انديشه و نگاه اقبال لاهوري نسبت به اسلام را توضيح دهيد؟

11:20 - 1394/02/22

چکیده: در نظر اقبال علم و انديشه، شرقي و غربي ندارد و موهبتي است الهي كه به انسان ارزاني شده است و سهم مسلمانان در همين علوم و يافته هاي مردم مغرب زمين و نيز در تمدن غربي و تحولات آن بسيار بزرگ و اساسي بوده است، عصر جديد در حقيقت با اسلام آغاز مي شود و...

خلاصه زندگي نامه اِقْبال لاهوري، محمد (1294-1357ق :1877- 1938م) ، شاعر و متفكر مسلمان شبه قاره هند و پاكستان. اقبال زبان هاي فارسي و عربي را در مدارس قديمه زادگاه خود (سيالكوت) و به روش سنتي فراگرفت و با مقدمات علوم اسلامي و معارف قرآني آشنا شد. سپس در مدرسه اي كه مبلغان مسيحي اسكاتلندي تأسيس كرده بودند، به اصول و مبادي علوم جديد مشغول شد. پدرش شيخ نورمحمد از سلسله قادريه بود و اوقات خود را در مصاحبت اهل سلوك مي گذراند و با شعر و ادب عرفاني آشنا بود و در خانه كتاب هاي فصوص الحكم و فتوحات مكيه را مطالعه مي كرد و در آغاز جواني به سلسله قادريه(1) پيوست. در اين مدرسه راهنماي او سيد ميرحسن بود كه هم از علوم قديمه و شعر و ادب فارسي و اردو و عربي بهره تمام داشت و هم با دانش هاي جديد و افكار سياسي و اجتماعي زمان به خوبي آشنا بود. وي مردي متقي و پرهيزگار و از معتقدان خاندان رسالت بود و در جريان هاي فكري و سياسي مسلمانان آن روزگار شبه قاره از نظريات سر سيد احمد خان، بنيانگذار نهضت عليگره پيروي مي كرد و با او روابط نزديك داشت. اقبال از آغاز جواني شعر مي گفت. وي در سال 1895م به دانشكده دولتي لاهور رفت و در آنجا علاوه بر زبان هاي فارسي و عربي، با ادبيات انگليسي و ادبيات جديد اروپايي آشنايي كامل حاصل كرد و مقدمات فلسفه غرب را فرا گرفت. در دوره فوق ليسانس علاوه بر فلسفه به مطالعه اصول علم اقتصاد و حقوق نيز اشتغال داشت. در نخستين مقاله هاي اقبال در درباره انسان كامل از ديدگاه عبدالكريم جيلي، و توحيد وجودي نزد همين عارف، گرايش فكري او به عرفان وحدت وجودي آشكار مي گردد. شعر اقبال با درگير شدن در جريانات سياسي زمان و كوشش هاي مسلمانان براي تجديد حيات ملي و حفظ حقوق خود به تدريج به جاي تصوف، رنگ سياسي و اجتماعي مي گرفت. اقبال در اين دوره از عقايد سر سيد احمد خان پشتيباني مي كرد. يكي ديگر از كساني كه در اين دوره در تكوين شخصيت اقبال تأثير تمام داشت، مولوي نذير احمد دهلوي بود. بسياري از انديشه هاي اقبال، مخصوصاً نظريه «خودي» و «تسخير فطرت» كه از مباني فلسفه اوست، و نيز مخالفت هاي او با برخي از جنبه هاي تصوف، انتقاد از تقليد غرب و اتكاء كلي به ارزش و اعتبار عقل، در حقيقت بسط و گسترش افكار نذير احمد است كه با بياني فلسفي و نگرشي ژرف تر و جامع تر اظهار مي شود. اقبال در 1905م به اروپا سفر كرد و در انگلستان و آلمان به تحصيل حقوق و فلسفه جديد و تحقيق در حكمت ايراني و اسلامي و تفحص در تاريخ فكر و تمدن غرب مشغول بود. تأثير نيچه و برگسن در فكر اقبال بسيار عميق و سازنده بود و بعدها در ساختار فكر و فلسفه او و نيز در تصوراتش درباره حيات و انسان و جهان برجاي ماند. اقبال در يكي از