معرفت و ایمان به حقایق عالم، محدود به سن خاصی نیست و چه بسا نوجوانی نابالغ همچون حضرت قاسم علیهالسلام، به جایی میرسد که کشته شدن در راه امامت و توسط گرگان وحشیِ سپاه عبیدالله بن زیاد را شیرینتر از عسل ببیند.
با جستجو در روایات اسلامی، مشاهده ملک الموت و مرگ از سختترین لحظاتی است که انسان آنرا تجربه میکند. این هراس از جان دادن، نه تنها در انسانهای معمولی؛ بلکه در برخی بزرگان و حتی انبیاء الهی نیز وجود داشته که برای نمونه به نگاه دو تن از انبیاء اولوالعزم به مرگ اشاره میکنیم.
مرگ و حضرت ابراهیم علیه السلام
زمانی که پروردگار عالم اراده کرد حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را قبض روح کند، فرشته مرگ را به سوی او گسیل داد. هنگامی که ابراهیم بت شکن با ملک الموت روبرو شد سلام کرده و فرمود: مرگ من با اختیار است و یا باید به اجبار شربت مرگ را سربکشم؟ فرشته مرگ گفت: در این امر مختار هستی.
ابراهیم علیه السلام چنین گفت: آیا تا به حال دیده ای یک دوست و یار مهربان، جان دوست خود را بگیرد و او را بکشد؟ عزراییل علیه السلام این کلام وی را به پروردگار رساند و خداوند متعال در پاسخ فرمود: «به ابراهیم بگو آیا تا به حال دیدهای که دوست و یار مهربانی از دیدار و ملاقات با محبوبش گریزان شود و از لقای او کراهت داشته باشد؟» در این لحظه بود که ابراهیم خلیل به حقیقت مرگ پی برده و گفت: به حق که حبیب به ملاقات محبوب خود اشتیاق دارد و سپس جان عزیز خود را به محبوب تسلیم کرد.[1]
مرگ و حضرت موسی علیه السلام
وقتی ملک الموت برای قبض روح حضرت موسی علیه السلام که عمری طولانی را سپری کرده بود، نازل شد، حضرت موسی علیه السلام با دیدن او پرسید: تو کیستی؟ ملک الموت پاسخ داد: من فرشته مرگ؛ عزرائیل هستم. حضرت کلیم الله فرمود: برای چه آمدهای؟ عزراییل گفت: آمدهام تا روح تو را قبض کنم. موسی علیه السلام پرسید: روح مرا از کدام اندام بدنم قبض میکنی؟ عزرائیل گفت: از دهانت خارج میسازم. موسی پرسید: چرا از دهانی که به وسیله آن با خدا گفت وگو کردم؟! عزراییل گفت: از دست هایت خارج خواهم کرد. موسی گفت: چرا از دستهایی که با آنها تورات را گرفتهام؟! عزراییل گفت: از چشم ها قبض میکنم. موسی گفت: چرا از چشمانی که همواره به امید پروردگار می دوختم؟! عزرائیل به او پاسخ داد: از روح را از پاهایت قبض مینمایم. موسی فرمود: چرا از پاهایی که به وسیله آنها به کوه طور و به میعادگاه پروردگار رفتهام؟! عزرائیل گفت: از گوش هایت. موسی(ع) پرسید: چرا از گوشهایی که با آنها سخن پروردگار را شنیدهام؟
پروردگار عالم به عزرائیل وحی کرد: دست از او بردار و روح وی را قبض نکن تا آن زمان که خودش بخواهد. روزی حضرت موسی علیه السلام مردی را در حال کندن قبر مشاهده کرد. نزد او رفته و فرمود: آیا می خواهی در کندن قبر به تو کمک کنم؟ مرد پاسخ داد: آری!
وقتی کار کندن قبر به اتمام رسید، آن حضرت برای اینکه ببیند قبر به اندازه کنده شده است، وارد آن شده و در میان آن خوابید. در همان لحظه آفریدگار منان، پرده غیب را از مقابل چشمان موسی کنار زد تا مقام خود در بهشت ببیند. وقتی موسی جایگاه خود را دید عرضه داشت: خدایا، روحم را قبض کرده و به سوی خود ببر! همان دم آن مرد که در واقع عزرائیل بود، جان موسی علیه السلام را گرفت.[2]
مرگ و حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
شب عاشورا که امام حسین علیه السلام، همه اصحاب و یاران خود را از مرگ قطعی با خبر ساخت، قاسم؛ فرزند امام مجتبی علیه السلام که نوجوانی نابالغ بود از عموی خود سؤال کرد: «وَ أنا فِی مَن یُقتَل؛ آیا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟» سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: «کَیفَ المَوت عِندَکَ؛ مرگ پیش تو چگونه است؟»
در این هنگام بود که قاسم بن الحسن علیه السلام، پاسخی داد که عالم را متحیر ساخته و مرگ را با همه ابعادش به زانو درآورد. حضرت قاسم علیه السلام در توصیف مرگ فرمود: «أحلی مِنَ العَسَلِ؛ از عسل برای من شیرینتر است.»
این پاسخ نشاندهنده وسعت معرفت وی به جایگاه امامت، مرگ و قیامت است. چگونه است که بزرگ انبیائی همچون ابراهیم و موسی علیهماالسلام از مرگی طبیعی هراسانند؛ ولی نوجوان تربیت یافته در بیت وحی، تکه تکه شدن به دست دژخیمان خونخوار را شیرینتر از عسل میپندارد!؟
سلام و درود خدا بر آن نوجوان شهیدی که حکما در فهم حقیقت وجودیش متحیر، خطبا در تبیین عظمت شخصیتش در حصرت و شعرا از سرودن سرشت او عاجز ماندهاند.
پینوشت
[1] بحارالانوار، ج6، ص127.
[2] داستان های تفسیر کشف الاسرار، ص196.