از ارث پدر و مادرش محروم ساخته بخاطر این نیست که نسبت فرزندی او را قبول نداشته باشد و او را فرزند آنان نداند بلکه در واقع او حقیقتا فرزند آنانست ولیکن فرزند شرعی نیست و خدا ارث از والدین را فقط برای فرزند شرعی، تشریع فرموده نه برای فرزند نامشروع.
ثالثا: فرض محال را بر آن میگذاریم که خدا نفی نسب از زنازاده کند و او را فرزند حقیقی زانی و زانیه نداند، حال آیا میشود از طریق فرزند خواندگی به او مالی بخشید؟
خیر نمیشود چون اگر از طریق فرزندخواندگی به فرزند نامشروعشان، ارث ببخشند باز فلسفه این حکم را نقض میکنند چون فلسفه ارث نبردن زنازاده از والدینش بخاطر تنبیه و تحقیر و بازدارندگی و ... بود که اگر به هر عنوان دیگری، به او مالی به عنوان ارث برسد نقض حکم خدا خواهد بود.
پس چه باید کرد؟ و راه حل چیست؟
ارث تنها برای زمانی است فردی بمیرد و نزدیکانش از اموال او سهم الارث ببرند و اصولا هرگز ارث در زمان حیات فرد مورث امکان ندارد. پس این مفهومی که در عرف جامعه متدوال گشته که فردی در زمان حیاتش اموالش را بین فرزندانش تقسیم میکند میگویند ارثش را بین بازماندگانش تقسیم کرده در واقعف به لحاظ فقهی و حقوقی اصلا ارث محسوب نمیشود بلکه هدیه محسوب میشود.
طبق تعريف «ارث عبارت است از تملك بازماندگان ميّت نسبت به مالي كه ميّت ترك كرده و از خود بجا گذاشته است».[2] بنابراين تقسيم اموال كسي به عنوان ارثيّه از نظر شرعي و قانوني بعد از فوت آن شخص است. و به تقسيم اموال كسي در حال حيات خودش تقسيم ارثيه گفته نمي شود. حال اگر كسي در حال حيات خود اموال خود را بين افرادي تقسيم كند حال اين افراد از اقوام و ورثه او باشد يا افراد بيگانه باشد، اين ديگر تقسيم ارثيه نيست بلكه اسم شرعي و قانوني آن هبه يا بخشش است و چون اموال هر كس در حال حيات خودش مايملك اوست و اختيارش دست صاحب آن است هيچ كس نمي تواند مانع هبه يا تقسيم اموال شخص باشد.
حال، زانی و زانیه میتوانند در زمانی که در قید حیات هستند اموالی از خود را به فرزند نامشروعشان به عنوان هدیه ببخشند ولی بعد از مرگشان هرگز آن فرزند نامشروع هیچگونه نمیتواند از اموال پدر و مادرش مالی را ارثیه بردارد.
سوال
سوال: آیا پدر و مادر او میتوانند بخشی از اموالشان را به عنوان هدیهی پس از مرگشان به فرزند نامشروعشان ببخشند یعنی بگویند که تا ما زندهایم این اموال برای ماست اما پس از مرگمان آن را به عنوان هدیه از اموال ما بگیر؟ آیا چنین هدیهای درست است؟
جواب: خیر چون در هدیه، قبض و تملک شرط است یعنی آن را باید به تملک شخص درآورند. مگر آنکه وصیت شرعی نمایند که ورثه بخشی از اموال را به هدیه دهند و وصیت میت، در بیش از ثلث اموالش نافذ نیست و فقط میتواند در حد ثلث اموالش وصیت کند که به او ببخشند.
______________________
پینوشت:
[1]. کتاب مواریث، امام خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1392ش، سوال11232
[2]. الميزان، علامه سيد محمد حسين طباطبائی، ج4، ص237
خدا شارع و مالک بر شرع خود است و هر آنچه را که خود بخواهد میتواند در این تشریعش وارد سازد. ارث یک حکم شرعی است که این حکم شرعی نیز فقط بر ولد شرعی (یعنی فرزندی که از راه مشروعِ ازدواج متولد شود) مترتب میشود پس خدایی که خود ارث و ازدواج را تشریع نمود میتواند استثناءهایی برای این حکم شرعیاش قرار دهد بنابراین کسی که از راه غیر مشروع متولد میشود خدا او را فرزند شرعی پدر واقعیاش به شمار نمیآورد و ارث شرعی را از او نفی میکند. ارث برای جایی است که ولد از نکاح صحیح باشد[1]
اختلاف در این حکم
همه فقهاء بی هیچ اختلافی بر این نظرند که زانی و زانیه از فرزند نامشروعشان ارث نمیبرند اما در مورد ارث نبردن زنازاده از زانی (یعنی پدر واقعی) و مادرش، بین علمای شیعه مورد اختلاف است گرچه اتفاق غالب علمای شیعه بر این است که ولد الزنا از زانی و زانیه ارث نمیبرند همچنانکه آنان نیز از وی ارث نمیبرند[2] اما برخی از فقهاء بر خلاف این حکم اعتقاد دارند. در برابر حکم مشهور به ارث نبردن زنازاده از والدینش، دو قول وجود دارد:
برخی از فقهاء قائلند که ولد الزنا گرچه از زانی (پدر حقیقیاش) ارث نمیبرد اما از مادرش ارث خواهد برد. پیروان این نظریه، از میان علمای شیعه را میتوان به شیخ صدوق در کتاب المقنع[3] و حلبی در الکافی[4] و خویی در منهاج الصالحین[5] و کاشف الغطاء در الفوائد الجعفریه[6] نام برد. یونس بن عبدالرحمن را نیز میتوان قائل به این قول دانست.
