روح موجود در جانداران

10:15 - 1397/11/30

با عرض سلام خدمت کارشناسان محترم: لطفا در خصوص روح موجود در جانداران غیر از انسان ، ویژگی های آن و سنخیت آن با روح انسان در صورت وجود با عنایت به قرآن و روایات توضیح بفرمایید. با تشکر فراوان

-------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال و از طریق کدپیگیری که دریافت میکنید پاسخ را مشاهده نمائید: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش بعد از فعالیت مفید، ديگر منتظر تاييد مديرانجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد:

http://btid.org/node/140983

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
10 + 2 =
*****
تصویر مصطفی عباسی هرازی

با سلام به شما کاربر محترم و تشکر بابت این سوال خوبتان 

مبحث روح‌شناسی که سخت‌ترین مباحث «معرفة النفس» در فلسفه اسلامی است نیازمند توضحیات بسیاری در این رابطه دارد که در این مختصر نمی‌گنجد اما به فراخور بحث توضیح خواهیم داد.

خداوند متعال در عالم طبیعت در یک تقسیم کلی سه موجود نفس‌دار (یا همان روح‌دار) خلق فرموده است: 1- نباتات که دارای نفس نباتی هستند 2- حیوانات که دارای نفس حیوانی هستند 3- انسان و جن که دارای نفس ناطقه هستند.

هر کدام از نفس نباتی و حیوانی و نفس ناطقه دارای قوایی کلی هستند که به طور مختصر ذکر می‌شود: 

قوای نفس نباتی: 1- قوه غاذیه که مسئولیت جذب غذا به عهده اوست 2- قو مولِّده که وظیفه تولید مثل بر عهده اوست 3- قوه نامیه که مسئولیت رشد و نمو بر عهده اوست. البته هر یک از این قوا، خود قوای خادم در تحت خود دارند که از ذکر آن خودداری می‌کنیم. 

قوای نفس حیوانی: نفس حیوانی دارای ده قوه کلی مُدرِکه است که شامل پنج حس ظاهری و پنج حس باطنی می‌شود و دارای دو قوه محرّکه است.
پنج حس ظاهری: قوه بینایی و شنوایی و لامسه و چشایی و بویایی.
پنج حس باطنی:
1- حس مشترک که وظیفه ادراک محسوسات خارجی و صور خیالی ما بر عهده اوست.
2- قوه خیال: بر خلاف تصور ابتدایی ما، قوه خیال، وظیفه خیال‌پردازی و صورت‌سازی در ذهن ما را بر عهده ندارد بلکه وظیفه او، حفظ صورهایی است قوه حس مشترک آنها را ادراک کرده است پس قوه خیال صندوق و خزینه مشترک است.
3- قوه متصرفه: که وظیفه او ساخت صورتهای خیالی و معانی جزئی است. قوه متصرفه، اشکال و معانی را تجزیه و ترکیب می‌کند.
4- قوه واهمه: که وظیفه ادراک معانی جزئی بر عهده اوست
5- قوه حافظه: که مخزن معانی جزئی‌ای است که قوه واهمه آنها را ادراک کرده است پس قوه حافظه، حافظ و ضبط کننده معانی جزئی است.

قوه محرکه: 1- قوای باعثه که ایجاد انگیزش حرکت می‌کنند: قوه شهویه و قوه غضبیه. 2- قوه فاعله: قوه‌ای که عضلات را به حرکت در می‌آورد.

اما نفس انسانی: که دارای برترین قوه است و آن قوه عقل است که وظیفه آن ادراک معانی کلی است.

فرق بین سه نفس:

قوای نباتی توانایی ادراک و انگیزش و حرکت ارادی را ندارند اما قوای حیوانی توانایی ادراک (البته فقط ادراک جزئیات) و نیز انگیزه و حرکت ارادی را دارند اما نفس انسانی توانایی ادراک معانی کلی را نیز دارد.

انسان جامع قوا

اینکه در مبحث نفس‌شناسی بین سه نفس نباتی و حیوانی و انسانی تفکیک می‌کنند بدین معنا نیست که موجودی که دارای نفس حیوانی است فارغ از نفس نباتی باشد و یا انسان فارغ از نفس نباتی و حیوانی باشد بلکه هر نفس در مرتبه بالاتر، نفس پائین‌تر و قوای آن را داراست با یک قوای اضافه‌تر.
مثلا نفس انسانی، هم نفس نباتی را داراست و هم نفس حیوانی را با یک قوه اضافه‌تر به نام قوه عاقله. 

