داستان مفید هدیه از خزانه خالی

07:49 - 1391/10/15
امام علیه السلام فرمود: ای جابر! در حال حاضر، چیزی نزد ما نیست كه به تو كمك دهیم .
امام باقر و هدیه

مرحوم شیخ مفید، طبری و برخی دیگر از بزرگان به نقل از جابر جُعفی حكایت كنند: روزی به محضر شریف امام محمّد باقر علیه السلام شرفیاب شدم ، و اظهار داشتم : مولایم ! من بسیار تنگ دست و محتاج شده ام ؛ از شما خواهش می كنم ، مقداری پول جهت تاءمین هزینه زندگی ام به من عنایت فرمائید؟

امام علیه السلام فرمود: ای جابر! در حال حاضر، چیزی نزد ما نیست كه به تو كمك دهیم .

در همین بین - كه مشغول صحبت بودیم - كُمیت شاعر وارد شد و چند بیت شعر در مدح و عظمت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام فرمود و چون اشعار او پایان یافت ، حضرت به غلام خود فرمود: وارد آن اتاق شو، كیسه ای در آن جا وجود دارد، آن را بیاور و تحویل كمیتِ شاعر بده .

غلام رفت و پس از لحظه ای - در حالی كه كیسه ای در دست گرفته بود - بازگشت ، و آن كیسه را جلوی كُمیت شاعر نهاد.

سپس كمیت به حضرت عرضه داشت : سرورم ! اگر اجازه فرمائی ، قصیده دیگری نیز بخوانم ؟ امام علیه السلام فرمود: مانعی نیست ، چنانچه مایل هستی ، بخوان ؛ سپس كمیت قصیده ای دیگر در مدح ائمّه علیهم السلام خواند، و پس از پایان اشعار، حضرت به غلام خود فرمود: داخل همان اتاق برو، كیسه ای دیگر آن جا هست ، آن را برای كمیت شاعر بیاور؛ و غلام نیز اجابت كرد.

بار دیگر كمیت اجازه خواست تا اشعار دیگری را بخواند. و حضرت اجازه فرمود و سپس فرمود تا كیسه ای دیگر تحویل كُمیت گردد.

در این هنگام كُمیت شاعر خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! به خدا سوگند، من برای گرفتن هدیه و پول ، این اشعار را نخواندم و غرض من كسب اموال و متاع دنیا نبود؛ بلكه برای خوشنودی حضرت رسول و رضایت پروردگار این اشعار را سروده ام .

آن گاه امام علیه السلام برای او دعا كرد و به غلام خود فرمود: این كیسه ها را بازگردان و سر جایش بگذار، غلام آن ها را برداشت و در جای اوّلش قرار داد.

جابر افزود: من با دیدن چنین صحنه ای ، با خود گفتم : هنگامی كه من مشكلات خود را برای حضرت توضیح دادم و تقاضای كمك كردم به من فرمود: چیزی نزد ما نیست ؛ لكن برای كُمیت شاعر، كه چند شعری را سروده است ، سه كیسه معادل سی هزار درهم ، اهداء می نماید.

در همین افكار بودم كه كُمیت بلند شد و خداحافظی كرد و رفت ، سپس حضرت فرمود: ای جابر! بلند شو و برو داخل همان اتاق و هر چه آن جا بود، بیاور.

هنگامی كه داخل اتاق رفتم هر چه بررسی كردم ، چیزی نیافتم و اثری از كیسه ها نبود، بازگشتم و به امام علیه السلام خبر دادم كه چیزی پیدا نكردم .

حضرت فرمود: ای جابر! ما از تو چیزی را پنهان نمی كنیم و سپس دست مرا گرفت و همراه حضرت وارد همان اتاق شدم ، وقتی داخل اتاق شدیم ، حضرت با پای مبارك خود بر زمین زد و مقدار زیادی طلا نمایان گشت .

پس از آن فرمود: ای جابر! آنچه می بینی و مشاهده می كنی برای دیگران بازگو نكن ؛ مگر آن كه از هر جهت مورد اعتماد باشند. و سپس افزود: روزی جبرئیل علیه السلام نزد جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و تمام گنج های زمین و ذخایر آن را بر جدّم عرضه داشت ، بدون آن كه كمترین چیزی از مقام و موقعیّت حضرتش كاسته شود.

ولی او نپذیرفت و تواضع و قناعت را برگزید و آن ذخایر و گنج ها را ردّ نمود. و ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام چنین هستیم ؛ و شیعیان و دوستان ما نیز باید چنین باشند.

چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر(ع)/ عبدالله صالحي

منبع: اندیشه قم
حکایت و داستان

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 11 =
*****