يادداشت هاي روزانه خود گفته است كه اسدالله غالب و عبدالقادر بيدل به او آموخته اند كه در عين جذب و دريافت آراء و آرمان هاي بيگانه غربي، در فكر و روح خود شرقي باقي بماند. هگل و گوته او را به باطن و حقيقت امور راهنمايي كرده اند و وردزورث در دوران نوجواني او را از بي خدا شدن نجات داده است. وسعت مطالعات او در تاريخ آراء و انديشه هاي ايراني قبل و بعد از اسلام، جريان هاي فكري و فرهنگي مهم در جهان اسلام و كشورهاي غربي، در رساله «رشد مابعد الطبيعه در ايران» و در برخي ديگر از آثار او در اين سال ها به خوبي آشكار است. اقبال در 1908م به هند بازگشت و پس از دوران كوتاهي تدريس فلسفه در دانشگاه، از كار موظف كناره گرفت. آشنايي عميق تر و دامنه دارتر او با افكار جلال الدين مولوي در اين سال ها آغاز شد. تأثير مولوي تا پايان عمر در حيات فكري و روحي اقبال بر جاي بود. وي در رساله دكتري خود (1907م) بزرگ ترين فصل را به بحث درباره تصوف اختصاص داد و در آن از عرفان وحدت وجودي ابن عربي و عبدالكريم جيلي به تفصيل و با بياني ستايش آميز سخن گفت: اما پس از بازگشت از اروپا، و درپي تأملات و مطالعات نقادانه بعدي در حيات اجتماعي مسلمانان هند و نيز تحت تأثير افكار كساني چون شوپنهاور و نيچه و برگسن، درباره تصوف و راه و روش صوفيانه به نظر و نتيجه ديگري رسيد. وي در اين راستا با راه و رسم خانقاه نشيني و جنبه هاي زاهدانه تصوف به مخالفت برخاست. از لحاظ تفكر سياسي، اقبال به وحدت جهاني اسلام و پيوستن مسلمانان هند به جهان اسلامي اعتقاد داشت. اين ديدگاه را اقبال در سراسر منظومه «رموز بي خودي» به تفصيل بيان كرده است. اما در سال هاي آخر عمر دريافت اين گونه آرمان جويي با واقعيت هاي سرسخت زمان و شرايط مسلمانان هند موافق نيست. مسلمانان هند بايد در درون زادگاه خود ـ هند بزرگ ـ به استقلال و آزادي فكر و عمل برسند. اين تغيير فكر بعداً زير عنوان «بازسازي تفكر ديني در اسلام» منتشر شد. به نظر مي رسد غلبه همين نظرگاه در جامعه مسلمانان هند بود كه به تشكيل كشور پاكستان و تأسيس حكومت اسلامي در مناطقي كه اكثريت آنها مسلمان بود، منجرشد. كارهاي ادبي و ساير يادداشت هاي اقبال در فاصله سال هاي 1908 تا 1915م بيشتر رنگ اجتماعي داشت و به قصد بيدار كردن جامعه مسلمان هند، و تأسف بر غلبه ضعف و غفلت و جهل بر اين جامعه، و ايجاد حس اعتماد به نفس و اتحاد و همبستگي در آن بود. گزارشي از انديشه هاي اصلي اقبال در دو منظومه «اسرار خودي» و «رموز بي خودي» اصول فلسفه نظري و ديدگاه هاي اجتماعي و سياسي خود را بيان داشته است. در اسرار خودي حيات فردي مطرح، و در رموز بي خودي حيات اجتماعي مورد نظر است، و پيام هر دو تحقق كمالات فردي و اجتماعي است. بي خودي در اينجا يكي شدن فرد در جامعه، و خود را در جمع و جمع را در خود ديدن است، و بدين سان است كه خودي فرد در حيات جامعه، جاوداني مي شود. «خودي» انسان، بنياد شخصيت و هويت فردي و مركز حيات و مركز ثقل وجود اوست، و كمال خودي در حقيقت كمال وجودي هر فرد است. كمال اجتماع وابسته به كمال خودي افراد است، و فرديت هر فرد انساني جلوه اي از