اما در میان فقهای اهل سنت، جمهور آنان این نظر را دارند که زنازاده از مادرش ارث میبرد.[7]
برخی از فقهاء نیز قائلند که زنازاده علاوه بر ارث از مادرش، از زانی (یعنی پدر واقعیاش) نیز ارث میبرد. ما در این حکم، هیچ فقیهی جز آیه الله صانعی را نیافتیم که چنین حکمی داده باشد.[8]
نکته بعدی: این حکم مربوط به زنازادهای است که یقین به زنازادگی وی وجود دارد ولی فردی که در زنازادگی وی شک وجود دارد مشمول این حکم نمیشود بلکه همانند حلالزاده از پدر و مادرش ارث میبرد. به عنوان مثال، اگر زنی شوهردار با مرد دیگری زنا کند و از او فرزندی متولد شود که شک کنیم آیا این فرزند از نطفه آن مرد زانی به وجود آمده یا از نطفه شوهرش، در این صورت بر اساس قاعده روایی و فقهی «الولد للفراش» حکم چنین است که آن مولود، فرزند شوهر آن زن محسوب خواهد شد.[9] مگر آنکه قرائن و شواهدی برای نفی ولد از شوهر وجود داشته باشد چون نفی ولد از زانی و الحاقش به صاحب فراش تنها در فرض شک است نه در فرضی که ما علم داشته باشیم که ولد، ولد فراش نیست
غیر مطلق بودن حکم عدم توارث
حکم عدم توارث مطلق نیست بلکه ولد الزنا تنها از پدر و مادر طبیعی خود ارث نمیبرد همچنانکه آنان نیز از فرزند نامشروع خودشان ارث نمیبرند؛ اما اگر ازدواج کند از همسر و فرزندانش که زودتر از وی میمیرند ارث میبرد و نیز زن و فرزاندنش نیز از وی ارث خواهند برد.[10]
فلسفه حکم به عدم توارث
عدم ارث، گاهی جنبه تنبیهی دارد و گاهی جنبه تحقیری و گاهی تربیتی و گاهی پیشگیرانه. مثلا یکی از مستثناهای ارث، قاتلیست که پدرش را کشته و در این صورت از پدر مقتولش ارث نخواهد برد و یا مانند فرزند کافری که از پدرش ارث نمیبرد. خدا برای تنبیه پسر قاتل، او را از ارث پدرش محروم ساخته و یا برای تحقیر کفر و سرزنش کافران، ارث را از کافری که فرزند والدین مسلمان است محروم ساخته است.
اینکه اسلام، زنازاده را از برخی حقوق محروم ساخته است بخاطر آنست که اولا قبح زنا در بالاترین درجه قرار داشته باشد و در جامعه مورد نفرت باشد و در اجتماع گسترده نگردد و آنقدر تبعات سختی برای زناکاران داشته باشد که آنان را از عمل خویش سخت پشیمان سازد تا مبادا آنان مجددا به این عمل گرایش یابند و نیز برای دیگران نیز بازدارنده باشد.
برخی از احکام در مورد زنا، از آنروست که همواره زانی و زانيه از عوارض عملشان در رنج و درد باشند و وجدانشان در عذاب باشد زيرا در برابر اين فرزند نامشروعشان تا آخرعمر در رنج و گرفتاری خواهند بود. چنانکه امام صادق(علیهالسلام) نیز در حدیثی به بخشی از فلسفه محدودیتهای ولدالزنا بدینگونه اشاره فرموده است.
پس میتوان این مساله را علاوه بر تنبیه و تحقیر زناکاران، یک نوع حکم پیشگیرانه و بازدارنده دانست چنانکه اگر پسری به طمع اموال پدرش میخواهد پدرش را به قتل برساند اگر بداند در صورت قتل از ارث و تصاحب اموال پدرش محروم خواهد ماند از این عمل دست میکشد. وقتی پدر و مادر بدانند که از فرزند نامشروعشان ارث نمیبرند و نیز نمیتوانند برای او مالی را به ارث بگذارند و فرزندشان همواره در تعب و سختی خواهد بود اقدام به فرزندآوری از را نامشروع نخواهند کرد.
البته طبیعی است که بین فرزندی که از راه نامشروع به وجود آمده با فرزند مشروع، باید فرقی باشد و بخشی از این فرقها در حقوقی است فرزندان و والدین نسبت به یکدیگر دارند مانند ارث. مگر میشود که پاک و ناپاک مساوی یکدیگر به لحاظ ارزش و حقوق باشند؟! و اگر خدا اینان را با یکدیگر مساوی قرار میداد باید به عدالت خدا خرده میگرفت چون هرگز فرد عادل و عاقل، مشروعیت و نامشروعیت را مساوی قرار نمیدهد.
عوض بخشیدن لازمه عدالت خدا
بحثی در مباحث کلامی و اعتقادی شیعه وجود دارد به نام بحث اعواض. مقصود این است که خدا بر اساس عدالتش در برابر هرگونه محدویت و سختی و گرفتاری و بلا و دردی که بر فرد مکلف وارد میشود برای او یک عوض خیر در آخرت در نظر میگیرد که او را از آن محدودیت و بلایی در دنیا متحمل شد بسیار خوشنود و مسرور میسازد بطوری که وی آرزو میکند که کاش بیش از این بلا بر من وارد میشد تا عوض بیشتری از خدا دریافت میکردم.
این محرومیتهایی که برای ولد الزنا در فقه وجود دارد و او را در جامعه محدود میسازد خدا بر اساس عدالتش در آخرت به به وی نیز عوض خواهد بخشید چون عدالت خدا استثناء ندارد و عدالت خدا بر همه گسترده است چنانکه بارها در قرآنش فرمود ذرهای ظلم بر کسی روا نمیدارد. «أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ»(حج/10)، «وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً؛ به اندازه رشته میان هسته خرما مورد ستم قرار نمی گیرند»(نساء/49، و 77؛ و اسراء/71)، «وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا؛ و به قدر نقیری [یعنی پرده هسته خرمایی] به آنان ستم نمیشود»(نساء/124)
______________________________
پینوشت:
[1] ر.ک: کتاب النکاح، ناصر مکارم شیرازی، محققین: محمدرضا حامدی و مسعود مکارم، قم، انتشارات مدرسه امام علی بن ابی طالب علیه السلام، ١٤٢٤ق، ج٢، صص ١١٣ و ١١٦ـ١١٧.
