حضرت علی اکبر تکیه گاه خانواده اباعبدالله

13:00 - 1400/05/13

حضور علی اکبر(ع) در میان خانواده ان قدر پرخیر و کارگشاست که امام حسین(ع) بارها وی را برای ارامش خاطر دادن به زنان و دختران بی قرار خیمه ها، نزد انان می فرستاد. تکیه گاه زنان و کودکان، بعد از امام حسین(ع)، علی اکبر(ع) بود.

حضرت علی اکبر تکیه گاه خانواده اباعبدالله

یکی از عمیق ترین پیوندهای جمعی، پیوند خانوادگی است. خانواده به عنوان نخستین و مهم ترین نهاد اجتماعی، بخش عمده ای از تربیت و فرهنگ سازی جوامع انسانی را بر عهده دارد. علی اکبر(ع) به سه طایفه سرشناس عرب منسوب است. از سوی پدر، زاده ای هاشمی از نسل رسول الله(ص) است و از سوی مادر و پدربزرگ مادری، با بنی امیه و بنی ثقیف پیوند خونی دارد. جالب انکه اکبر(ع)، هرگز به خویشی خود با بنی امیه که حکمرانان جامعه اسلامی بودند، افتخار نکرد. هر زمان که او را به بنی امیه و بنی ثقیف نسبت می دادند، بی توجه به این امر، با کمال افتخار فقط خود را یک هاشمی از نسل نبی مکرم(ص) و امیرالمومنین علی(ع) معرفی می کرد. این گونه شواهد تاریخی، نشانه تاثیر فراوانی است که وی از خاندان پدری خود گرفته است.

حضور علی اکبر(ع) در میان خانواده ان قدر پرخیر و کارگشاست که امام حسین(ع) بارها وی را برای ارامش خاطر دادن به زنان و دختران بی قرار خیمه ها، نزد انان می فرستاد. تکیه گاه زنان و کودکان، بعد از امام حسین(ع)، علی اکبر(ع) بود و برای همین، زمانی که اکبر(ع) راهی میدان می شد، وابستگی خیمه ها را به خود احساس می کرد.1 تمام عاطفه ها بر دست و پای او، بر گردن و ردایش و بر دلش پیچیده بودند. تنها، پایبندی به هدف مقدسش بود که او را از امیختگی با خانواده جدا کرد و با خداوند درامیخت.

احساس مسیولیت او در برابر خاندان اهل بیت(ع)، به اندازه ای بود که در اوج تشنگی، همواره سهم اب خود را به کودکان و زنان حرم می داد و خود، تشنه لب می ماند. سرانجام نیز با همان عطش به میدان رفت و از دستان پیامبر سیراب شد.2

1. مقتل الحسین(ع)، ص 257.

2. لهوف، ص 78.
 خیمه امتحان

شب است و سکوت سنگین بیابان نینوا را، حضور دو لشکر، درهم شکسته است. بیابان داغی که همه شب هایش را در سکوت گذرانده بود، به ان روز موعود نزدیک شده است. امشب اخرین شب پیش از قرار است؛ همان قراری که از ازل، بین خاک تشنه این زمین، با ملکوت بسته شده بود.

در خیمه ای کوچک، واقعه ای بزرگ در حال رقم خوردن است. زمین و اسمان، بهت زده و نگران نظاره گرند: امام، بیعت خود را از اهل کاروان برداشته و فرموده است که تاریکی شب را فرصت شمارند و به اختیار خود بمانند یا بروند.

تاریخ شاهد است که جوانی ناب، امشب چگونه خود را به نمایش می گذارد و چگونه اقتدار خود را به رخ می کشد. تاریخ، امشب جلوه بی همتایی را می بیند که از تلالو به هم امیختن جوانی و ایمان، به خودنمایی برخاسته است.

تابلوی حیرت انگیز جوانی کربلایی، با قلم موی ایمان که از خون پاک قاسم و اکبر و جوانان اصحاب، رنگ گرفته است، بر تارک تاریخ نقش خواهد خورد.

من هم دست جوانی ام را گرفته و اورده ام تا پشت خیمه امتحان امشب، زانو بزنم و لحظه های امشب را خوب به خاطر بسپارم.

