چرا امام صادق امر خلافت را نپذیرفت

16:05 - 1394/09/21

چکیده: یکی از سوالاتی که راجع به امام صادق(علیه‌السلام) توسط برخی افراد نادان مطرح می‌شود و بر ایشان خورده می‌گیرند، این است که چرا ایشان با آن‌که شرایط برای وی مساعد بود و به راحتی مردم خراسان و مناطق دیگر با او بیعت می‌کردند، قیام نکرد و خلافت را بر عهده نگرفت؟

امام جعفر صادق

یکی از سوالاتی که راجع به امام صادق(علیه‌السلام) توسط برخی افراد نادان مطرح می‌شود و بر ایشان خورده می‌گیرند، این است که چرا ایشان با آن‌که شرایط برای وی مساعد بود و به راحتی مردم خراسان و مناطق دیگر با او بیعت می‌کردند، قیام نکرد و خلافت را بر عهده نگرفت؟ به چه علّت حضرت از قبول بيعت امتناع ورزيد؟ به چه سبب امت بخت برگشته را به دست ديو شوم فراعنه و جباران ملت سپرد؟

امت اسلام در خراسان به نفع علويون كاخ استبداد و بيدادگرى امويان را در هم فرو ريخت، و با جنگ‌هاى متوالى و مداوم شكست را بر امویان تحمیل کرد. چه موقعيتى از اين بهتر و چه وضعيتى از اين مناسب‌تر و چه امكاناتى از اين رساتر و آماده‌تر؟ اگر امام صادق(عليه‌السلام) در آن زمان بر مسند خلافت مى‏‌نشست، و حقوق ضايع شده مردم را احیا می‌کرد، بهتر نبود؟
اگر به ضعفا و مستمندان كه يك قرن بود حقوق‌شان ضايع شده بود رسيدگى مى‏‌كرد بهتر نبود؟

پاسخ به این اشکال
جواب اين اشكال‌ها و پاسخ اين سوال‌ها چندان مشكل نيست، زیرا:
اولا: امام صادق(عليه‌السلام) با وجود فهم، درايت، كياست، قدرت، علم و زیرکی منحصر به فردی که داشت این امر را قبول نکرد، نه آن‌كه سطحى و بدون تعمق قبول نكرده باشد و سپس پشيمان گردد، و تا آخر كه جنايات منصور را در برابر چشم خود ببيند بگويد: اى كاش قبول می‌کردم، و امت را دچار این مشكلات و آلام نمى‏‌ساختم.
حضرت تا پايان عمر خود بر همان قرار و اصل پا برجا بود، و لحظه‌‏اى ديده نشد كه بر گذشته تأسف بخورد، و آرزوى راحتى و گشايش خود را بنمايد، با وجود آن‌كه مشكلات در عصر بنى‌عباس روز به روز بیشتر شده، و جنايات منصور ستم‌گران گذشته پیشه می‌گرفت.

ثانیا: حضرت به روشنی می‌دید که اگر بيعت را قبول كند، آن طور نيست كه جهان اسلام در برابر وى خاضع و تسليم و مطيع باشد، و فقط در انتظار يك فرمان او نشسته باشد.
بلكه حضرت به خوبی می‌دانست اولا: باقیمانده گروه امويان در هر گوشه و كنار جهان عَلَم مخالفت و جنگ را برافراشته، و تا آخرين قطره خون خود براى از بین بردن حكومت او تلاش می‌کنند.
ثانيا: عباسيان كه خود را پسر عموی و وارثان پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مى‏‌دانستند، با هزار و يك دليل، قدم به عرصه ظهور گذاشته بودند و مدعى وارثيت محراب و منبر، و سلاح و شمشير مى‏‌بودند، همان‌طور كه ديديم و در تواريخ خوانديم كه با همين عناوين پانصد سال بر اريكه قدرت و خلافت نشستند، و علويون و بنى فاطمه را محكوم همين اباطيل مى‏‌نمودند.
عبّاسيّون تنها به اقامه دليل و برهان اكتفا نمى‌‏كردند، بلكه با سَيف و سِنان، طغيان خود را ظاهر مى‌‏نمودند. در اين صورت حضرت بايد در تمام مدّت حيات كه باز معلوم نبود در كدام كارزارى شهيد گردد، عمر و وقت و فرصت خود را در جنگ‌ها براى سركوبى معاندان و مخالفان سپرى كند.
ثالثا: بعضى از علويون نيز كه دعوى امارت داشتند، علم مخالفت بر مى‏‌افراشتند؛ يا حضرت بايد با آن‌ها هم جنگ می‎کرد، و يا بايد به آن‌ها مقام و مسندى به عنوان حق‌السكوت می‌داد.
انتخاب صورت دوم براى ولى خدا كه كارها را بر اساس حق انجام می‌دهد، متصور نيست، و صورت اول هم موجب قتل و كشتارهاى بی‌جا و می‌شد.

