چکیده: آیت الله علامه «سید علی آقا قاضی طباطبایی تبریزی» فقیه، حکیم و عارف کمنظیر و بزرگ شیعه و اسلام، روز ۱۳ ذیالحجه سال ۱۲۸۲(ه.ق) در تبریز به دنیا آمد. پدرش آیت الله «سید حسین قاضی طباطبایی» از علمای معروف تبریز و پناهگاهی برای مردم و عاشقان اهل بیت(علیهمالسلام) بود. ما در این نوشتار به بیان مقداری از خصوصیات اخلاقی ایشان میپردازیم، باشد که سرلوحه زندگانی ما نیز قرار بگیرد:
آیت الله علامه «سید علی آقا قاضی طباطبایی تبریزی» فقیه، حکیم و عارف کمنظیر و بزرگ شیعه و اسلام، روز ۱۳ ذیالحجه سال ۱۲۸۲(ه.ق) در تبریز به دنیا آمد. پدرش آیت الله «سید حسین قاضی طباطبایی» از علمای معروف تبریز و پناهگاهی برای مردم و عاشقان اهل بیت(علیهمالسلام) بود. ما در این نوشتار به بیان مقداری از خصوصیات اخلاقی ایشان میپردازیم، باشد که سرلوحه زندگانی ما نیز قرار بگیرد:
تواضع
یکی از بزرگان میفرمود: «آیت الله «حسینقلی همدانی» را در خواب دیدم، پرسیدم آیا استاد ما سید علی آقا قاضی انسان کامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان کامل که تو در نظر داری نیست. این مسأله را به خود مرحوم قاضی عرض کردم. ایشان در جلسه درس این رویا را نقل کردند، ایشان با آن همه مقامات به شاگردانش میگوید: «من لنگه کفش انسانهای کامل هم نمیشوم».
تا آخر عمرشان کلمهای از ایشان صادر نشد که صراحت در هیچ مقام و منزلی داشته باشد.
خانم سیده فاطمه قاضی در این باره میگوید: «ایشان خودشان را خیلی کم میگرفت خیلی میگفتند: «من چیزی بلد نیستم، حتی وقتی بچهها یا نوهها به ایشان میگفتند «آیت الله» میگفت: نه، من «آیت الله» نیستم».
و آن قدر متواضع است و خود را کم و دست خالی میداند که به سید هاشم که به ایشان عشق و ارادت میورزد میگوید: «من به تو و همه شماهایی که میآیید اینجا میگویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من مبالغه نمیکنید! و روز قیامت اون جاسم جاروکش کوچهها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قیامت ایستاده باشم».
در مجلس روضه ابا عبدالله علیه السلام خودش کفش های مهمانان امام حسین(علیهالسلام) را جفت کرده و آنها را تمیز میکند بدون توجه به آنها که خرده میگیرند که آدم بزرگ نباید چنین کاری بکند.
آیت الله «سید ابوالقاسم خویی» میگوید: «من هر وقت میرفتم مجلس آقای قاضی، کفشهایم را میگذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آنجا باشد و آقای قاضی بیاید آنرا تمیز یا جفت کند».
«آیت الله کاشانی» نقل کردند: «زمانی که عدهای از ایران خدمتشان میرسند و میگویند: ما از شما مطالبی شنیدیم و تقلید میکنیم، گریه میکنند، دستشان را بالا میبرند و میفرمایند: «خدایا تو میدانی که من آن نیستم که اینها میگویند و بعد میفرماید: شما بروید از آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید».
ادب و احترام
هیچ گاه در صدر مجلس نمینشست و با شاگردانش هم که بیرون میرفت جلو راه نمیرفت، و آنگاه که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان میآمدند برای همه به احترام میایستاد. آیت الله «سید عباس کاشانی» در این باره میفرماید: «من آن موقع سن کمی داشتم، ولی ایشان اهل این حرفها نبود. بچههای کمسن و سال هم که به مجلسشان میآمدند بلند میشد و هر چه به ایشان میگفتند اینها بچه هستند، میفرمود: «خوب است بگذارید اینها هم یاد بگیرند».
آیت الله «نجابت» نقل میکردند: «او آن قدر ادب را رعایت میکند که وقتی در منزل مهمان دارد برای خواندن نماز اول وقتش از او اجازه می گیرد».
حق رفاقت
آیت الله «محسنی ملایری» ( متوفی 1416ق ) نقل میکرد: «مرحوم پدرم آیت الله میرزا ابوالقاسم ملایری با مرحوم آیت الله میرزا علی آقای قاضی ملازم بود و وقتی به نجف رفته بودم مرحوم آقای قاضی فرمودند: «پدر شما به ما خیلی نزدیک بود، ما برای همدیگر غذا میبردیم و لباس همدیگر را میشستیم؛ حالا آن حق بر گردن ما باقی است و تا شما در نجف هستید غذای ظهرتان به عهده من است».
از فردا دیدم ایشان در حالی که دو قرص نان و قدری آبگوشت پخته در میان سفرهای با خود آورد و پس از آن با اصرار زیاد از من خواستند لباسهایی را که نیاز به شستشو دارد به او داده تا معظم له آن را بشوید! من ابتدا ابا کردم، ولی اطرافیان فهماندند که حداقل یک دستمال کوچک هم که شده بدهید ایشان بشویند والا آقای قاضی ناراحت میشوند. من ناچار شدم چند قطعه لباس خود را برای شستشو به او بدهم».
