![آخوند خراسانی آخوند خراسانی](https://btid.org/sites/default/files/media/image/1256_16333.jpg)
در ادامه جلسات ساده زیستی علما دراین جلسه به داستان های سه عالم بزرگ اسلامی یعنی ملا هادی سبزواری آخوند خراسانی و مرحوم سید محمد باقر درچه ای پرداختیم.
حكیم بزرگ
«صنیع الدّوله، وضع خانه و بیرونی و اندرونی و سادگی زندگی فیلسوف عالیقدر، حاج ملا هادی سبزواری را، با شرح و تفصیل آورده و میگوید: بیرونی آن مرحوم، فضائی دارد به مساحت ۶ * ۶ ذرع، و اتاقی است در طرف مشرق آن، كه از خشت و گل بنا شده، و سقف آن از تیر و هیزم ناتراشیده است. و دیوارها حتّی از اندود كاهگل هم عاری است و هنگامی كه ناصر الدین شاه به خراسان میرفت، در تاریخ اوّل ماه صفر ١٢٨۴ ه. ق. در همان اتاق به زیارت حاج ملا هادی نائل شد و ایشان هم، همانجا از او پذیرائی كرد. (وصف این دیدار در سفرنامه خراسان، آمده است).
صنیع الدّوله چنین ادامه میدهد:... چند درخت توت كهن در باغچه حیاط آن هست و تمام حجرات از خشت و گل است، منتها كاهگل دارد.
و نهار ایشان، غالبا یك پول نان بود كه بیشتر از یك سیر از آن نمیخوردند و یك كاسه دوغ آسمانگون. و در اواخر عمر، به واسطه كبر سن، و نداشتن دندان، شامشان یك بشقاب چلو با خورش بیگوشت و روغن بود. و به آب گوشت و اسفناج قناعت میكردند.
ایشان كتابخانه مفصّل نداشتند، كتابخانه ایشان عبارت بود از چند جلد معدود و اندك.»[1]
در كتاب «ملا صدرا...» اثر چند تن از دانشمندان خارجی، آمده است:
«در دینداری و تقوا و زهد مرحوم حاج ملا هادی سبزواری، حتی یك نفر در ایران تردید ندارد. تمام ایرانیان مرحوم حاج ملا هادی سبزواری را یك دانشمند مسلمان و شیعه مذهب و پرهیزكار و نیكنفس میدانند و هرگز در ایران، از یك نفر نشنیدیم كه مرحوم سبزواری را مورد كوچكترین انتقاد قرار بدهد.
دهها داستان از قناعت و نیكنفسی آن دانشمند بزرگ در سراسر ایران در افواه است كه من به ذكر یكی از آنها اكتفا میكنم.
ناصر الدین شاه كه بعضی از آثار وی را خوانده بود میخواست او را ببیند و هنگامی كه از تهران به مشهد میرفت در سبزوار توقف نمود و عازم خانه حاج ملا هادی سبزواری گردید و به ملتزمین سپرد كه ورود او را به حاج ملاّ هادی اطلاع ندهند و تنها، راه خانه دانشمند را پیش گرفت و ملتزمین از عقب ناصر الدین شاه میآمدند. وقتی ناصر الدین شاه وارد خانه حاج ملا هادی شد، هنگام ظهر بود و صاحب خانه بر سر سفره نشسته میخواست غذا بخورد.
پادشاه قاجار مشاهده كرد كه غذای آن دانشمند، یك گرده نان است و لقمههای نان را در یك ظرف كوچك كه مایعی در آن میباشد فرومیكند و در دهان میگذارد و ناصر الدین شاه فهمید كه در آن ظرف سركه است. كنار سفره بر زمین نشست و از حال صاحبخانه پرسید و در ضمن نظری به اطراف انداخت و مشاهده كرد كه در آن اتاق جز یك قطعه نمد كه بر زمین گسترده شده و سفره را روی آن قرار دادهاند، چیزی دیده نمیشود گفت: آقا من تصور میكردم كه زندگی شما خوب است و اینك میبینم كه بر نمد مینشینید و نان و سركه میخورید.
بعد از قدری صحبت، ناصر الدین شاه فهمید كه فرش دو اتاق دیگر كه در آن خانه است نیز از نمد میباشد. و از حاجی پرسید چرا به آن زندگی محقّر ساخته است. و او گفت این سه قطعه نمد را هم كه كف اتاق انداختهام باید در جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا میماند و من رفتنی خواهم بود.
ناصر الدین شاه گفت در این سن كه شما دارید نباید غذای شما نان و سركه باشد.
و حاج ملا هادی سبزواری گفت: كسانی هستند كه مستحق میباشند و من به آنها كمك میكنم. و به همین جهت به خود من بیش از نان و سركه نمیرسد.