انسان نیز مانند گیاهان، قوه نامیه و قوه غاذیه و قوه مولده را داراست یعنی مانند گیاهان هم رشد می‌کند و هم غذا دریافت می‌کند و هم تولید مثل می‌کند. نیز قوای حیوانی را نیز داراست چنانکه هم قوای پنج‌گانه ظاهری (باصره، سامعه، لامسه، شامّه، ذائقه) را داراست و هم قوای پنج‌گانه باطنی را و هم قوای محرکه را. 

اما سنخیت روح حیوانی و با روح حیوانی چیست؟ روح حیوانی خادم روح انسانی است و اگر روح حیوانی نبود انسان توانایی ادراک جزئیات و نیز صورت‌سازی و تحریک عضلات و حرکت ارادی و غضب و شهوت نمی‌داشت که در این صورت حیات دنیوی وی ناممکن بود. در میان سه نفس مذکور، نفس نباتی در بدن است اما روح حیوانی بنابر فلسفه صدرایی دارای تجرد مثالی (یعنی برزخی) است و روح انسانی دارای تجرد بی مثال است که یعنی مجرد از صورت و شکل و بو و کمیت و کیفیت است.  

خواب و مرگ

در طب قدیم از روحی به نام روح بخاری نام برده شده است که در توضیحش گفتند مقصود از روح بخاری همان روح حیوانی است.
روح بخاری، واسطه ارتباط بدن مادی با روح مجرد است. روح بخاری روحی جسمانی اما در شدت لطافت است که همانند بخار است که از قلب و مغز در کل بدن سریان می‌یابد و کار نبض و حیات و حرکت را انجام می‌دهد. و هنگام مرگ، روحی که از بدن خارج می‌شود این روح است نه روح نفس ناطقه چون نفس ناطقه مجرد از ماده است و چیزی که مجرد است با ماده سنخیت ندارد و بی‌مکان و بی‌زمان است چون زمان و مکان از خواص جسم هستند و چیزی که جسم‌ ندارد زمان و مکان ندارد پس نفس ناطقه _ که مجرد است _ هرگز در بدن قرار نمی‌گیرد و بدن برای آن، قفس نیست تا هنگام مرگ از بدن خارج شود بنابراین هنگام مرگ، آن روحی که از بدن خارج می‌شود روح بخاری است که با خروج آن، بدن حیاتش را از دست می‌دهد. 

پس در روایاتی که از خروج روح به هنگام مرگ سخن به میان می‌آورند مقصود، روح بخاری است ولی مقصودشان از روحی که به هنگام خواب از بدن جدا می‌شود روح بخاری نیست چون با خروج روح بخاری از بدن، بدن می‌میرد در حالیکه بدن در هنگام خواب زنده است پس به هنگام خواب، روح بخاری از بدن خارج نمی‌شود.
چه روحی به هنگام خواب از بدن خارج می‌شود؟ با توجه به این توضیحات مختصر، علمای اسلام فرمودند مقصود از خروج روح به هنگام خواب، به معنای خروج لغوی _ که خروج از یک مکان است _ نمی‌باشد بلکه معنایش همان قطع تعلق روح مجرد از بدن مادی و توجه به عالم خود است. پس فرق بین خواب و مرگ نیز مشخص شد که در خواب روح بخاری در بدن باقی است ولی در مرگ روح بخاری از مکان بدن کاملا خارج می‌شود. 

با توجه به این توضحیات برخی روایات را در رابطه با روح در پاسخ بعدی ذکر می‌کنیم.

 

تصویر مصطفی عباسی هرازی

نکته اول:

روح انسانی یا همان نفس ناطقه، به جهت تجردش از ماده در هر عالمی ناگزیر از داشتن بدنی متناسب با آن عالم است تا به آن تعلق یابد و به واسطه آن بدنِ هم‌سنخِ آن عالم، بتواند در آن عالم سیر نماید. روح مجرد، در عالم ماده نیازمند به بدن مادی است که به واسطه روح بخاری، به آن بدن تعلق یافته و آن را تدبیر و مدیریت می‌کند و در عالم برزخ نیازمند به بدن برزخی (و مثالی) است تا بتواند به وسیله آن بدن مثالی در عالم برزخی سیر کند. همچنین در عوالم بالاتر نیز نیازمند به بدنِ مسانِخ و متناسب با آن عالم است.

نکته دوم:

خود روح مجرد _ که جسم نیست _ هرگز قابل حس و مشاهده نیست یعنی با ابزار حواس ظاهری نمی‌توان آن را حس کرد چون حقیقتی ورای زمان و مکان و سایر خواص مادی است و چیزی که می‌خواهد توسط حواس ظاهری حس شود باید جسمانی باشد تا حس شود زیرا بین حس و محسوس باید سنخیت باشد و چیزی که جسمانی نیست نمی‌توان آن را با ابزارهای حواس ظاهری ادراک نمود. 

