افزودن دیدگاه

تصویر بی صدا
نویسنده بی صدا در

سلام خسته نباشید
یه سوالی داشتم راسش من پارسال بود که با اقایی اشنا شدم که مثل اینکه نیت این اقا دوستی بوده ولی من ازدواج..اما روزی ک برای اولین بار رو در رو صحبت کردیم ایشون متوجه شدن من دختر اونطوری نیستم من چادری و زیبا و تحصیلکرده هستم هیچوقتم با هیچ مردی دوست نشدم خواستگارای خ زیادی داشتم ولی هیچکدوم ب دلم نمینشستن و همون روز اول رد میگردم خانواده من وضع مالی خوبی ندارن خودمون ساکن خونه ایی اداری هستیم خونه خودمون تو یه محله محرومه.بابام بیست سال پیش اعتیاد ب تریاک داشتن ولی همون سالهای بچگی من ک یادمم نمیاد ترک کردن.وبیشت ساله حتی سیگارهم نکشیدن زندگی سالم و خوبی داریم شکرخدا... ولی خب الان فشارخون دارن و یه مدت هم بیمارستات بستری شد براهمون خ مریض و لاغرشد بابام هم کارمند هستن و هم نکهبان انبار.و دو جا کارمیکنن وکلی زحمت میکشن تا خرج مارو دربیارن هیچی هم برامون کم نذاشتن تا بریم دانشگاه و درس بخونیم.من هیچوقت دنبال مال و ثروت کسی نبودم خودم سختی کشیدم همیشه دوست داشتم یه ادم صبور و مهربان و باخدا قسمتم بشه.همین..این اقا بعد دیدن من گفتن تو همون زن رویاهای من هستی که برا ازدواج میخواستم  و درست همون روز باخانوادش مطرح کرد..پدرش خ ب ازدواح سنتی اعتقاد داشت حتی پسربزرگش دختری رو میخواست ک فقیرو سبزه بود اما پدره زیربار نرفته بود و داده بودنش ب دخترفامیلشون..اما توعقدمیخواستن جدا بشن ک باباش نذاشته و الانم خوبن ولی پسره میگه کاش میذاشت وهنوز حسرت میخوره و میگه باباشو نمیبخشه این بماند ک پدره خ پولدارو ثروتمنده و به همه پسراش نفری یه واحد اپارتمان داده ..خبراحقیقاتشوت ب ما میرسید و منم خواستم شزایطموهمون اول ب اقا بگم از جمله مهریه و اینا...و این باعث شد تواین دومااه قبل  از خواستگاری ما بهم وابسته بشیم..حتی میرفتیم ساحل و همو میدیدم این بماند ک پسره کلی اعترافاشو ب من میکردو میگفت اگه راسشو بگم ازدستت نمیدم؟بعد میگفت نثلا قبلا با دختربوده یا فلان دختر ولش کرده و خ ضربه خورده و انگشت شمارمثلا دوماهی یه بار مشروب میخوره میگفت پول ب مشروب نمیدم اگع خریدن با دوستام یکم میخورم اونم ازفشارو ناراحتی ک ب من قول داد دیگه نخوره.. پسره کارنداشت یخاطر من رفت سرمغازه .حقوقش سیصد بودولی من میگفتم من خودمم کارمیکنم دوتا خرج زندگیمونومیدیم. من حتی نمبدونستم اینا انقدرپولدارهستن ک بعدپسره گفت.. و من بهش گفتم بهتره تمومش کنیم چون خانوادت منو خونوادمو ب چشمشون نمیاد و تحقیرم میکنن..اما اون گفت خانواده من اینجوری نیستن بعدشم مگه من مردم ؟ خلاصه تمام این دوماه گذشت و ما چند روزیک بارهمومیدیدم ولی حتی دستمون بهم نمیخوردولی خ عاشق هم بودیم بدون هیچ مشکلی..  اما شب خواستگاری خانوادش خ مغرورانه برخورد کردن حتی حرفم نمیزدن.. باباش ک انگار اعوذبالله خدا باشه رو مبل نشسته بود و بابام پایین ..حتی سلام درست ب بابام نکرد بعدکلی پذیرایب رفتن و خواهرو باباش الکی الکی بد بابا مامانمو گفتن گفتن تخقیق کردیم باباش معتاده  البته بابای من خ سالها پیش یه اشتباهی کرد ک خدا خودشم شاهدع سالهاس باشرافت و پاکی زندگی میکنه و مگه حدیث نداریم ک میگن کسی رو ب گناهی سرزنش نکنیدشاید فرداش توبه کرده باشع؟؟  بابای من ک بیست ساله  ... بعدم گفتن مادرش ادم خوبی نبود چون مامانم با محبت گفته بود فقط کارداشته باشه و اخلاق دیگه هرچی خودشون بخوان..گفتن دختره هم قیمتی نسست و بی ارزشه...خدا میدونه چقدر حرفای الکی زدن تا منوخونوادمو توچشم پسره بی ارزش کنن پسره میومد پیش من زارمیزد با گریه..ک من جیکارکنم 
حتی با خوبی بهش میگفتن تا لج نکنه....
از بابام بدم میادو این حرفا... منم گفتم برو بهشون بگو اشتباه کردن و رآصیشون کن اونم سردو هفته تسلیم خونوادش شد.. منم خ ازلحاظ روحی ضربه خوردم و مریص شدم حتی یه بارخودش منو برد دکترو اونجا گریه میکرد اونجا برا اولین باربی خبردستمو گرقت و من هی وایسته تزشدم اما ب هفته نکشید ولم کرد رفت کیش  خوشگذرونی حتی حالمم نپرسید من هنوز امیدداشتم ک بشع.. بعدک برگشت همش سرد بود و بی محلی میگرد یه دختری رو خ توواینستاگرام تگ میکرد حس میگردم میخوادباهاش ارتباط بگیره باهاش دعوام شدک چرا هی ب این دختره چراغ سبز میدی؟ گفت ب دختر پاک مردم تهمت نزن...من ک ب کسی تهمت نزدم

