چه مقدار عشق برای ازدواج کافیه
من و یه پسر همدیگه رو دوست داریم و بهش هم گفتهام که چقدر دوستش دارم اما نمیدونم چه مقدار عشق برای ازدواج کافیه، اون میگه که من باید به حدی برسم که برات بمیرم تا با هم بتونیم ازدواج کنیم !به نظر شما خرفش درسته؟ این حس برای ازدواج باید باشه؟
***جواب :
سلام
عشق یکی از رکنهای مهم زندگی زناشوییه که بدون اون زندگی تقریبا بی معنیه این حرف درستیه اما عشق بر دو نوعه زود گذر و پایدار
عشق قبل ازدواح که با دیدن ظاهر و با مقداری صحبت که احیانا عاشقانه هم هست بوجود میاد زود گذره و بر خلاف اونی که شما فکر میکنید خیلی مهم نیست اصل اینه که بعد ازدواج پایدار بمونه و پایدار شدن عشق اولیه زن و شوهر به همدیگه بعد از ازدواج در گرو ارتباط فکری و رفتاری اونا در زمان زندگی مشترکه یعنی علاقه و وابستگی زن و شوهر به همدیگه که با گذشت سالها دوری هم رو نمیتونن تحمل کنن در خلال برخوردها و گفتار و رفتارهای اونا در موقعیتهای مختلف راحتی و سختی و روابط فردی و در میان جمع فامیل و دوستان و... شکل میگیره یا تشدید میشه
پس عشقی که برای زندگی لازمه و ممکنه به جایی برسه که هر کدوم از دو طرف راضی باشه برای دیگری بمیره، عشقیه که بعد ازدواج بوجود بیاد
علتش هم واضحه چون عشق وقتی ایجاد میشه که آدم در طرف مقابلش زیبایی ببینه حالا چه زیبایی ظاهری چه باطنی و چه فکری و چه رفتاری پس عشق ناشی از شناخت طرف مقابله و معلومه که هرچی شناخت همه جانبهتر باشه عشق ناشی از اون هم پایدار تره و اینکه میگیم عشق قبل ازدواج ممکنه زودگذر باشه بخاطر اینه که منشا اون معمولا ظاهر و حرفای عاشقانه است و هنوز تو چم وخم زندگی نیفنادن تا امتحان بدن که چقدر برای طرفشون مایه میذارن تا طرف فداکاری عملی رو ببینه و واقعا دل بده
پس تا اینجا گفتم که عشق قبل ازدواج پایداری لازمه رو نداره اما الان یه چیز دیگه میخوام بگم، اونم اینه که : اصلا عشق قبل ازدواج خوب که نیست بد هم هست چون ازدواج شوخی نیست یه عمر زندگیه و باید با دید باز وارد شد و با شناخت طرف ازدواج کرد و عشق انسان رو کور میکنه و موجب میشه عیبهای طرفش رو نبینه و اگرم دید توجیه کنه یا بگه که انشا الله بعدا رفع میشه (البته پسندیدن طرف حتما لازمه که جای بحثش اینجا نیست)
بلکه بخاطر لزوم شناخت همه جانبه و درست جهت یه زندگی پایدار، نظر خونواده هم شرطه چون اونا دید احساسی خود جوونا رو ندارن و خیلی عاقلانهتر از اونا نگاه میکنن علاوه بر اینکه پختهتر از جوونا هم هستن
پس خانم محترم راهی که پیش گرفتی از اصل اشتباهه برای اینکه عشقی رو که باید بعد ازدواج با روابط زن و شوهر محکم بشه میخوای قبل ازدواج محکم کنی در حالی که قبل ازدواج اصلا جای عشق نیست بلکه جای عقله که چشمش رو باز کنه گول نخوره اما عشق زود گول میخوره
من نمیدونم شاید با این لحن تلخ شاید بری و پشت سرتم نگاه نکنی اما اینو بدون که پایههای زندگی مشترک رو عشق بعد ازدواج محکم میکنه نه قبلش
البته نمیگم که در انتخاب همدیگه اشتباه کردید شاید هم به درد هم بخورید اما اینکه فکر کنید که باید برای هم بمیرید تا بتونید ازدواج کنید کاملا اشتباهه بخاطر اینکه اگه برای هم مناسب نباشید بدون که بعد یه مدت این قدر از هم زده میشید که عشقتون ممکنه حتی تبدیل به نفرت بشه
به همین خاطر به نظر من هرچه زودتر به روابط غیر رسمی خاتمه بدید و قصه رو رسمی کنید و خونوادها رو در جریان بذارید که بررسی بشه اگه به درد هم میخورید ازدواج کنید و سعی هم نکنید که عقیده تون رو به خانوادهها تحمیل کنید که تحمیل به خانواده نتیجه خوبی نداره چون طبق امار بسیاری از اونا که نظرشون رو به خونواده تحمیل کردن کارشون به طلاق کشیده
حالا اگه به حرفم گوش دادی که فبها اگرم نمیخوای به حرفم گوش بدی (قصد توهین ندارم اما اینو میگم چون دختر پسرای عاشق معمولا گوش به حرف نمیدن و بعد که پاشون تو چاله رفت گردنشونو کج میکنن و میگن اشتباه کردیم که شاید جای جبران دیگه نیست) یه چیز دیگه میگم:
