زني هستم 45 ساله كه همسري بسيار بداخلاق و بدون ثبات فكري و اخلاقي دارم كه تحمل اين امر بسيار دشوار مي‌باشد. حال سئوال اينجانب از كارشناس عزيز اين مي‌باشد كه با توجه به شرايط ذكرشده تا بحال و در هر شرايطي به نياز جنسي او پاسخ مثبت داده ام كه اين امر براي من بسيار سخت است و احساس ميكنم كه در زندگي او فقط نقش يك ابزار براي رفع نياز جنسيش را پيدا كرده ام. لذا از كارشناس محترم خواهشمند است در اين زمينه و نحوه برخورد با او بنده را راهنمايي فرمايند. با تشكر
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
1. اینکه زندگی کردن با آدم بد اخلاق مقداری دشوار است برای همه قابل لمس است که البته باید عوامل آن بررسی شود و قابل حل است
2. لازم بود از نحوه برخورد خودتان هم می گفتید که آیا از بدو ورود به منزل به استقبالش می روید و با محبت او را تحویل می گیرید؟ آیا اجازه می دهید حداقل نیم ساعت از ورود همسرتان بگذرد تا خستگی از تن به در کند و بعد مشکلات منزل و مشکلاتی که طول روز داشته اید بیان کنید؟(تا نگویند که فلانی همیشه غر می زند)
3. برخی از اخلاق های انسان شاید کامل عوض نشود اما می شود به قدری آن را تغییر داد که قابل تحمل گردد بنابراین لازم است شما نگاه مثبت به این مسئله داشته باشید والا نمی توانید در همسر خود تغییر ایجاد کنید و لازم است که بدانید یک شبه هم قابل تغییر نیست بلکه بدون صبر و تحمل نتیجه نخواهید گرفت و خداوند در این راه شما را یاری خواهد کرد (ان الله مع صابرین)
4. اینکه در هر شرایطی به نیاز جنسی او پاسخ مثبت داده اید عالی است و بدانید که خداوند هم از شما راضی دارد اما این نگاه درست نیست که به مسئل جنسی بین زن و شوهر فقط به دید ارضای جنسی نگاه کنید، بلکه باید زن و مرد هردو در رابطه جنسی همدیگر را همراهی کنند، آیا شما همراهی کرده اید؟ آیا سعی کرده اید در کنار ارضای جنسی ،او را هم به آرامش برسانید؟ یک رابطه جنسی کامل می بایست علاوه بر تخلیه جنسی، نیاز های روحی و روانی دو طرف را تامین کند(لتسکنوا الیها) تا بین آنها دوستی و محبت حاکم گردد(وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً) سوره روم/آیه 21
5. یکی ازعوامل بد اخلاقی در خانه آن است که دو طرف به هنگام ناراحتی و عصبانیت وارد بحث و گفتگو می شوند در حالی که می بایست هرگاه خوتان از موضوعی ناراحت هستید ابتدا فرصتی به خود بدهید تا آرام بگیرید و با آرامش موضوع را مطرح کنید
6. گاهی فرزندان برای پدر یا مادر نقش هوو را دارد یعنی فرزندان موجب شده اند که رابطه والدین نسبت به همدیگر کمتر گردد توجه مادر بیشتر به فرزندان است تا همسر خود، البته برای مردان هم اتفاق می افتد ولی بین خانم ها این شایع تر است
7. توصیه می شود رابطه جنسی خود را به یک رابطه عاشقانه تبدیل کنید تا هم به لذت این رابطه بیافزایید و هم محبت بین شما افزایش یابد، در نتیجه آرامش لازم را به همسر خود تزریق می کنید
نکته:
مراجعین سایت برای گرفتن مشاوره کامل تر لازم است مشکلات یا مسئله خود را جزیی تر و مصداقی تر بیان نمایند به عنوان مثال برای این خانم 45 ساله:
چند سال است ازدواج کرده اید؟ چند فرزند دارید؟ این بد اخلاقی ها از چه زمانی شروع شده است؟ نسبت به شما بد اخلاق است یا اینکه نسبت به همه (حتی نسبت به فرزندان و دوستانش)؟ از ابتدا بد اخلاق بوده یا اینکه بعدها این مسئله پیش آمده است؟