فردانيت ذات الهي است. خداوند وحداني و فرد مطلق است، و تخلق كامل به اخلاق الله، يعني همچون ذات احديت وحداني و فردشدن و مظهريت كامل اسماء را حائز شدن. بنابراين، هرچه انسان خودي، يعني هويت فردي خود را بيشتر اثبات و تقويت كند، به فردانيت ذات حق نزديك تر خواهد شد، و هر چه خودي ضعيف تر و ناقص تر باشد، انسان از خدا دورتر است. اساس و بنياد همه جنبه هاي فكر و فلسفه اقبال در حقيقت همين نظريه خودي اوست كه او تا پايان عمر سعي داشت آن را روشن تر و پرداخته تر در آثار خود عرضه كند. وي مسأله جبر و اختيار، خير و شر، جاودانگي، تربيت و تعالي نفس، ارتباط انسان و جهان و خدا، و ساير مسائل اساسي فلسفي را بر اين پايه توجيه مي كند و محور مباحث عمده در «بازسازي تفكر ديني در اسلام» همين نظريه است. خودي اسير تاريخ و طبيعت نيست، بلكه آفريننده تاريخ است و در نظام طبيعت و فعليت بخشيدن به قواي آن يار و مددكار آفريدگار است، و از دائره جبر و اختيار فراتر و بالاتر مي رود. «خير» همه آن عواملي است كه خودي را نيرو و توان مي بخشد و «شر» هر چيزي است كه خودي را سست و زبون و ناتوان كند. ميزان و معيار سنجش هنر نيز همين است: هنر عالي و كامل آن است كه نيروي اراده را بيدار كند و انسان را ياري دهد تا مردانه با رويدادها و آزمايش هاي زندگي روبه رو شود، و هر هنري كه خواب آور و افيون اثر باشد و حقيقت هستي و حيات را بپوشاند، مايه تباهي و مرگ خودي است. فلسفه سياسي اقبال بر دو اصل بنياد نهاده شده است: توحيد الهي و رسالت محمدي. توحيد الهي اساس فكر وحدت جامعه اسلامي و يگانگي امت جهاني اسلام است، و رسالت محمدي اساس نظريه آزادي، برابري و اخوت جهاني را تشكيل مي دهد. كمال مطلوب، تأسيس جامعه جهاني اسلامي و آرمان شهري است كه در آن هيچ گونه تمايز قومي و نژادي نباشد و همه نهادها براساس احكام و موازين ديني اسلامي استوار باشد و تحول و تحرك و كمال پذيري آن به اقتضاي حركت زمان و تحول شرايط جاري و بر اساس اجتهاد آگاهانه در احكام و معرفت كامل بر احوال و ضرورت هاي حاكم بر معيشت جديد باشد. اقبال در عين اينكه ماده پرستي و سودجويي و بيدادگري هاي غرب را شديداً محكوم مي كند، پيشرفت هاي علمي غرب را مي ستايد و معتقد است كه اگر بينش علمي و تفكر عقلاني غربي با معنويت و نگرش ديني شرقي تركيب شود، نتيجه آن ظهور نوعي روابط انساني و جهاني نو خواهد بود و در حيات بشري كيفيتي تازه پديد خواهد آمد. او بر آن است كه مسلمانان بايد نخست به نقد شيوه هاي تفكر و جهان بيني ديرين خود بپردازند، نقاط قوت و ضعف آن را خوب بشناسند، سپس با برخورداري از اين بينش نو و بهره گيري از يافته هاي علوم و تجربه هاي جديد جهاني، معارف ديني و حيات اجتماعي خود را نوسازي، و آن را با احكام معيشت جديد و روح و عقل حاكم بر زمان سازگار نمايند. در نظر اقبال علم و انديشه، شرقي و غربي ندارد و موهبتي است الهي كه به انسان ارزاني شده است و سهم مسلمانان در همين علوم و يافته هاي مردم مغرب زمين و نيز در تمدن غربي و تحولات آن بسيار بزرگ و اساسي بوده است، عصر جديد در حقيقت با اسلام آغاز مي شود و اسلام در پايان