حرفم اینه که دختر مطلوبه و اگه بی جا اظهار محبت کنه پسر عقب میکشه به نظر من رایطه ات رو کم یا قطع کن و اگه نمیخوای به خونواده بگی لا اقل سعی کن فارغ از عشق عاقلانه به خودت و اون فکر کنی و شرایط خودت و اون رو در نظر بگیری و بعدشم با یه مشاور پخته مشورت کن که برای مقاومت کردن عقلت در برابر عشق بهت راهکار بده تا کاری نکنی که بعدا که عشق فروکش کرد پشیمون بشی
***سوال بعدی:
من روی حرفای شما فکر کردم و فهمیدم که کارمون از اساس اشتباه بوده ،مطمئنم دلم نمیخواد نه خودم و نه اونو با احساس یه جورایی بیچاره کنم. الانم شرایطی نیست که بشه خانواده رو در جریان قرار داد فقط یه راه میمونه اونم اینه که فراموشش کنم مطمئنم کار آسونی نیست اما دلم نمیخواد افسرده بشم یا اینکه از زندگی بمونم و مثل فیلما عاشق شکست خورده شم!!! حالا باید چی کار کنم که خودم آسیب نبینم؟
***جواب :
سلام
به نظر من الان یه چیز مهمتر از فراموش کردن اون پسر و مقابله با آسیبهای روحیش وجود داره و اونم اینه که بررسی بشه که شما دوتا به درد هم میخورید یا نه چون اگه به یه طریقی مثل اظهار نظر بزرگترا بفهمید که به درد هم نمیخورید خیلی راحتتر فراموشش میکنید و کمتر دچار آسیب میشید و اگرم برای هم مناسب باشید که چه بهتر بالاخره ولو بعد چند سال به هم میرسید
البته به شرطی که او هم قبول کنه که راهی که تا بحال برای انتخاب همدیگه رفتید غلط بوده یعنی بپذیره که در ازدواج باید عاقلانه عاشق شد نه اینکه برعکس بخوای عاشقانه عقل رو به کار بگیری چون عقل تحت تاثیر عشق نمیتونه خوب تشخیص بده که راه درست چیه و جهت غلط کدومه
برای همین به نظر من باهاش صحبت کن و حرفایی رو که زدم بهش بزن ببین نظرش چیه اگه دیدی که داره بهونه میاره و احساس کردی که ازدواج با تو رو نمیخواد ولش کن دیگه حتی بهش فکر هم نکن
ولی اگر قبول کرد اونوقت از دو راه میتونی بفهمی که به درد هم میخورید یا نه
اول اینکه اون بره به خونوادهاش بگه و اونا در مورد شما تحقیق کنن و رسما از شما خواستگاری کنن و خونواده شما هم بررسی کنن که بعدش به هر نتیجهای رسیدید همون انشا الله خیره
راه دوم اینه که اگه نمیتونید به اونا بگید هر دوتون با یک نفر ادم با تجربه مشورت کنید و شرایط فردی و خانوادگی تون رو بهش بگید و اون راهنمایی تون کنه که برای هم مناسب هستید یا نه
در این صورت اگه مناسب نبودید که هیچ اما اگه نظر او مثبت بود میشه امیدوار باشید اما بازم تا با خانوادهها مطرح نشده باید صبرکنید و به نظر من در این صورت اگه هیچ رابطهای نداشته باشید بهتره چون اگه در اثر ارتباط محبت شما بیشتر بشه در صورت عدم ازدواج آسیب بیشتری خواهید دید
اما اگه نتیجه کارایی که گفتم به اینجا رسید که قرار شد فراموشش کنی برای اینکه فکر و خیال اذیتت نکنه و گرفتار آسیبهای روحی نشی به نظر من چند کار میتونی انجام بدی
اول اینکه هر گونه نشونهای که تو رو به یاد اون پسر میاندازه یا از بین ببری و یا اگه نمیشه از خودت دور کنی یا حتی جایی که تو رو یاد او میاندازه نری
دوم اینکه کارات رو جوری تنظیم کنی که وقت فکر کردن به اونو نداشته باشی و اگه فکرش تو سرت اومد سعی کنی با یاد اوری نقاط منفی او و ازدواج با او علاقه شو از دلت بیرون کنی
سوم اینکه اگه بتونی جذابیت قلبی دیگری رو در خودت تقویت کنی خیلی خوبه مثل ارتباط محبت آمیز بیشتر با مادر و اعضای دیگر خانواده و یا دوستان صمیمی که داری و یا اگه سعی کنی ارتباط عاشقانه قلبی با خدا و اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام رضا علیه السلام برقرار کنی بسیار عالیه چون اگه محبت اونا در دلت شعله بکشه محبتهای دیگه میره پی کارش
چهارم اینکه در خونه خدا و مقربان درگاهش بری و با با آه و ناله بخوای که زودتر دلت از این علاقه خالی بشه و آزاد بشی چون هرکی بره در خونه خدا و اهل بیت و مناجات کنه و از اونا کمک بخواد غیر از اینکه انشا الله حاجتش رو میگیره یه فایده دیگه هم داره اونم اینه که خیلی از نظر روحی آروم و سبک میشه
برات ارزوی موفقیت دارم
همدیگه رو دوست داریم و بهش هم گفتهام که چقدر دوستش دارم اما نمیدونم چه مقدار عشق برای ازدواج کافیه...