فرزند مایه امید، برکت و چشمروشنی است و کسی که خود را از صاحب فرزند شدن محروم میکند، خود را از پارهای از این موارد محروم کرده است.
خارهای بیابان، نمود تنهایی هستند؛ نه به کسی کاری دارند و نه کسی با آنها کاری دارد؛ نه نفعشان به کسی میرسد و نه در خود میبینند که به کسی سودی برسانند. این خارها تمثیل آدمهای تنهایی است که چند صباحی زندگی میکنند و بعد در تنهایی خود، خشک میشوند؛ نه به دیگران نفعی میرسانند و نه اثر ماندگاری در جامعه خویش باقی میگذارند و یاد آنها نیز با مُردن، منقضی میشود.
مُردن برای همه هست؛ اما مردگی برای همهی افراد نیست؛ همانطور که زنده بودن برای همه هست، اما زندگانی برای همه نیست. کسی که میمیرد و برای نسل خود، اثر و فرزندی تدارک نمیبیند، یخِ زندگیاش، زود آب و بعد از آن، بخار میشود؛ اما کسی که فرزندی از خود به جای گذارد و در تربیت او کوشا باشد، برای سالیان سال، نام او و اثر او زنده میماند.
میوه فرزند
کسی که فرزندی نداشته باشد، همچون درخت بیثمر است که بعد از مدتی خشکیده خواهد شد. فرزند، ثمره یک زندگی است که میتواند دلخوشی والدین باشد و زندگی را از حالت رکود و خمودی نجات دهد. ازاینرو حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «إنّ لِكُلِّ شَجَرَةٍ ثَمَرَةً و ثَمَرَةُ القَلبِ الوَلَدُ»؛[1] «هر درختى ميوهاى دارد و ميوه دل، فرزند است».
میوه امید
کسی که فرزندی نداشته باشد، چشمانداز روشنی از خود نخواهد داشت که در هنگام پیری چه بر سر او خواهد آمد و آیا از جانب دیگران مورد حمایت قرار میگیرد یا در تنهایی و غربت خود، بهار زندگیاش به خزان مبدل میشود! فرزند داشتن، از خوشبختی یک مرد محسوب میشود؛ چنانکه امام سجاد علیهالسلام میفرماید: «مِن سَعادَةِ الرّجُلِ أن يَكونَ لَهُ وُلْدٌ يَستَعينُ بِهِم»؛[2] «از خوشبختىهاى مرد اين است كه فرزندانى داشته باشد كه كمككار و ياورش باشند».
میوه برکت
کسی که فرزندی نداشته باشد، اگر خیراتی از پیش برای خودش نفرستاده باشد، به مرور دعاگویان او کم خواهند شد؛ اما کسی که فرزند صالحی داشته باشد، حتی بعد از مرگ هم دعاگو و استغفارکنندهای خواهد داشت؛ چنانکه امام صادق عليهالسلام از کسی چنین نقل قول میکرد: «من علاقهاى به داشتن فرزند نداشتم تا اينكه روزى در عرفه، جوانى را در كنار خود ديدم كه دعا مىكرد و مىگريست و مىگفت: خدايا! پدر و مادرم، پدر و مادرم [را بیامرز]. از آن موقع كه اين را شنيدم، به داشتن فرزند علاقهمند شدم».[3]
پینوشت:
[1]. متقی هندی، كنز العمّال، ح۴۵۴۱۵.
[2]. شیخ کلینی، اصول كافی، ج6، ص2.
[3]. همان، ص3.