از همه اين‌ها كه بگذريم، حضرت يك مأموريت الهى خاص داشت كه احياى شريعت مندرسه باشد. اگر بالفرض تمام دشمنان و مخالفان ولايت را سركوب و منكوب می‌کرد و بر امارت مسلمین دست می‌یافت، نهايت كارى كه مى‏‌توانست انجام دهد، رسيدگى به امور عامّه، فصل خصومت‌ها و رفع منازعات شخصيه و امر و فتوى براى حلال و حرام مردم بود. و مطمئنا مسأله‌ی احیای شريعت فرسوده و آئين واژگون شده اسلام تحقق نمی‌پذیرفت، زیرا این مساله نياز مبرم به ساليان سال درس و تعليم و تربيت شاگرد و بحث و نقد و حل و ابرام داشت. به همین خاطر بود كه حضرت به آن امر خطير روی آورده و تمام ساعات و لحظات خود را در آن مدت مديد، صرف مدرسه علم و فهم و بيان و قلم نمودند.

بحث احیای دین به هیچ وجه با امر خلافت و امارت بر مسلمین قابل قیاس نیست، و در درجه والائى از اهميّت قرار داشت. حضرت نیز خود را بر سر دو راهى می‌دید، قبول خلافت و رسيدگى به امور مردم، و ردّ بيعت و رسيدگى به زنده كردن اسلام فرسوده و خراب شده.
ایشان راه دوم را انتخاب نمود؛ زيرا كه اهمیت آن به اندازه اصل نبوّت رسول اكرم(صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) امامت اميرالمومنين(عليه‌السلام) و شهادت سيد الشهدا(عليه‌السلام) بود، گر چه مستلزم مشقّات طاقت‌فرسا و از دست دادن حقوق ظاهريّه و امارت دنيويّه بود.؟

حضرت باغ بزرگی در مدينه داشت که آن‌ها به محل تدريس و درس و بحث و مناظره و مباحثه اختصاص داده بود. و شبانه روز خود را براى مسائل علمى و مباحثات علمى و مناظرات علمى و همه‌گونه تحقيقات علمى وقف کرد تا بتواند از عهده این مسئوليت عظيم و ارائه دين راستين برآيد، و آبشخوارى به سوى شريعه ماء فرات و گواراى فهم آيات قرآنيّه و سنت نبويه در پيش راه مردم گم گشته قرار دهد. اين آبشخوار عبارت است از «مذهب جعفرى».

حضرت با تربيت چهار هزار شاگرد در فنون مختلف، و نگاشته شدن چهارصد تأليف از چهارصد مؤلِّف در اصول مختلف، و با شرح و تفصيل و تفسير، و بيان تأويل حقايق آيات و واقعيّت سنت، به هدف خويش نائل آمد. ایشان با إرائه احكام مستدل و قوانين صحيحه، راه سوء استفاده‌ی خلفا و درباريان‌شان را مسدود کرد و با فلسفه الهيه و حكمت عاليه و عرفان به عوالم غيب و تجرد، راه مردم چشم و گوش بسته و مُهر بر دل نهاده را به سوى آسمان‌هاى ملكوت باز كرد و راه عبوديت را در برابر ربوبيت حضرت حق(جل‌جلاله) نشان داد.
اينجاست كه بدون اختيار لسان براى درود به آن حضرت به حركت آمده و این آیه را زمزمه می‌کند: «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا [مریم/15] و سلام بر او، آن روز كه تولد يافت، و آن روز كه مى‏‌ميرد، و آن روز كه زنده و برانگيخته مى‏‌شود».[1]
-------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت
[1]. بر گرفته از کتاب امام شناسى، محمد حسین حسینی طهرانی، ج‏16-17، ص 261-270.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 0 =
*****