ابتدا حضرت ابوالفضل العباس(س)، سپس ديگر بنی هاشم، و بعد از آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند: "زنده ماندن پس از تو را برای چه ميخواهيم ای فرزند رسول خدا؟ ...
پساز سخنان امام، ابتدا حضرت ابوالفضل العباس (س)، سپس ديگر بنی هاشم و بعداز آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند: «زنده ماندن پساز تو را براي چه ميخواهيم اي فرزند رسول خدا؟ براستي كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياري تو برنخواهيم برداشت».
در شب ششم محرم، مانند دیشب میهمان «حضرت امام حسن علیه السلام» هستیم که در واقعه کربلا، دو فرزندش (قاسم و عبدالله علیهما السلام) به شهادت رسیدند و یکی دیگر (حسن مثنی) بسختی مجروح شد و سپس نجات یافت.
شب عاشورا، از شگفتترين شبهای تاريخ انسان است. شبی كه بشريت، بر سر دو راهی خير و شر قرار گرفت؛ و چه بسيار انسانها كه تا آن شب در اردوگاه كفر بودند ولی يك شبه ره صد ساله طی نمودند و به حق و حقيقت پيوستند.
شب عاشورا، امام حسين(ع) ياران را نزد خود جمع نمود و پس از ستايش خداوند فرمود: "براستي كه من اصحابی از شما باوفاتر و خاندانی از شما فرمانبردارتر نمی شناسم. اين لشكر، من را می خواهند و با من سر ستيز دارند و كار من با آنان فردا به جنگ و كارزار خواهد كشيد. پس بيعت خويش را از شما برمی دارم و به همه شما اجازه می دهم كه مرا ترك كنيد. از تاريكی شب بهره گيريد و برويد…".
پساز سخنان امام، ابتدا حضرت ابوالفضل العباس(س)، سپس ديگر بنی هاشم، و بعد از آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند: "زنده ماندن پس از تو را برای چه ميخواهيم ای فرزند رسول خدا؟ ... براستی كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياری تو برنخواهيم داشت...".
شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل/
مملوك اين جنابم و محتاج اين دَرَم
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر/
اين مهر بر كه افكنم ، اين دل كجا برم؟
امام كه اين كلمات را از آنها شنيد فرمود: "من فردا كشته خواهم شد و شما نيز همه با من كشته خواهيد شد".
اينجا بود كه اوج كرامت انسانی آشكار گرديد و اصحاب و خاندان در واكنش به خبر مرگ قطعی خويش گفتند: "خدای را سپاس كه به ما توفيق ياری كردن تو را ارزانی داشت و ما را به شهادت در ركاب تو گرامی نمود".
امام (ع) پساز آنكه حجت را بر آنان تمام كرد و بيعت مستحكم آنان را آشكار نمود، در حق آنان دعا كرد و سپس فرمود: "سر بلند كنيد و جايگاه خويش را در روضه و رضوان الهی ببينيد"... و اينگونه بود كه يكايک ياران با چشم بصيرت، جای و منزل اخروی خويش را مشاهده كردند.
«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبی(ع) كه نوجواني تازه بالغ شده بود نيز در آن جمع حضور داشت و اين صحنههای شور و شيدايي را مشاهده می كرد. وی از عمو پرسيد:" آيا من هم به همراه يارانت كشته خواهم شد؟" دل امام(ع) برای يادگار نوجوان برادر سوخت و پرسيد: "ای پسرک من! مرگ، نزد تو چگونه است؟" قاسم شجاعانه پاسخ داد: "أحلی من العسل ــ ای عمو از عسل شيرينتر است".
دادنِ جان، گر به ره رهبر است/
از عسل ناب مرا خوشتر است
جام، اگر جام شهادت بُوَد/
مرگ، به از روز ولادت بُوَد
امام با رقت و شفقت فرمود: "عمويت فدای تو شود! آری، تو نيز كشته می شوی، پس از آنكه بلايی عظيم بر تو وارد آيد" و آنگاه ادامه داد: "فرزند كوچكم علی اصغر هم كشته خواهد شد". غيرت و مردانگی قاسم تازه جوان جوشيد و پرسيد: "عمو جان! مگر دست دشمنان به خيمهگاه زنان هم خواهد رسيد كه اصغر شيرخواره را هم ميكشند؟!" امام پاسخ داد: "عمو به فدای تو! فاسقی از ميان دشمنان، تير به گلوی اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به شهادت خواهد رساند، در حالي كه او می گريد و خونش در دستان من روان است..." پس آن دو گريستند و ديگر اصحاب و ياران از گريه آنان گريه كردند؛ و بانگ شيون خاندان رسول خدا(ص) از خيمهگاه به آسمان برخاست...