نکته سوم:

روح لفظ مشترک است که دارای چند معناست: گاهی به معنای نفس ناطقه است؛ و گاهی به معنای جبرئیل آمده؛ و گاهی به معنای روح که از اعظم از ملائکه است و خدا در مورد آن به پیامبرش فرمود: قل الروح من امر ربی»(اسراء/85)؛ گاهی نیز به معنای روح نباتی؛ گاهی به معنای روح حیوانی؛ و گاهی نیز مقصود از آن در بسیاری از روایات، روح بخاری است و حتی گاهی به جهت ناشناخته بودن روح ناطقه و دور از ادراک ذهنی بودن آن، در روایات ما از بدن مثالی‌ای که انسان در عالم برزخ دارد مجازا تعبیر به روح شده است چون بدن مثالی، حامل روح، بعد از مفارقت از جسم مادی بوده و به میزان بیشتری می‌تواند آثار روح ناطقه را آشکار سازد و شاید هم به جهت شباهتهای مختصری که بین روح و بدن برزخی وجود دارد مانند تجرد (یعنی بی ماده‌ بودن) و لطافت و غیب بودن و .... این تعبیر مجازی صورت پذیرفته است.

قالب این کالبد مثالی، مجرد محض نبوده بلکه تجردش نسبی است یعنی صرفا از ماده و جسم، مجرد است ولی دارای کمیت و کیفیت و رنگ و بو و شکل است پس قابل رؤیت و مکاشفه مثالی است. پس هرگز در روایاتی که تعبیر روح آمده است که فرمودند قابل مشاهده است گمان نشود که مقصود روح مجرد ناطقه است بلکه تعبیر مجازی است و مقصود بدن مثالی است.

بنابراین به محض دیدن کلمه روح نباید ذهن ما به معنای بارز آن یعنی روح انسانی، منصرف شود تا احیانا خلط در معانی حاصل شود. 

روایاتی در مورد روح

حدیث اول:
محمد بن مسلم از امام صادق(علیه‌السلام) در مورد آیه «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی» پرسید که این نفخ و دمیدن روح در بدن انسان چگونه است؟ امام در پاسخ فرمود: روح همانند باد حرکت دارد و روح از کلمه ریح (باد) مشتق شده چون هم‌جنس با باد است. اما چرا خدا روح را به خودش اضافه کرد [و فرمود: من از روح خودم در انسان دمیدم]؟ بدین جهت که این روح را از میان سایر ارواح برای خودش انتخاب نمود همچنانکه خانه‌ای از میان خانه‌ها برای خود انتخاب نمود و فرمود: خانه‌ی من.[1]
علامه مجلسی پس از ذکر این روایت فرمود: معنای روح مذکور، به روح بخاری نزدیکتر و مناسبتر است 

حدیث دوم:
امام باقر(علیه‌السلام) فرمود: «روح آدم(علیه‌السلام) وقتی به او امر شد که وارد بدن شود از ورود به بدن، کراهت داشت پس خدا وی را امر نمود که به اجبار داخل بدن شود و از بدن با ناخشنودی خارج شود».[2] 
با توضیحات قبلی روشن می‌شود که مقصود از دخول روح مجرد در بدن، به معنای دخول لغوی (یعنی دخول در یک مکان نیست) بلکه به معنای تعلق یافتن به یک بدن مادی است چون روح مجرد از جسم، هرگز جسم نیست تا بخواهد وارد و داخل یک مکان جسمی شود. 
علامه مجلسی پس از بیان این روایت می‌نویسد: روح چون از عالم ملکوت است و مناسبت و سنخیتی با بدن مادی نداشته وقتی خداوند وی را برای تصرف و ترقی‌اش محتاج به بدن مادی خلق کرد گویی با ناخشنودی به بدن تعلق گرفت و وقتی که با بدن خو گرفت و اصل خود را فراموش نمود نسبت به مفارقتش از بدن در هنگام مرگ نیز ناخشنود است.

حدیث سوم:
امام كاظم(عليه‌السلام): انسان هرگاه مى خوابد روح حيوانى در بدن مى‌ماند و آنچه از او خارج مى شود روح عقل است.[3]
طبق توضیحات داده شده، روح بخاری به هنگام خواب در بدن باقی می‌ماند و روح انسانی یعنی نفس ناطقه، قطع تعلق موقت از بدن می‌کند و به عالم خویش توجه می‌کند و از این رو، رویاءها را در عالم باطن می‌بیند.