عصر قديم و آغاز عصر جديد قرار دارد و تفكر برهاني استقرائي با اسلام آغاز مي شود. بنابراين، برخورداري از پيشرفت هاي علمي غرب مذموم نيست. آنچه مذموم است خود كم بيني و سستي در برابر غرب و هراس از سلطه جويي هاي آن است. اقبال در دوران انقلاب روسيه، هوادار نهضت سوسياليستي شده بود و نظريات ماركس را براي مبارزه با سرمايه داري و مفاسد آن سودمند مي دانست. در «ضرب كليم» از ماركس و انقلاب «اشتراكيت» به نيكي ياد مي كند و سوسياليسم را به طور كلي با نظرگاه اجتماعي اسلام سازگار مي بيند و معتقد است كه قرآن با سرمايه داري و استثمار طبقه محروم مخالف، و پشتيبان محرومان و رنجبران است. ولي در عين حال بي ديني و بي خدايي آن را مردود مي شمارد. وي در آغاز نظريات سياسي ـ اجتماعي موسوليني را نيز مي پسنديد و پس از ملاقاتي كه در 1932م با او در ايتاليا داشت، هواخواه شخصيت و كارهاي او شد، ليكن چندي بعد، هنگامي كه ايتاليا به حبشه حمله كرد، اقبال شديداً اين عمل را تقبيح، و تجاوزگري و اغراض سياسي رهبر ايتاليا را محكوم كرد. اقبال در سال هاي آخر عمر گرفتار ضعف و بيماري شد و سرانجام در 21 آوريل 1938 درگذشت و در مسجد بزرگ شهر لاهور به خاك سپرده شد. جايگاه دين در باورهاي اقبال برداشت اقبال از دين برداشتي است پيچيده، تا اندازه اي عقلي، تا اندازه اي اخلاقي و تا اندازه اي تجربه‌اي معنوي. او مي نويسد، دين، «نه تفكر محض است و نه احساس محض و نه عمل محض. دين بيان انسان كامل است». دين همان تجربه تام و تمام حقيقت است كه فلسفه بايد درباره آن تأمّل كند. و اين به وضوح از وظيفه اي برمي آيد كه در قرآن براي علم و تفكر مقرّر شده است. از نظر او در قرآن مفهوم جهان عيني اساساً به گونه اي تجسّم يافته كه در آن واقعيت و آرمان به هم درآميخته است. چنين نيست كه خداوند جهان را به صورت «عالمي بسته» يا مصنوعي كامل كرده باشد، بلكه عالمي است كه علي الداوم خود را در فراخناي مكان و زمان تحقّق مي بخشد. و انسان، از آنجا كه پوياترين نيرو در اين عالم است، در جريان تحقّق بخشيدن به امكانات نامتناهي حقيقت هستي، عامل اصلي يا يار و مددكار خداوند است. در تجربه ديني است كه انسان جنبه پيچيده اين حقيقت پويا را درمي يابد و مي فهمد كه در جريان شكفته شدن مستمر است. اين تجربه هم صفتي بيروني يا تجربي دارد و هم صفتي دروني يا عرفاني. اقبال پس از انتقاد از برهان هاي سنّتي سه گانه در اثبات وجود حضرت باري، وحدت فكر و وجود را ادّعا مي كند. و بر مبناي اين مقدّمه به اثبات وجود حضرت باري مي پردازد. اقبال اساس اين برهان را از اين آيه قرآني گرفته است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن(2) در قرآن عالَم در بسط و گسترش مستمر توصيف شده، امّا طرح و نقشه اين بسط و گسترش ثابت يا ايستا نيست. به قول اقبال، «به نظر من هيچ چيز با نگرش قرآني بيگانه تر از اين انديشه نيست كه عالم محصول اجراي نقشه اي از پيش كشيده شده در زمان است». اقبال گذشته از نظرهاي فلسفي و علمي جديد براي اين مفهوم پويا از خداوند به منزله اراده خلّاق يا فعليت محض در نظريه كلامي اشاعره در خصوص اجزاء لايتجزا