عدالت و انصاف
آنگاه که به مغازه میرود تا کاهو یا میوه بخرد از کاهوهای پلاسیده برمیدارد و میوههای لکدار را انتخاب میکند. یکی از اعلام نجف نقل میکرد: «من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سواکردن است و به عکس معمول، کاهوهای پلاسیده و آنهایی را که دارای برگهای خشن و بزرگ هستند را بر میدارد. من کاملاً متوجه بودم تا مرحوم قاضی کاهو ها را به صاحب دکان داد و کشید؛ مرحوم قاضی آنها را زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا سؤالی دارم، چرا شما به عکس همه، این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟
مرحوم قاضی فرمود: «آقا جان من! این مرد فروشنده شخص بیبضاعت و فقیری است و من گاهگاهی به او مساعدت میکنم و نمیخواهم چیزی به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای نخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها و من میدانستم که اینها بالاخره خریداری ندارد و ظهر که دکان را ببند آنها را به بیرون خواهد ریخت، لذا برای عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم».
شهرت گریزی
به شاگردان که درباره استادانشان از ایشان سؤال میکنند با تندی میگوید: «برای من سلسله درست نکنید». در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار میکشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر میشود میگوید: «فلانی شنیدهام نام منرا در منبر میبری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم منرا بیاوری».
او میگوید هر که به درس من میآید در حق من، مبالغه، حرام است».
در حالی که شاگردان میگویند ما هنوز هم هر چه از بزرگان میخوانیم و میشنویم در برابر ایشان کم است.
سکوت و کتوم بودن
او دائم السکوت است و بعضی وقتها از جواب دادن طفره میرود. شاگردانش میگویند: حتی گاهی به نظرمان میآمد ایشان نصف حرفها را نمیزنند که مبادا حمل بر غلوّ و اغراق شود.
آیت الله سید عباس کاشانی نقل کردند که ایشان به ارادتمندانشان میفرمودند: «بینی و بین الله راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید».
و حال آن که چیزهایی را که نقل میکنند شاید ثلث حقایق و داشتههای ایشان هم نیست.
بزرگواری در برابر مخالفین
مرحوم آیت الله «سید ابوالحسن اصفهانی» در مجالس روضه هفتگی آقای قاضی شرکت میکرد، ولی در آن عصر هنوز معروف نشده و به عنوان مرجع مطرح نبودند. این دو بزرگوار با هم خیلی دوست و رفیق بودند، و در فقه هم مباحثه بودند.
در آن موقع آقای قاضی در خواب یا مکاشفه میبیند که بعد از اسم مرحوم آیت الله «سید محمد کاظم یزدی» نام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نوشته شده و متوجه مرجعیتشان شده و این مطلب را به ایشان میگوید. بعدها گاهی ایشان از آقای قاضی درباره زمان این مرجعیت سؤال میکردند و آقای قاضی میفرمودند: هنوز وقتش نرسیده. تا آن که بعد از وفات مراجع عصر به مرجعیت می رسند و همچون آیت الله سید محمد کاظم یزدی، مرجعیتشان گسترده و تام میگردد. در زمان مرجعیت ایشان به خاطر جو عمومی حوزه که آن زمان مخالف عرفا بود و نیز سعایتهایی که از روش آقای قاضی و شاگردان نزد ایشان میشود، شهریه شاگردان آقای قاضی را قطع میکند و بعضی از آنها را تبعید میکنند.
آقای سید محمد حسن قاضی میگوید: «شیخ «حسین محدث خراسانی» میگفت: «من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتی از وضع زندگی استادم مرحوم قاضی، که خود در برابر افرادی که با روش عرفانی او مخالفت میورزیدند، سکوت میکرد و رفقای خود را هم امر به آرامش مینمود و این عمل برای من غیر قابل تحمل بود».
در جای دیگر به نقل از آیت الله «کشمیری» اینطور آمده: «حتی بعضی از اهل دانش، سنگ جمع کرده بودند و به در خانه آقای قاضی میزدند! در مدرسه جدّ ما هم یک نفر از اهل دانش با صدای بلند گفت: بعضیها پیش صوفی می روند(منظورش من بودم) شکم قاضی را میدرم».
آری! و با تمام اینها ببینیم آقای قاضی در برابر تمام این سعایتها، بدگوییها، مخالفتها، بیاحترامیها چگونه برخورد میکند. او عظیم است، دریا دل است، خم به ابرو نمیآورد و نه تنها تکفیر و تفسیق نمیکند، بلکه همچنان به ادب در برابر مرجع تقلید مینشیند و به شاگرد عزیزش میفرماید: «به حرف سیّد گوش کن و از شهر خارج شو».
همچنین در عین اینکه آقا «میرزا عبدالغفار» جواب سلام آقای قاضی را نمیدادند به شاگردانشان توصیه میکردند: « بروید پشت سر آمیرزا عبدالغفار نماز بخوانید، ایشان نمازهای خوبی دارند».
----------------------------------------------------------------
منبع: سایت آوینی