حدیث چهارم:
ابو بصیر از امام صادق در مورد ارواح مومنین پس از مرگ پرسید امام فرمود: آنان در بهشت بر همان شکل و صورت بدنهای دنیویشان هستند که وقتی آنان را می‌بینی می‌گویی این همان فرد است.[4]

حدیث پنجم:
پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله): «سوگند به آن کسی که جان محمد در دست او است، اگر اهل میت موقعیّت مرده را بنینند و گفتارش را بشنوند، از او غافل شده و درباره وضع خودشان گریه می کنند. وقتی جنازه میّت را برمی‌دارند و حمل می‌کنند، روح او بالای تابوتش می‌ایستد و چنين فرياد می‌زند: ای بستگان من! ای فرزندان من! دنیا با شما بازی نکند همانگونه که با من بازی کرد....»[5]

توضیح: در این روایت و روایت قبل و بعدش، از بدن مثالی، تعبیر به روح شده است بنابراین گمان نشود که خود روح قابل مشاهده است بلکه بدن مثالی‌ای که روح به آن در عالم برزخ تعلق گرفته است قابل مشاهده است.

حدیث ششم:
حبّه عرفی گوید : با امیر مومنان به سوی پست کوفه خارج شدیم ؛ امیر المومنین علیه السلام در پشت کوفه در وادی السلام ایستاده بود و گویی با کسانی سخن می گفت. من نیز با او ایستادم تا خسته شدم ، پس نشستم تا اینکه ملول شدم ، دوباره برخاستم و ردایم را جمع کرده و گفتم یا امیرالمومنین من بر تو نگرانم از ایستادن زیاد ، بنشین و استراحت کن ! سپس ردایم را بر زمین پهن کردم تا بنشیند. فرمودند: ای حبّه آنچه دیدی نبود مگر سخن گفتن و مؤانست با مؤمن. گفتم یا امیرالمومنین ! آنها نیز چنین هستند؟ فرمود: « آری اگر آنچه من می بینم برای تو هم کشف می شد ، می دیدی که مؤمنان حلقه وار نشسته و با هم سخن می گویند. گفتم اجسادند یا ارواح؟ فرمودند: ارواح ؛ و مؤمنی نمی میرد مگر اینکه به روح او گفته می شود: به وادی السلام ملحق شو. همانا وادی السلام قطعه ای از بهشت عدن است».[6]

اینکه حضرت فرمود: ارواحند ، احتمالا برای آن بود که حبّه عرنی توان فهم اجساد مثالی غیر مادّی را نداشت. و الّا ارواح مجرد که در قالب مکان مادی نمی‌گنجند تا آنان را در وادی السلام قرار دهند 

حدیث هفتم:
امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: حکایت مؤمن و بدنش؛ مانند گوهری در صندوقی می باشد؛ چون گوهر خارج شود، صندوق انداخته می شود و گوهر از خارج شدن خود (یا انداخته شدن صندوق) ناراحت نمی شود. و فرمود: ارواح با بدنها مخلوط و متداخل نمی شوند بلکه ارواح برای بدنها مانند تاجی هستند و آنها را احاطه کرده اند.[7] این حدیث بخوبی، خصوصیت روح مجرد ناطقه را بیان فرمود که هرگز امتزاج با بدن مادی ندارد و بدن مادی برای آن به عنوان یک قالب و قفس نیست بلکه روح بر آن احاطه تدبیری دارد. 

حدیث هشتم: 
امام صادق عليه السلام : «روح جسم لطيفى است كه كالبد ستبرى بر آن پوشانده شده است». بی شک مقصود از این روح، روح بخاری است.[8]

حدیث نهم: 
هشام بن حکم از امام صادق(علیه‌السلام) پرسید: از روح به من خبر ده كه آيا آن چيزى جز خون است؟ حضرت فرمود: آرى، روح، همچنان كه برايت شرح دادم، مادّه‌اش خون است و خون مايه رطوبت بدن و روشنى رنگ ... و هر گاه خون لخته و منجمد شود، روح از بدن جدا شود».[9]
بی‌شک مقصود از این روح نیز، روح بخاری است. 

____________________
پی‌نوشت: 
[1]بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسی، بیروت، احیاء التراث، ج58، ص28
[2] همان، ج58، ص30
[3] همان، ج58، ص43
[4] جامع الاخبار، محمد بن محمد شعیری(قرن6)، نجف، مطبعه حیدریه، ص172
[5] همان، ص172
[6] بحار، پیشین، ج58، ص51
[7] بصائر الدرجات، ابن فروخ صفار قمی، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی، 1404ق، ص432
[8] بحار، پیشین، ج10، ص158
[9] همان، ج58، ص34