با پاهای برهنه جوانی ام، بر ریگ های گرم این وادی مقدس قدم می گذارم. رد پایی را که به زحمت زیر نور ماه دیده می شود، مسیر حرکت می کنم. هر قدم را درست در جای ان پاها می گذارم؛ رد پاهایی که به خیمه امتحان امشب ختم می شوند.
 باور

    می گفت: این کارها برای پیرمردهاست. این مجلس ها با روحیه جوونای امروز تناسبی نداره. چه معنی داره یه عده دور هم جمع بشن، تو سر و سینه شون بزنن و هی گریه زاری کنن. جوونای امروز دنبال شادی ان، دنبال هیجانن.
    می گفتم: جوونای امروز فقط دنبال شادی و هیجان نیستن؛ دنبال اگاهی ان، دنبال دونستن، دنبال ارمانای بلند.
    می گفت: خب حرف منم همینه دیگه. می گم این مجالس گریه و زاری، هیچ کدوم از این ویژگی ها رو نداره. یه مشت خرافه قاطی تاریخ کردن و برای گرم کردن و رونق دادن بازار مداحا و سخنرانا، به خورد مردم دادن. ولی این حرفا رو عوام قبول می کنن. جوونای امروزی روشن فکرن؛ تحصیل کرده ان، از دنیا و پیشرفت و علم خبر دارن و دنبال این حرفا راه نمی افتن.
    دیدم این طوری نمی شه. با حرف نمی شه قانعش کرد. با خودم بردمش به یکی از مجالس شما جوونا. نشوندمش به تماشا. اول مثل برق زده ها ایستاده بود و نگاه می کرد. بعد موضع گیری کرد که: ابروی هرچی جوونه، بردن. اینا همه شون عوامن. چیزی از دنیا سرشون نمی شه.
    اوردمش پیش بچه های هییت تا باهاشون اشنا بشه. از دانشجوی مهندسی الکترونیک تا کارشناسی ارشد رایانه؛ از شاگرد اول دبیرستان تا مدرس پیش دانشگاهی و استاد فلسفه؛ همه جور ادمی بینشون بود.
    شروع کرد به نصیحت کردن: از شماها بعیده. عمرتون رو دارید پای چی می ریزید؟ شما که تحصیل کرده اید، مثلا فهمیده اید، شماها جوونید و....
    بچه ها یکی یکی حرف زدن. هر کدوم، از انگیزه هاشون و از چیزایی که توی مکتب امام حسین(ع) و از مجالس امام حسین(ع) به دست اورده بودن، گفتن. از اینکه مکتب حسین(ع) مکتب اگاهیه، مکتب شجاعته. اینجا یاد می گیری راهی که با اگاهی انتخاب کردی، از جونت هم ارزشمندتره؛ از بچه ها و خونواده ات هم باارزش تره.
    اون شب، فقط بغض کردنش رو دیدم و اشکی که توی چشماش جمع شده بود، ولی از فردا شب حضور همیشگی ش توی مجالس هییت شروع شد.
    (اون باوری رو که سال ها به دنبالش می گشت، پیدا کرده بود).
    اسمان، نقره فام گشته از شمشیرهای اخته،
    و زمین پر شده از چاله های سم اسبان تاخته.
    و انها می دانند می کشند تا پر کنند کیسه هایشان را از زر،
    و تو می دانی کشته می شوی تا پر کنی دل ها را از شور.
    گرداگرد روح و جسم من احاطه شده است از پلیدی،
    و نام تو پوپک وار در دلم نرم می نشنید.
    انگاه که سیاه پوش می شوم برای تو، و شانه هایم پر می شوند از دانه های زنجیر.
    انگاه که تمام وجودم پر می شود از نام بلند تو، اشک ها می نگارند عظمت تو را؛ نه واژه ها.
    ای اقای اغشته به خون!،
    فلسفه کشته شدن تو؛ به هم می ریزد تمام معادلات دنیا را.
    او یک گوشه از ماجرای کربلایت؛ پای در گل می گذارد، تمام بدی ها را در جدال با خوبی ها.
    این گونه است که تو تندیس شهر دل ها شده ای، و نرم نرمک، دنیا را تسخیر خواهی کرد.
    اقای خوب!
    وقتی شمشادهای تو شکستند،
    و افرای بلندت، بی دست بر زمین افتاد؛
    و قناری کوچک زندگی ات در خرابه ها ارام شد.
    دانستم که خدا چقدر زیباست؛
    که تو برایش، از زنخدان کبوتر، خون به هوا می فرستی.
    و از این همه زیبایی، ترنج از دست می غلتد و تیغه حیرت، انگشت می درد.

روزی که تو کشته، میان یارانت بر زمین افتادی، بر خیابان های شهرم جای سوزن انداختن نیست.

شانه های زنجیر خورده، سینه های سرخ گشته و کاکل های گل مالیده. چه عطری، چه شمیمی، چه فضایی؛ فقط برای عشق.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 2 =
*****