و مقارنت علّي نظايري مي يابد. به گمان اقبال، تفكر اسلامي در واكنشي كه نسبت به فلسفه يوناني داشت بر معناي قرآني انضمامي بودن حقيقت عالم، هم در سيماي تجربي و هم در سيماي روحاني آن، تأكيد كرده بود. بدين اعتبار، تولّد اسلام با تولّد «عقل استقرايي» متمايز مي شود كه پيدايش فرهنگ علميِ نوع جديد را ممكن ساخت. او مضامين كهن اسلامي را در موارد بسياري صرفاً با مفاهيم هگلي يا برگسوني مي فهمد. رابطه ميان چنين مفاهيمي با آيات قرآني مورد استناد او اغلب بسيار ظريف است. قصور عمده اقبال در روش تفسيرش، مانند ديگر مفسران آزادانديش قرآن، به ويژه در هند، در بي اعتنايي او به خصوصيت متني و بافتي وحي قرآني نهفته است. يعني همان چيزي كه مفسّران معمولاً «اسباب النزول» (حيثيات تاريخي اي كه وحي در آنها نازل شده است) مي نامند. خواننده كتاب احياي فكر ديني در اسلام ممكن است كه از وسعت دانش و گستره تفكر ديني و فلسفي اقبال به حيرت افتد. امّا جامعيت و نگرش گلچين او اغلب آزار دهنده است. مثلاً، در يك جا، اغلب از اين شاخ به آن شاخ مي پرد و فقط تعبيرهاي ظريف تري به دست مي دهد. و در جاي ديگري، در تأييد مضامين مهّم خود، غالباً به حجيّت قول فيلسوفان و دانشمندان بزرگ متوسّل مي شود، فقط براي اينكه بعد به آنها باز گردد و نابسندگي يا ناسازگاري افكار آنها را نشان دهد. اقبال نافذتر و صادقانه تر از هر متفكر ديگر قرن بيستم ميلادي كوشيده است كه مسائل اساسي را بر حسب مقولات جديد بازانديشي كند، ولي ناآگاهانه به دامن دعاوي غريب فيلسوفان و دانشمندان جديد، از باركلي، تا اينشتاين، در غلتيده است. تقريباً همه متجدّدان و آزادانديشان مسلمان مرتكب اين گناه نابخشودني و تضعيف ساحت تاريخي اسلام شده اند. آنها، در غالب موارد، براي تأييد دعاوي مابعد طبيعي يا كلامي خود، كه قُدما هرگز تصوّري از آنها نداشتند، به وثاقت قرآن متوسّل مي شوند و به نحوي كاملاً طبيعي معناي باطني آيات قرآن را استنباط مي كنند. صوفيان و اسماعيليه و بسياري ديگر بويژه در اين صناعت تبحّر داشتند، امّا اسلام سنّتي همواره از اين عمل بدعت آميز ناخشنود بوده است.(3) آن چه گفته شد اصول تفكر اقبال را شكل مي دهد، وي درباره بسياري از مفاهيم اسلامي نظراتي دارد كه با مراجعه به نوشته هاي اقبال و نيز آثار منتقدان وي قابل بررسي است، از جمله نظريه وي درمورد خاتميت و نيز نظر او درباره وحي كه در كتاب وحي و نبوت استاد شهيد مرتضي مطهري مورد ارزيابي قرار گرفته است.(4)

پاورقی:

1. از سلسله های صوفيه و پيروان عبدالقادر گيلانی. ر.ک: دهباشی، مهدی و ميرباقری فرد، سيد علی اصغر، تاريخ تصوف(1)، تهران، انتشارات سمت، 1386ش، ص160 و 295.
2. حديد : 3.
3. متن فوق خلاصه اي است از مقاله دکتر فتح الله مجتبايي در جلد نهم دائرة المعارف بزرگ اسلامی ذيل مدخل اقبال لاهوري. م. م. شريف، سير فلسفه در جهان اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1370ش، ص370- 381.
4. رک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ج2، ص180- 195.

منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
9 + 6 =
*****