[2] الفقه و مسائل طبیة، محمد آصف محسنی قندهاری، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ١٤٢٤ق، ج1، ص٩
[3] المقنع، أبی جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّی [الشيخ الصدوق]، قم، مؤسسة الإمام الهادي عليه السلام، چاپ اول، ١٤١٥ق، ص505، متن کتاب
[4] الكافی فی الفقه، ابوالصلاح تقی الدین حلبى، اصفهان، كتابخانه اميرالمؤمنين(علیهالسلام)، چاپ اول، 1403ق، ص377، متن کتاب
[5] «ولد الزنا لا يرثه أبوه الزاني و لا من يتقرب به و لا يرثهم هو،و في عدم إرث امه الزانية». منهاج الصالحين، سید ابوالقاسم خوئی، قم، نشرمدينة العلم، چاپ 28، 1410ق،ج2، ص378، مساله1822، متن کتاب
[6] «ولد الزنا لا يرث من أبيه الزاني و لا من أقرباء والده و لا يرثون منه على الأشهر بل المتفق عليه و النصوص بعدم الإرث منه كثيرة، و أما نفي الارث من الجانبين فبالإجماع المحقق و أصالة عدم التوريث خرج منه صحيح النسب، و بقى غيره و اختلفوا في التوارث بينه و بين أمه و أقاربها فالمشهور على العدم ايضا، و يظهر من جملة من الأصحاب الحكم بالتوارث لصدق التولد الذي يتبعه الإرث و لدلالة بعض النصوص عليه و القول به لا يخلو من قوة لعمومات الإرث، و لقوله" (عليه السلام)" في رواية ابن عمار (ولد الزنا و ابن الملاعنة يرث أمه و اخوته لامه إلى آخره) و قوله (و ميراثه كميراث الملاعنة) في مرسلة النهاية و رواية يونس (ميراث ولد الزنا لقراباته من قبل أمه إلى آخره)، و نوقش في الجميع بالضعف و عدم صراحة الدلالة و بموافقة أهل السنة فيقوى عدم الأرث لمرجوحية نصوص الإرث بالنسبة إلى نصوص عدمه: و فيه أن الرجوع إلى الترجيح هنا ساقط لان الأخبار من باب المطلق و المقيد لا من باب العموم من وجه، أو التساوي حتى يرجع إلى الترجيح، فالأظهر التوريث هذا في العمودين». الفوائد الجعفریه، کاشف الغطاء عباس بن حسن نجفی، قم، مؤسسة کاشف الغطاء، بیتا، ص153، متن کتاب
[7] ر.ک: البيان في مذهب الإمام الشافعی، أبو الحسين يحيى بن أبي الخير بن سالم العمرانی اليمنی الشافعی(م558ق)، المحقق: قاسم محمد النوری، جده، دار المنهاج، چاپ اول، 1421ق-2000م، ج9، ص75، متن کتاب؛/ و محمد بن أحمد بن أبي سهل شمس الأئمة السرخسی(م483ق)، بیروت، دار المعرفة، 1414ق-1993م، ج29، ص199-200
[8] . استفتائات، فتاوای مورد نیاز افراد مقیم خارج از کشور، یوسف صانعی، چاپ اول، قم، انتشارات فقه الثقلین، 1392ش، ص146
[9] . کتاب نکاح، سیدموسی شبیری زنجانی، تصحیح: مؤسسه پژوهشی رایپرداز، قم، مؤسسه پژوهشی رای پرداز، ١٤١٩ق، ج٩، ص٣٠٦٠ـ٣٠٦٣.
[10] توضیح المسائل (المحشی للامام الخمینی)، مسائل اختصاصی، فاضل، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، چاپ هشتم، 1424ق، ج 2، ص 752، مسأله 2957؛/ و «يرثه ولده و زوجه أو زوجته و يرثهم هو». منهاج الصالحين، سید ابوالقاسم خوئی، قم، نشرمدينة العلم، چاپ 28، 1410ق، ج2، ص378، مساله1822
نکته اول:
روح انسانی یا همان نفس ناطقه، به جهت تجردش از ماده در هر عالمی ناگزیر از داشتن بدنی متناسب با آن عالم است تا به آن تعلق یابد و به واسطه آن بدنِ همسنخِ آن عالم، بتواند در آن عالم سیر نماید. روح مجرد، در عالم ماده نیازمند به بدن مادی است که به واسطه روح بخاری، به آن بدن تعلق یافته و آن را تدبیر و مدیریت میکند و در عالم برزخ نیازمند به بدن برزخی (و مثالی) است تا بتواند به وسیله آن بدن مثالی در عالم برزخی سیر کند. همچنین در عوالم بالاتر نیز نیازمند به بدنِ مسانِخ و متناسب با آن عالم است.
نکته دوم:
خود روح مجرد _ که جسم نیست _ هرگز قابل حس و مشاهده نیست یعنی با ابزار حواس ظاهری نمیتوان آن را حس کرد چون حقیقتی ورای زمان و مکان و سایر خواص مادی است و چیزی که میخواهد توسط حواس ظاهری حس شود باید جسمانی باشد تا حس شود زیرا بین حس و محسوس باید سنخیت باشد و چیزی که جسمانی نیست نمیتوان آن را با ابزارهای حواس ظاهری ادراک نمود.