اما آن "بلای عظيم" كه امام(ع) وعده آن را به قاسم داد چه بود؟ شايد نحوه شهادت آن حضرت، راز آن بلا را بر ما آشكار سازد...
برخي از نويسندگان روايت كردهاند پس از آنكه علی اكبر(ع) به ميدان رفت و به شهادت رسيد، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خيمهگاه بيرون شد.
چون امام حسين (ع) يادگار برادر را ديد كه برای جنگ بیرون آمده، او را در آغوش گرفت و با يكديگر گريستند آنچنان كه از شدت گريه از حال رفتند.
هر دو بريدند دل از بود و هست/
هر دو گشودند به يكباره دست
هر دو ربودند ز سر هوش هم/
هر دو فتادند در آغوش هم
رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان/
سوخت وجود از لب خاموششان
قاسم پس از آنكه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.
ای عمو سينه من تنگ بُوَد/
شيشهام منتظر سنگ بُوَد
نيزه كو؟ تا كه زمن سينه دَرَد/
تير كو؟ تا كه به اوجم ببرد
اسبها كو؟ كه مرا گرم كنند/
استخوانهاي مرا نرم كنند؟
آن حضرت اذن میدان نداد. پس قاسم به دست و پای امام افتاد و وی را ميبوسيد و التماس ميكرد... تا بالاخره اجازه گرفت و به سوی عرصه نبرد شتافت.
اسناد تاريخی از قول يكی از سپاهيان دشمن نقل كردهاند كه: پسری از خيمهها به سمت ما بيرون تاخت كه رويش چون پاره ماه زيبا بود. قاسم در حالي كه اشك بر گونههايش روان بود رجز می خواند و می گفت:
ان تنكروني فانا ابن الحسن/
سبط النبي المصطفی المؤتمن
هذا حسين کالاسیر المرتهن/
بين اناس لاسُقوا صوب المزن
پس با وجود كمی سن و كوچكی بدن، جنگي سخت كرد و تعدادی از لشکریان يزيد را به خاک و خون كشيد...
سرانجام سپاهيان دسته جمعی دور او را گرفتند و ضربتی شديد بر او وارد آمد. قاسم با صورت به روی زمين افتاد و فرياد ياری كشيد كه: "يا عماه!"، پس امام(ع) سر برداشت و چون باز شكاری، تيز به ميدان نگريست؛ آنگاه همچون شيری خشمگين بسرعت به ميدان حمله كرد و ضارب قاسم را با شمشير زد و دست او را از مرفق جدا ساخت. وی از درد عربدهای كشيد كه سواران دشمن شنيدند و به سوی او تاختند تا از دست امام(ع) نجاتش دهند. در اين شرايط سخت، جنگی بين امام(ع) و كوفيان درگرفت، در حالی كه قاسم زیر پای لشکریان بر زمين افتاده بود... و شايد اين، همان بلای عظيم بود...
آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست، امام(ع) را ديدند كه سينه بر سينه قاسم نهاده و وی را به سوی خيمهها باز می گرداند در حالی كه دو پای قاسم ـ شايد از شدت شكستگی ها ـ بر زمين كشيده می شد؛ و سیدالشهداء(ع) خطاب به او می فرمود: "اين قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پيامبر(ص) دشمن آنان باشد در روز قيامت"...
كاش نمی ديد عمو پيكرت/
تا ببرد هديه بر مادرت
كاش نمی ديد تنت كاين چنين/
جان دهی و پای زنی بر زمين
ديده به روی عمو انداختی/
صورت او ديدی و جان باختی
و سپس زمزمه كرد: "به خدا سوگند برای عمويت سخت است كه تو او را بخوانی ولی نتواند نجاتت دهد"...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين؛
و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع اصلی:
1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمی؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
3. محمد بن جرير طبری؛ تاريخ الامم و الملوك ؛ بيروت: دارسويدان، بيتا ؛ ج 5 .
4. شيخ صدوق؛ أمـالـی؛ ترجمه آيةالله كمرهای؛ تهران: انتشارات كتابچي، 1370 .
5. شيخ مفيد؛ الارشاد في معرفة حجج الله علی العباد؛ قم: انتشارات كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413 ق. .
6. اشعار، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفتهاند از جزوه آموزشي آداب مرثيهخواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).