هدیه ای تقدیم به خدا

17:21 - 1392/07/11
رهروان ولایت ـ جلوي مزار دلم گرفت و گفتم: خدایا هر کسي هرچي دارد سعی می کند فداي اسلام و قرآن بکند من چیزی برای فدا کردن ندارم جز چهار پسرم
شهید

عزیزه باکی مادر شهید حجت ایرانی این چنین تعریف کرده و میگوید:سال 1363 حج مشرف بودیم درمدینه وقتی به زیارت مزار حمزه سید الشهدا رفتیم؛ جلوي مزار دلم گرفت و گفتم: خدایا هر کسي هرچي دارد سعی می کند فداي اسلام و قرآن بکند من چیزی برای فدا کردن ندارم جز چهار پسرم؛ دو پسرم متأهل بودند و گفتم: آن ها زن و بچه دارند و من اجازه ندارم براي آ نها تکلیف تعیین كنم. یکی از دو پسر مجردم را از من قبول کن.

دو سال بعد اواسط اسفند ماه 1365 مي خواستم برای مجلس یادبود به مسجد زینبیه بروم که زنگ در را زدند. وقتی در را باز کردم دو نفر پشت در بودند. بعد از سلام و احوال پرسی سراغ پدر حجت را گرفتند. گفتم: بيرونه؛ آن دو رفتند ومن هم خودم را به مجلس ترحیم رساندم. وقتي برگشتم دیدم در خانه ما روضه می خوانند. پايم را كه در حياط گذاشتم خواستم با مشت بكوبم توي سرم و گریه کنم ولی به خودم آمدم و گفتم: استغفرالله! مگر خودم این هدیه را تقدیم خدا نکردم.براي همين با روی خندان پیش پدرش رفتم و گفتم: قربانیت قبول. گفت: قربانی تو هم قبول. به راحتي از رختخواب بلند شد و به تشييع جنازه پسرم رفتيم. بعداز آن روز ‍‍ مريضي اش یكدفعه خوب شد.

آخرين اعزام و آمدن جناز ه حجت چهارده روز طول كشيد

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
17 + 3 =
*****