قصه شب | «مرد ثروتمند و خواب عجیب‌وغریب»

16:38 - 1401/04/04

این داستان به کودکان عزیز می‌آموزد که هیچ‌گاه نباید با دیگران با غرور رفتار کرد و نصیحت آدم‌های دلسوز را باید پذیرفت.

قصه شب مرد ثروتمند و خواب عجیب و غریب

سلام به گل‌های خوشبو و معطّر توی خونه؛ پسرهای عزیز و دخترهای پاک و تمیز. دوست‌های مهربونم! امشب حال و احوال شما کوچولوها چطوره؟ خوب و خوش هستین؟ راستی بچه‌ها امروز به مامان و باباتون کمک کردین؟ حرف اون‌ها رو گوش دادین؟ امیدوارم همین‌طور باشه! خب بچه‌های خوب من! دوست دارین با هم یه قصه شیرین دیگه رو بشنویم؟ پس بیایین تا با هم به شهر زیبای قصه‌ها بریم و یه قصه رو بشنویم. اگه آماده‌این تا سه بشمارین: یک...دو... سه...!

در روزگاران قدیم، در شهری دور، مرد ثروتمند و مغروری زندگی می‌کرد. اون یه خونه خیلی بزرگ داشت، خدمتکارهای زیادی کارهای اون خونه رو انجام می‌دادن.

یه روز از روزها که مرد ثروتمند داشت توی حیاط قدم می‌زد، چشمش به اسبی افتاد که نمی‌تونست به‌راحتی راه بره، برای همین به سمت اون اسب رفت  و به اون نگاهی کرد، بعد با صدای بلند فریاد زد و گفت: کی این اسب رو اینجوری کرده؟ چرا این دیگه نمی‌تونه راه بره؟

یکی از مردهایی که توی خونه اون کار می‌کرد، یه مرد آهنگر بود. اون نعل اسب‌ها رو درست می‌کرد. مرد آهنگر که صدا رو شنید، دوون‌دوون به طرف مرد ثروتمند اومد، سرش رو پایین انداخت و گفت: قربان! شاگردم وقتی داشت نعل این اسب رو درست می‌کرد، به اشتباه میخ بزرگی رو به پای این اسب زد؛ این باعث شده تا پای اون زخمی بشه و تا چند وقتی نتونه به‌راحتی راه بره.

مرد ثروتمند وقتی این حرف رو شنید، ناراحت شد و سیلی محکمی به صورت مرد آهنگر زد. بعد با عصبانیت گفت: دست شاگردت رو بگیر و از این خونه برو بیرون!

مرد بیچاره تا این حرف رو شنید دست شاگردش رو گرفت و از خونه بیرون رفت. یکی از خدمتکارها که یه پیرزن بود و از سال‌ها قبل توی اون خونه اون‌ها کار می‌کرد، به طرف مرد ثروتمند اومد و گفت: تو کار خوبی نکردی که اون مرد آهنگر رو کتک زدی! تو آبروی اون رو جلوی همه بردی، خدا بنده‌ای که آبروی دیگران رو حفظ نکنه دوست نداره.

مرد ثروتمند فریاد بلندی کشید و گفت: خودم همه چیز رو می‌فهمم، نیازی نیست به من بگی که چی درسته و چی غلط! حالا هم اگه دوست نداری از این خونه بیرون برو.

پیرزن بیچاره که این رو شنید، سرش رو پایین انداخت، ساک کوچیکی که توی اتاقش گذاشته بود رو برداشت و از اون خونه بیرون رفت.

اون روز گذشت، مرد ثروتمند که خیلی آدم پرخوری هم بود، شامش رو خورد، بدون اینکه تشکر کنه از جای خودش بلند شد و رفت. چند دقیقه‌ای که گذشت، مرد ثروتمند و مغرور به خواب عمیقی فرو رفت.

اون توی خواب دید که دوباره بچه شده، یه دفعه آبجی کوچولوش که داشت توی خونه بازی می کرد، پاش به کتاب اون خورد و صفحه کتاب پاره شد. مرد ثروتمند که الان  دیگه یه پسر کوچولو بود، خیلی از این اتفاق ناراحت شد، آخه اون می‌دونست که باباش اون رو تنبیه می‌کنه.

اون از جاش بلند شد تا کتاب رو یه گوشه قایم کنه، ولی تا از جاش بلند شد، بابا وارد اتاق شد و کتاب پاره رو دست اون دید. پسر کوچولو سریع به باباش گفت: من داشتم مشق‌هام رو می‌نوشتم که آبجی کوچولو دوید پایش به کتابم گیر کرد و پاره شد، بابا تا این حرف رو شنید، سیلی محکمی به گوش اون زد.

پسر کوچولو که خیلی دردش گرفته بود سریع به طرف حیاط دوید، چشمش به پیرزنی که سال‌ها توی خونه اون‌ها کار می‌کرد افتاد، باعجله به طرفش رفت و ازش خواست تا کمکش کنه، ولی پیرزن به اون گفت: من به تو کمک نمی کنم؛ چون تو من رو به‌خاطر دفاع از مرد آهنگر اخراج کردی!

تازه تو مگه نگفتی آهنگر به‌خاطر اشتباه شاگردش مقصره! حالا هم تو باید تنبیه بشی تا بفهمی نباید هرکسی رو برای اشتباه دیگری تنبیه کنی!

مرد ثروتمند تا این رو شنید از خواب پرید. تموم بدنش عرق کرده بود. اون متوجه اشتباه خودش شد. اون تصمیم گرفت تا فردا صبح به در خونه مرد آهنگر و پیرزن بره و از اون‌ها بابت اشتباه خودش عذرخواهی کنه.

بله دوست‌های من! با هم دیدیم که مرد ثروتمند و مغرور چطور متوجه اشتباه خودش شد. بچه‌ها خوبه بدونین که انسان حق نداره هیچ‌وقت خودش رو از دیگران بهتر بدونه، یا از کسی به خاطر اشتباه دیگری ناراحت بشه و کاری کنه که آبروی کسی از بین بره.

بچه‌های مهربونم! پیامبر خوب ما، یه روز که در کنار خونۀ خدا بودن به اون نگاهی کردن و فرمودن: «احترام یه انسانِ باایمان از تو بیشتره.» [1] پس باید حواسمون باشه که ما باید به همه احترام بذاریم.

خب دیگه این قصه هم به پایان خودش رسید و من باید مثل همیشه با شما خداحافظی کنم. امیدوارم باز هم بتونم با یه قصه دیگه پیش شما کوچولوها بیام.

 

پی‌نوشت:

1. بحارالانوار، جلد 64

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
11 + 0 =
*****