هیچی نگفتم دیگه سرد یود و دیگه مث قبل نبودباهام حتی دیگه زنگ نمبزد پ هم نمیداد هی میگفت اماده شو برا جدایی.. منم 
بماندک قبل بهم خوردن چقدرپاکی پیشه کردیم ب امیددازدواج حتب مسجدمیرفت مشهدرفت از اقاامام رضا خواست بهم برسیم..اما سرد شد ومنم گفتم باشهحالا ک دوس نداری میرم گوشیمم خاموش کردم دو روز...وقتی  روشن گردم دیدم هیچ..حتی یه زنگ نزد ک دوستت دارم نرو انگار منتظر همین بود ک خودم برم دوماه بعدش پ داد ک اپاندیس عمل کردع زنگ زدموچقدرگریه کردم ک مواظبخودت باش اونم گفت ممنون و سرد برخوردکرد بعدشم گفت 
توخودت نموندی و رفتی! همه عذاب وجدانو گذاشت واسه من..
بعد بهم خوردن خواستگاری و مریض شدنم  کلا شایدچهارپنج باردیدمش ک توهمون مدتم دیگه دستاموگرقت بوسیدمنو بغلم کردمنی ک ب پسرخالمم دست نمیدادم اولین بار بود وچقدر وابستش شدم اما الان توبه کردم خدا خودش شاهده شیش ماهه هروز گریه میکنم میدونم خدا منو بخشیده ولی اینکه با احساسم بازی شد و هنوزم با دیدن عاشقانه های اون دوتا باهم میشه.. دارم میسوزم شاید منم دارم تقاص گناهی ک نمیدونم چیه پس میدم ولی خدام شاهدبود من هیچوقت نخواستم دلی بشکنه...
بعدسردشدنش متوجه شدم ک باهمون دختره ک سرش باهاش بحث کردم دوستشدع و الانم باهمن هروز عکسای پروفایلو اینستاگرام وواتساپش پر از عکسای کادوها و عاشقانه های با اونه این دختره ک باهاش دوس شده خ راحت و پرازارایشه و بدحجابه ولی خ بیشترار من دوسش داره.حتما دختر خ خوبیه... اتیش میگیرم میگم پس من چی؟پس دل من چی میشه اینوسط؟شیش ماهه نتونستم یه روزگریه نکنم سر هفته عاشق یکی دیگخ شدو منو زد زمین... حتی نگفت حلالم کن حتی دلجویی هم نکرد..بدلم موند بگه بد کردم درحقت با احساست بازی کردم پشیمونم ..فقط بهم گفت بزن برو عنتر! گفت دیگم پ نده!خانوادش ک هیچ خودشم با غرورش منو له و بی حرمت ونابود کرد شمارمم پاک کرد.. همش با دخترس.. ازونروز انقدرشکستم ک هروز بعدهر نماز واجب دو رکعت نمازدلشکستگی میخونمو واگذارش میکنم ب خدا.. میگم یه کاری کن یه روز برگرده بگه هیچکی مث تو نبود حلالم کن و من خداشاهده همون لحظع میبخشمش ولی الان نمیتونم شایدموندیرا روز قیامت..اونجا اگه ازم خواست چون واقعا دوسش دارم بخاطر خدا میبخشمش..  ولی الان نه...چون دلمو تیگه تیکه کرد..ولی باباش ک برادرشهیدم هس ب خدا امام حسین واگذارکردم هروزم ب داداش شهیدش شکایتشو میکنم گ چرا منو بی ارزش خوند بدون اینکه بشناستم..من ب پسره کفتم باباتو ب خدا واگذارکردم گریه کرد گفت دلم میسوره گفتم واسه بابات؟ گفت نه ..واسه دل تو... حالام هرور دارم میسوزم و اون هروز خوشه با دخترع ...هی بیرون میرن هفته دیگم تولدشه و کلی خوش میگذرونن همش میگم خدایا چرا سهم من این شد و سهم اون خوشی؟ ینی من انقدر بد بودم؟ میگم خدایا توام طرفداراونی؟ پس دل شکسته من چی...چرا فقط من زجر بکشمو اون شاد باشه؟
دیگه ب هیچ مردی نمیتونم اعتمادکنم دیدن اون دوتا باهم فقط زجره برا زندگی من...از حدا میخوام تقاص دلی ک ازمن شکست و پس بده من دیگه اون دخترپاک و شاد سابق نیستم... شدم یه افسرده ک شیش ماهه شبو روزش گریه س و اون عین خیالش نیس ..خدا ارش نگذره.... ببخشید زیاد شد واقعا دلم میسوزه....

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 16 =
*****