غذای آن عالم نان و سركه بود یا نان و نمك و در فصل بهار كه در سبزوار سبزی فراوان میباشد، چند شاخه سبزی هم به غذای خود میافزود.
[اینچنین است]یك عالم شیعه و با ورع كه در سراسر عمر درآمد خود را به مستحقین میداد و خود به نان و سركه و یا نان و نمك میساخت...»[2]
رهبر انقلاب مشروطه
درباره زهد و سادهزیستی آخوند خراسانی رهبر انقلاب مشروطه و مؤلّف مهمترین كتاب علم اصول نوشتهاند:
«در زهد و ورع، اول شجره بریه بود. تابستان لباسش یا جنگل (؟) و یا كرباس بود و زمستان برك [3] میپوشید و به یك جامه برك سه چهار سال به سر میبرد و اگر زائد بر قدر كفاف به رسم تعارف میآوردند به غیر میداد و چون در غایت نظافت میزیست، خیال میشد كه البسه فاخر پوشیده، و اگر گوشت طبخ میشد، نیم حقّه گوشت گرفته میشد، و آبش را زیاد مینمودند كه زائد بر بیست نفر از آن آب گوشت میخوردند.
اطعمه لذیذه را خوش نداشت، میل مفرط به دوغ داشت، با آن ریاست، گذرانش را از وضع طلبگی تغییر نداده بود، بلكه قانعتر از طلبههای این زمان بود.
خودش میفرمود: در سابق من با عیال و اولاد در دوازده ماه به دوازده تومان به سر بردم.
دخانیات هیچ استعمال نمیكرد و چای از یك استكان كمرنگ بیش نمیخورد و لذا دندانهایش با آنكه در سن هفتاد و چهار بود، ابدا عیب نكرده بود و چون درّ تلألؤ داشت و بسیار كم غذا میخورد و با ادنی طلبه، همكاسه میشد و مزیتی برای خود قرار نمیداد.
در روزگاری كه او، سه فرزند و سه عروسش، در خانهای بسیار كوچك و هركدام در یك اتاق زندگی میكردند یك روز فرزند ارشدش مهدی نزد پدر آمد و از تنگی جا شكایت كرد. آخوند به سخنانش گوش فراداد و سپس فرمود:
بابا اگر قرار باشد منزلهای این شهر را میان مستحقانش قسمت كنند به ما بیش از این نمیرسد»[4]
شنیدم كه صاحبدلی نیكمرد ::: یكی خانه بر قامت خویش كرد
كسی گفت میدانمت دسترس ::: كزین خانه بهتر كنی، گفت: بس
چه میخواهم از طارم افراشتن ::: همینم بس از بهر بگذاشتن
مكن خانه بر راه سیل ای غلام ::: كه كس را نگشت این عمارت تمام
نه از معرفت باشد و عقل و رای ::: كه بر ره كند كاروانی سرای
آقا سید محمد باقر درچهای
آیه اللّه سید حسن قوچانی نجفی كه یكی از شاگردان عالم بزرگ آقا سید محمد باقر درچهای(استاد آیه اللّه العظمی بروجردی) و شاهد وضع زندگی او از نزدیك بوده است درباره این مرد بزرگ مینویسد:
«بسیار زحمت میكشید و شب و روز مشغول مطالعه و تفكّر علمی بود. در مدرسه نیمآور [5] ساكن بود و در شهر منزل نداشت و زن و بچهاش در درچهپیاز-محل تولدش- بودند.
پنجشنبه و جمعه را به روستای درچهپیاز میرفت و عصر جمعه، نان و ماست یك هفته را به مدرسه میآورد و تا آخر هفته در مدرسه مانند سایر طلبهها میگذراند. سید محمد باقر شبزندهدار و شوخطبع بود و فقیرانه به سر میبرد.» [6]
پی نوشتها:
[1] «اسرار الحكم» / ١۶ - ١٧ و ٢٠ ، مقدمه، و نیز بنگرید به: «تاریخ حكماء و عرفاء متأخر بر صدر المتألهین» / ١١١
[2] همان ٢۴٣ - ٢۴۴
[3] برك: نوعی پارچه ضخیم كه در خراسان از پشم شتر یا كرك بز با دست بافند و از آن جامه زمستانی دوزند (فرهنگ معین)
[4] «زندگانی آخوند خراسانی» / ٣٩۶ - ٣٩٧ ، ٣٧٧
[5] یا «نیمآورد» : یكی از مدرسههای معروف اصفهان كه در خیابان عبد الرّزاق آن شهر واقع شده است
[6] «سیاحت شرق» ١۶٣ - ١۶۴
خلاصه ای از بیانات استاد شوشتری در حلقه معرفت، مربوط به تاریخ 92/06/09