نکته سوم:
روح لفظ مشترک است که دارای چند معناست: گاهی به معنای نفس ناطقه است؛ و گاهی به معنای جبرئیل آمده؛ و گاهی به معنای روح که از اعظم از ملائکه است و خدا در مورد آن به پیامبرش فرمود: قل الروح من امر ربی»(اسراء/85)؛ گاهی نیز به معنای روح نباتی؛ گاهی به معنای روح حیوانی؛ و گاهی نیز مقصود از آن در بسیاری از روایات، روح بخاری است و حتی گاهی به جهت ناشناخته بودن روح ناطقه و دور از ادراک ذهنی بودن آن، در روایات ما از بدن مثالیای که انسان در عالم برزخ دارد مجازا تعبیر به روح شده است چون بدن مثالی، حامل روح، بعد از مفارقت از جسم مادی بوده و به میزان بیشتری میتواند آثار روح ناطقه را آشکار سازد و شاید هم به جهت شباهتهای مختصری که بین روح و بدن برزخی وجود دارد مانند تجرد (یعنی بی ماده بودن) و لطافت و غیب بودن و .... این تعبیر مجازی صورت پذیرفته است.
قالب این کالبد مثالی، مجرد محض نبوده بلکه تجردش نسبی است یعنی صرفا از ماده و جسم، مجرد است ولی دارای کمیت و کیفیت و رنگ و بو و شکل است پس قابل رؤیت و مکاشفه مثالی است. پس هرگز در روایاتی که تعبیر روح آمده است که فرمودند قابل مشاهده است گمان نشود که مقصود روح مجرد ناطقه است بلکه تعبیر مجازی است و مقصود بدن مثالی است.
بنابراین به محض دیدن کلمه روح نباید ذهن ما به معنای بارز آن یعنی روح انسانی، منصرف شود تا احیانا خلط در معانی حاصل شود.
روایاتی در مورد روح
حدیث اول:
محمد بن مسلم از امام صادق(علیهالسلام) در مورد آیه «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی» پرسید که این نفخ و دمیدن روح در بدن انسان چگونه است؟ امام در پاسخ فرمود: روح همانند باد حرکت دارد و روح از کلمه ریح (باد) مشتق شده چون همجنس با باد است. اما چرا خدا روح را به خودش اضافه کرد [و فرمود: من از روح خودم در انسان دمیدم]؟ بدین جهت که این روح را از میان سایر ارواح برای خودش انتخاب نمود همچنانکه خانهای از میان خانهها برای خود انتخاب نمود و فرمود: خانهی من.[1]
علامه مجلسی پس از ذکر این روایت فرمود: معنای روح مذکور، به روح بخاری نزدیکتر و مناسبتر است
حدیث دوم:
امام باقر(علیهالسلام) فرمود: «روح آدم(علیهالسلام) وقتی به او امر شد که وارد بدن شود از ورود به بدن، کراهت داشت پس خدا وی را امر نمود که به اجبار داخل بدن شود و از بدن با ناخشنودی خارج شود».[2]
با توضیحات قبلی روشن میشود که مقصود از دخول روح مجرد در بدن، به معنای دخول لغوی (یعنی دخول در یک مکان نیست) بلکه به معنای تعلق یافتن به یک بدن مادی است چون روح مجرد از جسم، هرگز جسم نیست تا بخواهد وارد و داخل یک مکان جسمی شود.
علامه مجلسی پس از بیان این روایت مینویسد: روح چون از عالم ملکوت است و مناسبت و سنخیتی با بدن مادی نداشته وقتی خداوند وی را برای تصرف و ترقیاش محتاج به بدن مادی خلق کرد گویی با ناخشنودی به بدن تعلق گرفت و وقتی که با بدن خو گرفت و اصل خود را فراموش نمود نسبت به مفارقتش از بدن در هنگام مرگ نیز ناخشنود است.
حدیث سوم:
امام كاظم(عليهالسلام): انسان هرگاه مى خوابد روح حيوانى در بدن مىماند و آنچه از او خارج مى شود روح عقل است.[3]
طبق توضیحات داده شده، روح بخاری به هنگام خواب در بدن باقی میماند و روح انسانی یعنی نفس ناطقه، قطع تعلق موقت از بدن میکند و به عالم خویش توجه میکند و از این رو، رویاءها را در عالم باطن میبیند.
حدیث چهارم:
ابو بصیر از امام صادق در مورد ارواح مومنین پس از مرگ پرسید امام فرمود: آنان در بهشت بر همان شکل و صورت بدنهای دنیویشان هستند که وقتی آنان را میبینی میگویی این همان فرد است.[4]
حدیث پنجم:
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله): «سوگند به آن کسی که جان محمد در دست او است، اگر اهل میت موقعیّت مرده را بنینند و گفتارش را بشنوند، از او غافل شده و درباره وضع خودشان گریه می کنند. وقتی جنازه میّت را برمیدارند و حمل میکنند، روح او بالای تابوتش میایستد و چنين فرياد میزند: ای بستگان من! ای فرزندان من! دنیا با شما بازی نکند همانگونه که با من بازی کرد....»[5]
توضیح: در این روایت و روایت قبل و بعدش، از بدن مثالی، تعبیر به روح شده است بنابراین گمان نشود که خود روح قابل مشاهده است بلکه بدن مثالیای که روح به آن در عالم برزخ تعلق گرفته است قابل مشاهده است.
