افزودن دیدگاه

تصویر مریم
نویسنده مریم در

باسلام من خانمی هستم مطلقه دوباراین بلا به سرم اومد من یه زن تنها بایه دختر برااینکه زندگی ابرمندی داشته باشم تن بکارهای سخت میدادم تانون حلال دربیارم این بین ینفر که همسایه بود وهیت امنای مسجدمون بود منو فریب داد بادوستت دارم میخوام باهات ازدواج کنم وچون زن وبچه داشت قبول نمیکردم اماازاون اصرار که زنم راراضی میکنم وقولهایی که داد که زمین بنامت میزنم خودم هواتودارم ومنم که خیلی سختی میکشیدم وهیچ پناهی نداشتم وهمیشه دنبال کسی بودم که بهش اعتمادکنم وتکیه گاهم باشه قبول کردم قراربود منوتازمانی که زنش راضی نشده ببره محضر وعقد موقت کنیم اما اون ادم مکار برای من نقشه کشیده بود بازبون چرب وبازاری که داشت منوفریب داد وتمام سرمایم راکه بازجر پس اندازکرده بودم به بهانه اینکه توبازار باهاش کارمیکنم خرجیتومیدم که نخوای کارکنی ازم گرفت وازخودمم سواستفاده میکرد منو محضرنبرد ومیگفت من میخوام زنم راراصی کنم یباره ببرمت عقد داعم کنیم منم برااینکه گناه نکنم خودمون سیغه میخوندیم امانه ریالی مهریهمو بهم داد تایکسال گذشت نه بابت پولم که پیشش بود چیزی بمن میداد وهرروز به بهونه اینکه بازار خرابه صبرسرمنوگرم میکرد تاامروز که چهرسال ازاون ماجرامیگذره ومن هنوزنتونستم پولموازاین گرگ صفت بگیرم یکسال که گذشت وفهمید من دیگه پولی ندارم که ازم بگیره زدزیر قولهایی که داده بود وبه بهونه اینکه زنم راضی نمیشه منورهاکرد ومن موندم ودلی شکسته ومال ازدست رفته تواین ناامیدیها بودم که جایی که کارمیکردم باجناق صاحب کارم بهم پیشنهاد داد امامن چون زن وبچه داشت قبول نمیکردم امااونم میگفت زنم مریضه وقول داد تااخرش بمونه برااینکه اعتمادموجلب کنه منو برد محضر وسیغه یکساله خوندیم یکسالمون که تموم شد خواست بازم بریم محضر وبازتمدیدش کنیم ووقتی بهش گفتم قولهایی که دادی راعملی کن زد زیر همش که من چنین قولی ندادم توهمین اوضاع بودیم که زنش فهمید وماجراهاشروع شد من میخواستم رابطه راتمومش کنم امااون اصرارمیکرد که دوستت دارم بدون تومیمیرم ومنم که خیلی دوستش داشتم تصمیم گرفتم بمونم اونم قول داد درست میشه به همین عنوان دوسال ونیم عمرمو بپاش جذاشتم اما نه چیزی برام خرج میکرد نه مهرمو داد ارتباط ما فقط شده بود یه تلفن وماهی یکساعت وقت بامن میگذروند تادیگه خسته شدم بهش میگفتم تکلیف منو روشن کن میگفت نمیتونم دوتازندگی رااداره کنم ولی اجازه رفتن هم بهم نمیداد میگفت تو باید بپای من بمونی وقتی متوحه شدم که این ادم ازخودش هیچ اراده ای نداره وخیلی تابع دستورات زن وبچشه که دوسال ونیم ازعمرمو بپاش حروم کرده بودم ودلی که عاشقانه دوستش داشت الان دوماهی که کلا ارتباطمو باهاش قطع کردم خیلی دارم زجر میکشم اما دیگه نمیخوام بازیچه دستش باشم ضربه روحی سختی خوردم دیگه نمیتونم بع هیچ مردی اعتمادکنم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 6 =
*****