او دروغ نمی‌گوید

03:40 - 1391/10/15
هنگامی كه جنگ احد بروز كرد، ابی بن خلف می‌گفت: محمد كجاست؟ اگر او نجات یابد من نجات نیابم...
Muhammad

ابی بن خلف از سران قلدر شرك و كفر بود، به پیامبر (ص) گفت: من اسبی دارم كه او را هر روز علف می خورانم تا چاق و چالاك شود، و سرانجام سوار بر آن شده و ترا می كشم .

پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: بلكه بخواست خدا، من تو را می كشم. هنگامی كه جنگ احد بروز كرد، ابی بن خلف می‌گفت: محمد كجاست؟ اگر او نجات یابد من نجات نیابم.

سرانجام آن حضرت را شناخت و به سوی او حمله كرد، گروهی از مسلمین جلو او را گرفتند، پیامبر به مسلمین فرمود: بگذارید جلو بیاید، آنها رد شدند او به پیش آمد، پیامبر (ص) نیزه حارث بن صمّه را گرفت و سپس به سوی ابی بن خلف حمله كرد،و نیزه را بر گردن او فرو آورد، خراشی در گردن او پدید آمد و او بر اثر وحشت از اسب بر زمین افتاد، و همچون صدای گاو نعره می‌كشید و می‌گفت: محمد مرا كشت.

یاران او دور او را گرفتند و به او دلداری دادند و گفتند: این زخم، خراشی بیش نیست، چرا بی تابی می كنی؟ او گفت: آری، اگر این زخم از ناحیه دو دودمان ربیعه و مضر بر من وارد می شد، حق با شما بود.

و طبق روایت دیگر گفت: اگر آن خراشی كه محمد (ص) بر من وارد ساخت، بر همه مردم وارد می شد، همه را می كشت، چرا كه او (در بر خوردی در مكه) به من گفت: من تو را می‌كشم (او دروغ نمی‌گوید) او را اگر بعد از این سخن، آب دهان خود را به من می‌رسانید، همان مرا می‌كشت. ابی بن خلف، پس از این ضربه، یك روز بیشتر زنده نبود، و سپس به هلاكت رسید.
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
9 + 1 =
*****