حدیث ششم:
حبّه عرفی گوید : با امیر مومنان به سوی پست کوفه خارج شدیم ؛ امیر المومنین علیه السلام در پشت کوفه در وادی السلام ایستاده بود و گویی با کسانی سخن می گفت. من نیز با او ایستادم تا خسته شدم ، پس نشستم تا اینکه ملول شدم ، دوباره برخاستم و ردایم را جمع کرده و گفتم یا امیرالمومنین من بر تو نگرانم از ایستادن زیاد ، بنشین و استراحت کن ! سپس ردایم را بر زمین پهن کردم تا بنشیند. فرمودند: ای حبّه آنچه دیدی نبود مگر سخن گفتن و مؤانست با مؤمن. گفتم یا امیرالمومنین ! آنها نیز چنین هستند؟ فرمود: « آری اگر آنچه من می بینم برای تو هم کشف می شد ، می دیدی که مؤمنان حلقه وار نشسته و با هم سخن می گویند. گفتم اجسادند یا ارواح؟ فرمودند: ارواح ؛ و مؤمنی نمی میرد مگر اینکه به روح او گفته می شود: به وادی السلام ملحق شو. همانا وادی السلام قطعه ای از بهشت عدن است».[6]
اینکه حضرت فرمود: ارواحند ، احتمالا برای آن بود که حبّه عرنی توان فهم اجساد مثالی غیر مادّی را نداشت. و الّا ارواح مجرد که در قالب مکان مادی نمیگنجند تا آنان را در وادی السلام قرار دهند
حدیث هفتم:
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: حکایت مؤمن و بدنش؛ مانند گوهری در صندوقی می باشد؛ چون گوهر خارج شود، صندوق انداخته می شود و گوهر از خارج شدن خود (یا انداخته شدن صندوق) ناراحت نمی شود. و فرمود: ارواح با بدنها مخلوط و متداخل نمی شوند بلکه ارواح برای بدنها مانند تاجی هستند و آنها را احاطه کرده اند.[7] این حدیث بخوبی، خصوصیت روح مجرد ناطقه را بیان فرمود که هرگز امتزاج با بدن مادی ندارد و بدن مادی برای آن به عنوان یک قالب و قفس نیست بلکه روح بر آن احاطه تدبیری دارد.
حدیث هشتم:
امام صادق عليه السلام : «روح جسم لطيفى است كه كالبد ستبرى بر آن پوشانده شده است». بی شک مقصود از این روح، روح بخاری است.[8]
حدیث نهم:
هشام بن حکم از امام صادق(علیهالسلام) پرسید: از روح به من خبر ده كه آيا آن چيزى جز خون است؟ حضرت فرمود: آرى، روح، همچنان كه برايت شرح دادم، مادّهاش خون است و خون مايه رطوبت بدن و روشنى رنگ ... و هر گاه خون لخته و منجمد شود، روح از بدن جدا شود».[9]
بیشک مقصود از این روح نیز، روح بخاری است.
____________________
پینوشت:
[1]بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسی، بیروت، احیاء التراث، ج58، ص28
[2] همان، ج58، ص30
[3] همان، ج58، ص43
[4] جامع الاخبار، محمد بن محمد شعیری(قرن6)، نجف، مطبعه حیدریه، ص172
[5] همان، ص172
[6] بحار، پیشین، ج58، ص51
[7] بصائر الدرجات، ابن فروخ صفار قمی، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی، 1404ق، ص432
[8] بحار، پیشین، ج10، ص158
[9] همان، ج58، ص34
با سلام به شما کاربر محترم و تشکر بابت این سوال خوبتان
مبحث روحشناسی که سختترین مباحث «معرفة النفس» در فلسفه اسلامی است نیازمند توضحیات بسیاری در این رابطه دارد که در این مختصر نمیگنجد اما به فراخور بحث توضیح خواهیم داد.
خداوند متعال در عالم طبیعت در یک تقسیم کلی سه موجود نفسدار (یا همان روحدار) خلق فرموده است: 1- نباتات که دارای نفس نباتی هستند 2- حیوانات که دارای نفس حیوانی هستند 3- انسان و جن که دارای نفس ناطقه هستند.
هر کدام از نفس نباتی و حیوانی و نفس ناطقه دارای قوایی کلی هستند که به طور مختصر ذکر میشود:
قوای نفس نباتی: 1- قوه غاذیه که مسئولیت جذب غذا به عهده اوست 2- قو مولِّده که وظیفه تولید مثل بر عهده اوست 3- قوه نامیه که مسئولیت رشد و نمو بر عهده اوست. البته هر یک از این قوا، خود قوای خادم در تحت خود دارند که از ذکر آن خودداری میکنیم.
قوای نفس حیوانی: نفس حیوانی دارای ده قوه کلی مُدرِکه است که شامل پنج حس ظاهری و پنج حس باطنی میشود و دارای دو قوه محرّکه است.
پنج حس ظاهری: قوه بینایی و شنوایی و لامسه و چشایی و بویایی.
پنج حس باطنی:
1- حس مشترک که وظیفه ادراک محسوسات خارجی و صور خیالی ما بر عهده اوست.
2- قوه خیال: بر خلاف تصور ابتدایی ما، قوه خیال، وظیفه خیالپردازی و صورتسازی در ذهن ما را بر عهده ندارد بلکه وظیفه او، حفظ صورهایی است قوه حس مشترک آنها را ادراک کرده است پس قوه خیال صندوق و خزینه مشترک است.
3- قوه متصرفه: که وظیفه او ساخت صورتهای خیالی و معانی جزئی است. قوه متصرفه، اشکال و معانی را تجزیه و ترکیب میکند.
4- قوه واهمه: که وظیفه ادراک معانی جزئی بر عهده اوست
5- قوه حافظه: که مخزن معانی جزئیای است که قوه واهمه آنها را ادراک کرده است پس قوه حافظه، حافظ و ضبط کننده معانی جزئی است.
قوه محرکه: 1- قوای باعثه که ایجاد انگیزش حرکت میکنند: قوه شهویه و قوه غضبیه. 2- قوه فاعله: قوهای که عضلات را به حرکت در میآورد.
اما نفس انسانی: که دارای برترین قوه است و آن قوه عقل است که وظیفه آن ادراک معانی کلی است.
فرق بین سه نفس:
قوای نباتی توانایی ادراک و انگیزش و حرکت ارادی را ندارند اما قوای حیوانی توانایی ادراک (البته فقط ادراک جزئیات) و نیز انگیزه و حرکت ارادی را دارند اما نفس انسانی توانایی ادراک معانی کلی را نیز دارد.
انسان جامع قوا
اینکه در مبحث نفسشناسی بین سه نفس نباتی و حیوانی و انسانی تفکیک میکنند بدین معنا نیست که موجودی که دارای نفس حیوانی است فارغ از نفس نباتی باشد و یا انسان فارغ از نفس نباتی و حیوانی باشد بلکه هر نفس در مرتبه بالاتر، نفس پائینتر و قوای آن را داراست با یک قوای اضافهتر.