نظرات
زنی 17ساله هستم
همسرم19سال دارد
حدود یک سال است عروسی کرده ایم اما از همان ابتدا بابت مسائل بسیار کوچک ناراحت میشد و حدود یکی دو روز هم ساکت بود و با من حرف نمیزد اما در مقابل دیگران این رو نشون نمی داد یک مدت در مقابل این کارش مقابله به مثل کردم یک مدت با اینکه با من حرف نمیزد من کاری نداشتم و میگفتم و می خندیدم همین طور که پیش میره بدتر میشه اول ها ماهی دوبار بود اما الان دو روز یکبار شده این کارها بی علت نیست اما علت هاش یه چیزهای بیخودیه گاهی هم من مقصرم گاهی نه الان طوری شده که وقتی این مسئله پیش میاد جدا از هم می خوابیم لطفا من رو راهنمایی کنید
من تو زندگیم خیلی احساس بدبختی میکنم الان 24 سالمه وقتی بچه بودم پدرم خیلی بداخلاق بود من تمام همتم گذاشتم و درس خوندم میخواستم مهندس معمار بشم در دانشگاه اصفهان معماری داخلی قبول شدم ولی پدرم اجازه نداد که برم بعدش من مریض شدم و دستم تا مدت ها فلج بود پدرم گفته بود باید کامپیوتر بخونم منم به اجبار قبول کردم بعد از اون هر خواستگاری برام می اومد نظر من برای خانوادم هیچ ارزشی نداشت پدرم معتقد بود که خودش دانای کامل آخر خودش برام شوهر انتخاب کرد الان 2 سال ازدواج کردم ولی شوهرم بچه ننس خیلی از سرنوشتی که داشتم و دارم متنفرم راستش من بی ایمان شدم چون خدا هیچ وقت دعا های منو جواب نمیده راستش اگه خدا میخواست من اینقدر بدبخت باشم چرا منو آفرید?? چرا منو از تو این دنیا برنمی داره????
من تو زندگیم خیلی احساس بدبختی میکنم الان 24 سالمه وقتی بچه بودم پدرم خیلی بداخلاق بود من تمام همتم گذاشتم و درس خوندم میخواستم مهندس معمار بشم در دانشگاه اصفهان معماری داخلی قبول شدم ولی پدرم اجازه نداد که برم بعدش من مریض شدم و دستم تا مدت ها فلج بود پدرم گفته بود باید کامپیوتر بخونم منم به اجبار قبول کردم بعد از اون هر خواستگاری برام می اومد نظر من برای خانوادم هیچ ارزشی نداشت پدرم معتقد بود که خودش دانای کامل آخر خودش برام شوهر انتخاب کرد الان 2 سال ازدواج کردم ولی شوهرم بچه ننس خیلی از سرنوشتی که داشتم و دارم متنفرم راستش من بی ایمان شدم چون خدا هیچ وقت دعا های منو جواب نمیده راستش اگه خدا میخواست من اینقدر بدبخت باشم چرا منو آفرید?? چرا منو از تو این دنیا برنمی داره????
سلام حالتون خوبه ?? من از زندگی که دارم شدیدا متنفرم در دوران کودکی پدرم خیلی بداخلاق بود خیلی اذیتم می کرد من تمام زندگی مو پای درسم گذاشتم بعد دانشگاه قبول شدم معماری داخلی دانشگاه اصفهان خیلی خون دل خوردم تا تونستم قبول شم ولی پدرم اجازه نداد برم گفت من نمیزارم دخترم بره شهر غریب بعد از اون من مریض شدم از فشار عصبی زیاد دستم فلج شد تا مدت 5 سال بعد نوبت ازدواجم که شد خودش شوهرم انتخاب کرد من از خدا متنفرم چون هیچ وقت به دعاهای من جواب نمیده ازش متنفرم که تو زندگی کمکم نکرد هرگز حاضر نیستم کاری رو بخاطر خدا انجام بدم آخه من قبلا خیلی کمک به یتیم ها میکردم ولی دیگه هیچوقت حاضر نیستم انجام بدم از خانوادم متنفرم که چرا تو زندگیم کمکم نکردن حس نفرت تمام وجودم فرا گرفته نمیدونم چکار کنم خب منم انسانم تو دلم آرزوهای خاص خودم دارم