مثلا نفس انسانی، هم نفس نباتی را داراست و هم نفس حیوانی را با یک قوه اضافهتر به نام قوه عاقله.
انسان نیز مانند گیاهان، قوه نامیه و قوه غاذیه و قوه مولده را داراست یعنی مانند گیاهان هم رشد میکند و هم غذا دریافت میکند و هم تولید مثل میکند. نیز قوای حیوانی را نیز داراست چنانکه هم قوای پنجگانه ظاهری (باصره، سامعه، لامسه، شامّه، ذائقه) را داراست و هم قوای پنجگانه باطنی را و هم قوای محرکه را.
اما سنخیت روح حیوانی و با روح حیوانی چیست؟ روح حیوانی خادم روح انسانی است و اگر روح حیوانی نبود انسان توانایی ادراک جزئیات و نیز صورتسازی و تحریک عضلات و حرکت ارادی و غضب و شهوت نمیداشت که در این صورت حیات دنیوی وی ناممکن بود. در میان سه نفس مذکور، نفس نباتی در بدن است اما روح حیوانی بنابر فلسفه صدرایی دارای تجرد مثالی (یعنی برزخی) است و روح انسانی دارای تجرد بی مثال است که یعنی مجرد از صورت و شکل و بو و کمیت و کیفیت است.
خواب و مرگ
در طب قدیم از روحی به نام روح بخاری نام برده شده است که در توضیحش گفتند مقصود از روح بخاری همان روح حیوانی است.
روح بخاری، واسطه ارتباط بدن مادی با روح مجرد است. روح بخاری روحی جسمانی اما در شدت لطافت است که همانند بخار است که از قلب و مغز در کل بدن سریان مییابد و کار نبض و حیات و حرکت را انجام میدهد. و هنگام مرگ، روحی که از بدن خارج میشود این روح است نه روح نفس ناطقه چون نفس ناطقه مجرد از ماده است و چیزی که مجرد است با ماده سنخیت ندارد و بیمکان و بیزمان است چون زمان و مکان از خواص جسم هستند و چیزی که جسم ندارد زمان و مکان ندارد پس نفس ناطقه _ که مجرد است _ هرگز در بدن قرار نمیگیرد و بدن برای آن، قفس نیست تا هنگام مرگ از بدن خارج شود بنابراین هنگام مرگ، آن روحی که از بدن خارج میشود روح بخاری است که با خروج آن، بدن حیاتش را از دست میدهد.
پس در روایاتی که از خروج روح به هنگام مرگ سخن به میان میآورند مقصود، روح بخاری است ولی مقصودشان از روحی که به هنگام خواب از بدن جدا میشود روح بخاری نیست چون با خروج روح بخاری از بدن، بدن میمیرد در حالیکه بدن در هنگام خواب زنده است پس به هنگام خواب، روح بخاری از بدن خارج نمیشود.
چه روحی به هنگام خواب از بدن خارج میشود؟ با توجه به این توضیحات مختصر، علمای اسلام فرمودند مقصود از خروج روح به هنگام خواب، به معنای خروج لغوی _ که خروج از یک مکان است _ نمیباشد بلکه معنایش همان قطع تعلق روح مجرد از بدن مادی و توجه به عالم خود است. پس فرق بین خواب و مرگ نیز مشخص شد که در خواب روح بخاری در بدن باقی است ولی در مرگ روح بخاری از مکان بدن کاملا خارج میشود.
با توجه به این توضحیات برخی روایات را در رابطه با روح در پاسخ بعدی ذکر میکنیم.
اما پاسخ به سوال آخر شما که فرمودید: آیا پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) همان موقع که در سلام نمازمان به ایشان سلام میکنیم پاسخ ما را میدهد یا اینکه وقتی آخرین سلام نماز را انجام میدهیم؟
طبیعی است که وقتی شما در سلام اول نمازتان اختصاصا به حضرت سلام میکنید توجه ایشان را به سوی خویش جلب نمودید و جواب را ایشان با همان سلام اختصاصی به ایشان میدهند ولی سلام آخر نماز، سلام عمومی است نه اختصاصی.
بعلاوه اینکه کسانی که فرمودند جواب سلام واجب فوری است بی شک، خودشان عملکنندهتر از هر کسی به این سخن هستند و فورا با سلامی که میشنوند پاسخ آن را خواهند داد.
خوب است به این حکایت کوتاه توجه فرمایید:
آیت الله فاطمی نیا نقل کردند: یک بار حضرت استاد آیت الله محمد تقی آملی [از شاگردان بارز سید علی آقا صاضی طباطبایی و از اساتید علامه حسنزاده آملی) جایی نماز مستحبی می خواندند و چون فقط آخرین سلام از سلامهای سه گانه آخر نماز، واجب است و سلام بر نبی و عباد الله الصالحین مستحب بود ایشان نیز به همان سلام آخر اکتفا کرده و دو سلام دیگر را نمی گویند.
پس از نماز در عالم مکاشفه باغی در اوج شکوه و کمال زیبایی، سرشار از تمام نعمتها را می بینند و ایشان محو زیبایی آن می شوند. تا جایی که طمع آن به دلشان خطور می کند. ناگهان مکاشفه قطع می شود به ایشان درهمان عالم می گویند: «این نعمت که دیدی برای دو سلامی بود که ندادی، پس آنرا از دست دادی».
پس با توجه کامل به حضرات معصومین سلام دهیم و هرگز از این سلامها غافل نباشیم تا از برکات عظیم این سلامها بهرهمند شویم.
نه تنها اهل بیت(علیهمالسلام) پاسخ سلاممان را میدهند بلکه امواتی را که به آنها سلام میکنیم نیز پاسخ سلاممان را خواهند داد اما چون گوش برزخی نداریم جواب سلام آنانی که در عالم باطن (یعنی در برزخ) هستند را نمیشنویم ولی اگر چنین قدرت معنوی داشتیم حتما این پاسخها را میشنیدیم:
آیت الله سید رضیالدین شیرازی نقل می کند:
آیه الله شیخ محمد تقی آملی در اواخر عمر شریفشان، جریانی را برای ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوی ایشان است. فرمودند: «در حدود چهل سالی سن داشتم که رفتم قم. روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه (س) روضه میخواندند. خیلی متأثر شدم و زیاد گریه کردم.
بعد از آن، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور: «السلام علی اهل لا اله الاّ الله ...» را خواندم. در این هنگام دیدم: تمام ارواح، روی قبرهایشان نشستهاند و همگی گفتند: علیکالسلام. شنیدم زمزمهای داشتند. مثل این که درباره امام حسین (ع) و عاشورا بود.»
خداوند به شما توفیق زیارت امام حسین(علیهالسلام) را در دنیا و شفاعت حضرت را در آخرت نصیبتان فرماید.
توصیه اکید اهل بیت(علیهمالسلام) به سلام دادن به امام حسین(علیهالسلام) از راه دور:
سدیر بن حکیم صیرفی کوفی، یکی از اصحاب امام صادق(علیهالسلام) است که فرزندش از او حدیثی درباره توصیه اکید امام صادق(علیهالسلام) به سلام دادن به امام حسین(علیهالسلام) از راه دور، نقل میکند:
سَدیر گفت: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: ای سدیر، آیا هر روز قبر حسین بن علی علیه السلام را زیارت می کنی؟ عرض کردم: خیر، فرمود: چقدر شما جفاکارید! و سپس فرمود: در هر جمعه زیارت می کنید؟ عرض کردم: خیر، فرمود: در هر ماه زیارت می کنید؟ عرض کردم: خیر، فرمود: در هر سال زیارت می کنید؟ عرض کردم: گاهی زیارت می کنیم. فرمود: ای سدیر، چقدر به حسین علیه السّلام جفا میکنید! آیا نمی دانی خداوند دو میلیون فرشته ژولیده موی و خاک آلود دارد که به طور مداوم بر حسین بن علی علیه السلام گریه میکنند و قبر او را زیارت می کنند و خسته نمی شوند؟ ای سَدیر، چرا خود را مقیّد نمی سازی که هر جمعه پنج بار و هر روز یک بار قبر حسین بن علی(علیهالسلام) را زیارت کنی؟ عرض کردم: بین ما و قبر او فرسخها فاصله است! حضرت فرمود: به بلندی برو، به سمت راست و چپ خود توجه کن، سرت را سوی آسمان کن و سپس به سوی قبر حسین بن علی علیه السلام توجّه کن و بگو:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».
اگر چنین کنی، برای تو یک زیارت نوشته میشود و هر زیارت معادل یک حجّ و یک عمره میباشد. سدیر گفت: گاهی میشد که در یک ماه بیش از بیست بار این کار را انجام میدادم.[1]
روایات بسیاری در این باره در منابع روایی ما نقل شده که به زیارت و سلام دادن به امام حسین(علیهالسلام) حتی از راه دور، توصیه اکید نمودند. اما چرا؟ چون در این سلام، و پاسخ امام حسین(علیهالسلام) برکت فروانی وجود دارد که ما از آن غافل و ناآگاهیم و اهل بیت(علیهمالسلام) برای محروم نماندن ما از این برکات عظیم، چنین سفارش موکدی فرمودند.
____________________________
[1]. عَنْ حَنَانٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ: یَا سَدِیرُ، تَزُورُ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ یَوْمٍ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا، قَالَ: فَمَا أَجْفَاکُمْ! قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ شَهْرٍ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَتَزُورُونَهُ فِی کُلِّ سَنَهٍ؟ قُلْتُ: قَدْ یَکُونُ ذَلِکَ، قَالَ: یَا سَدِیرُ، مَا أَجْفَاکُمْ لِلْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَلْفَیْ أَلْفِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَ وَ یَزُورُونَ لَا یَفْتُرُونَ، وَ مَا عَلَیْکَ یَا سَدِیرُ، أَنْ تَزُورَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَرَّهً، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَرَاسِخَ کَثِیرَهً! فَقَالَ لِی: اصْعَدْ فَوْقَ سَطْحِکَ، ثُمَّ تَلْتَفِتُ یُمْنَهً وَ یُسْرَهً، ثُمَّ تَرْفَعُ رَأْسَکَ إِلَی السَّمَاءِ، ثُمَّ انْحُ نَحْوَ الْقَبْرِ وَ تَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» تُکْتَبُ لَکَ زَوْرَهٌ، وَ الزَّوْرَهُ حَجَّهٌ وَ عُمْرَهٌ. قَالَ سَدِیرٌ: فَرُبَّمَا فَعَلْتُهُ فِی النَّهَارِ أَکْثَرَ مِنْ عِشْرِینَ مَرَّهً.
سلام به ائمه اطهار(علیهمالسلام) و شنیدن جواب سلام
با عرض سلام و دعای خیر برای توفیق زیارت کربلا معلا
ان شاء الله که با عنایت امام حسین(علیهالسلام) و توفیقات خدا، زیارت کربلا به زودی زود، نصیب حضرتعالی شود.
آیا سلامهای ما به ائمه اطهار و انبیاء(علیهمالسلام) میرسد؟ بله حتما میرسد.
ائمه اطهار(علیهمالسلام) و اولیاء معصوم خدا، تنها به شنوایی مادی که نیاز به ابزار گوش مادی دارد محدود نیستند بلکه ایشان علاوه بر سمع و شنوایی مادی، گوش برزخی و قیامتی نیز دارند که از خواص گوش برزخی محدود نبودن به زمان و مکان است چون در عالَم باطن، ماده و جسم فلسفی وجود ندارد بلکه عالمِ فرا ماده و ماوراء طبیعت است و زمان و مکان نیز از خواص ماده و جسم است پس در واقع، کسی که جسم و ماده نداشته باشد فارغ از زمان و مکان (یعنی فرازمانی و فرامکانی) است. وقتی شما به ائمه اطهار(علیهمالسلام) سلام میفرستید این فاصله مکانی و زمانی شما و ایشان، مانع از شنیدن سلام شما توسط ایشان نمیشود و حتما کسی را که با سلام نمودن، به ایشان توجه نموده آنان نیز به او توجه خواهند نمود و جواب سلام او را خواهند داد اما شنیدن این جواب سلام نیز متوقف بر داشتن ابزاری به نام گوش برزخی است که متاسفانه اکثر ما انسانها از آن بیبهرهایم.
اما چرا جواب سلام را به صورت یک انسان عادی که به ما سلام ما پاسخ میدهند پاسخ نمیدهند؟ چون سلام شما، یک سلام معمولی که به یک انسان زنده و حاضر نزد خودتان میکنید نیست بلکه سلام شما به یک انسان وفات یافته و غائب از نظر شماست که در قالب یک سلام معمولی نیست تا انتظار شنیدن جواب آن را به صورت طبیعی و معمولی داشته باشید و شنیدن جواب سلام آنان نیز ابزاری فرامادی میخواهد تا بتوانید جوابشان را بشنوید.
توجه شما را به دو نمونه داستان در شنیدن جواب سلام ائمه(علیهمالسلام) جلب میکنم:
داستان اول:
سید ابراهیم مُجاب فرزند محمد عابد و نوه امام موسی کاظم(علیهالسلام) است. وی را از آن جهت «مجاب» [یعنی جواب داده شده] مینامند که وقتی وی در حرم حضرت سید الشّهداء(علیهالسلام) داخل شد و عرض کرد: «السّلام علیکَ یا اَبا» (سلام بر تو ای پدر) و در جواب، صدایی شنیده شد: «و عَلَیْکَ السّلام یا وَلَدی» (و بر تو سلام ای فرزندم).
ان شاء الله وقتی به کربلای معلا مشرف شدید خواهید دید که مرقد این سید شریف، در حرم امام حسین(علیهالسلام) است.
داستان دوم:
آیت الله دستغیب کتابی دارند به نام «داستانهای شگفت انگیز». در در این کتاب به نقل از آیت الله میلانی مینویسد: روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟ پاسخ داد پدرومادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند. قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم. وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند. پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟ هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند. و این شد که من هربار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می شنوم. همه ی این ها از یک دعای مادر است.
نتیجه: بنابراین وقتی ما به ائمه اطهار و انبیاء الهی(علیهمالسلام) سلام میدهیم آنان علاوه بر شنیدن سلام ما با گوش باطنشان، جواب سلام ما را نیز به میدهند که ما توانایی شنیدن آن جواب را نداریم نه اینکه آنان پاسخ ندهند. پس نشنیدن جواب سلام آنان، دلیل بر پاسخ ندادن آنان نیست.
ممکن است سوال کنید: وقتی ما جواب سلامشان را نمیشنویم پس چه فائدهای دارد که سلام بدهیم یا جواب سلام بدهند؟ سلام به ائمه اطهار(علیهمالسلام) یعنی توجه اولیاء خدا _ که به منبع خیر و نور وصلند _ به سوی خود جلب کردن. وقتی آنان پاسخ سلام شما را میدهند این جواب سلام به معنای توجه خیر و نور و فیوضات ایشان به شماست چون سلام و جواب سلام، یک نوع دعاست و ائمه مستجاب الدعوه هستند یعنی حتما دعای آنان در حق شما برایتان مستجاب خواهد شد بی شک.
گویا شما مقاله را نخوانده، این نظر را دادهاید. در متن مقاله از لغت عرب، شواهد آورده شد که آدرس آن را در زیرنویس قرار دادیم بعلاوه آن روایتی که نیز بیان میکند مصداق جلباب در عصر نزول قرآن چه بوده است که آن پوششی با رنگ مشکی است.
شما، براحتی شواهد لغتی و روایی را نادیده میگیرید. هیچگونه دلیلی بر ساختگی بودن ندارید و اصلا نمیدانید که حکم مکروه بودن پوشش سیاه دارای استثناءهایی است که چادر یکی از آنهاست
تاسف از نوع فکر شماست که همه دین رو در سیر کردن شکم فقیر، منحصر کردید.
کاربر محترم، این اشعار رو نباید خطاب به شیخ و مومنین بگید چون اونها اتفاقا اهل سیر کردن شکم فقرا هستند بلکه این سخن رو باید خطاب به دنیاپرستانی بگید که فقط به فکر سیرکردن شکم خودشان و خالی کردن شکم دیگران هستند.
کسانی که این افکار رو در اذهان شما ترویج دادند تا فکر شما رو نسبت به حج و سفر زیارتی، سیاه کنند همان دنیاپرستانی هستند که ذرهای به فکر شکم خالی یتیمان و فقیران نیستند
ابزار و آلت دست دشمنان دین نشوید و به سادگی بازی نخورید بلکه با منطق و بینش واقعبینانه ببینید که چه کسی دغدغه فقرزادیی دارد.
از خودتان بپرسید:
غالبا موسسات خیریه را چه قشری بنا نهادند؟!
متدینها بیشتر به فکر فقرا هستند یا غیر متدینها؟!
کدام فرهنگ بیشترین تاکید و تحریک را برای خدمت به فقرا دارد؟ فرهنگ دینی یا فرهنگ غیر دینی؟ لطفا کمی در مورد دین مطالعه کنید تا ببینید که در بسیاری موارد اسلام کمک به فقیر را واجب کرده (مثل زکاتها و کفارات و خمس و...) و در بسیاری موارد دیگر نیز کمک به فقرا را مستحب موکد نموده است.
Páginas