خداوند متعال صفاتي مانند شادي، ترس، عشق و كينه و مانند آن را که با حكمت خود در انسان قرار داده آيا خود خداوند اين صفات را داراست؟ و عشق براي خداوند چه معنايي داشته كه آن را در وجود انسان قرار داد؟
پاسخ :
طبق قاعده «معطي الشيئ لايكون فاقداً له»؛ يعني محال است كسي چيزي را ببخشد و آن را نداشته باشد؛ خوب خداوند متعال هم غم، شادي و بيم، اميد و... را به ما داده است،
پس طبق اين قاعده خودش هم بايد آنها را داشته باشد در حاليكه اكثريت فلاسفه از مكتب مشاء اشراق، حكمت متعاليه و متكلمان مسلمان ميگويند خداوند سبحان منزه از اين گونه اوصاف است. به عنوان مقدمه دنيا با كمبود آب و خشكسالي روبرو است و از سوي ديگر مردم نيازمند به آب خبردار شوند كه اقيانوس بيحد و حصري در فلان كشور كشف شده است.
طبعاً آنان با ظرفهاي مخصوص به خود راه ميافتند يكي چند ظرف بيست ليتري، ديگري چند بشكه دويست ليتري و بعضي چند تانکر چندين هزار ليتري و بالاخره عدهاي هم با امكانات مجهز خود سعي دارند تا درياچهاي از آب آن اقيانوس بيكران را براي مردم خود به ارمغان ببرند؛
حال اگر كسي سؤال كند، آقايان اين آبها از كجاست؟ همه ميگويند از آن اقيانوس نامحدود است؛ اگر ديگري سؤال كند، آب آن اقيانوس كه نامحدود بوده پس چرا هرچه كه به شما داده است محدود و محصور است؟ در پاسخ ميگوييم: اقيانوس بيكران آب ميدهد نه نقصها، محدوديتها و ظرفها را و اين محدوديتها از ظروف و قابليتها است نه از آب بيكران آن.
بيان فلسفي: علت هستيبخش هم وجود به معاليل امكاني ميبخشد و خود نيز آن را به نحو اعلي، اشرف و بينهايت داراست اما نه اينكه ماهيت، نقص و محدوديتهاي آن وجودات از قبيل جسم و جسمانيات را هم داشته باشد زيرا آنها مربوط به حدود و ظروف هركدام از موجودات امكاني است نه اصل وجود كه از ناحيه حق تعالي افاضه شده است.[1]
حال به بررسي اوصاف مذكور ميپردازيم:
اما عشق: سخن عشق در هر زبان و فرهنگي الهامبخش بسياري از مقالهها، رمانها و اشعار بوده است ولي تحقيقات علمي دربارة اصل و حقيقت اين كيمياي هستي خيلي ناچيز است.[2]
تعريف عشق
عشق يعني سفر ساده يك بلبل تا گل درد و دل يك قمري عاشق با گل
عشق اوج علاقه و احساسات است؛ يعني وقتيآدمي بهگونهاي شخصي و يا چيزي را دوست داشته باشد كه تمام وجودش را تسخير كند و حاكم بر آن گردد.[3] در اين صورت به هر كوي و برزني كه پاي گذارد و به هرجائي كه بنگرد نشان از قامت يار ميبيند.[4] البته اين تعريف همه اقسام عشق را پوشش نميدهد ولي ميتوان تعريف جامعتري براي آن گفت كه بعد از انواع عشق مطرح خواهد شد.
انواع و اقسام عشق:
عشق بر چهارگونه است:
1. حيواني: اين عشق بر پايه شهوات قرار گرفته است و بين انسان و حيوان مشترك ميباشد.[5]
2. انساني: بر اساس محبت و مودت شديد به انسان ديگر و يا به خالق هستي استوار شده است.[6]
3. الهي: سرچشمه عشق معرفت و شناخت است؛ اين معرفت موجب دوستي شديد عاشق با معشوق و حبيب به محبوب خود ميشود و هرچه محبوب كاملتر باشد عشق هم برتر خواهد بود. خداوند سبحان به جمال ذات خود ـ كه كاملترين موجودات است ـ شناخت دارد پس برترين عشقها هم از آن اوست.[7]
4. طبيعي: آتش عشق الهي در عالم طبيعت نيز ساري و جاري است،[8] يعني آنها هم در حد درك و شعور خود عاشق حقاند و او را همواره تسبيح و ستايش ميكنند. «إنّ من شيي إلا يُسَبِّحُ بحمده، ولكن لاتفقهون تسبيحهم» البته چشم و گوش ظاهري نميتواند تسبيح موجودات را درك كند بلكه براي فهم آن بايد از نوع ملكوتي آنها بهره كافي داشت.[9]
گر تو را از غيب چشمي باز شد با تو ذرات جهان همراز شد
نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرات در عالم نهان با تو ميگويند روزان و شبان
ما سمعيم و بصريم و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم.[10]
حال طبق اقسام عشق ميتوان تعريف جامعي را براي عشق بيان كرد؛ عشق عبارت از علاقه شديد محب به محبوب خويش به نحوي كه او را همواره در نظر داشته باشد؛ اعم از اينكه به وصال آن برسد يا نه برخلاف شوق كه از وصال محبوب بيبهره است.[11]
غم و شادي، ترس و كينه:
اين اوصاف از كيفيات نفساني آدمي است كه هميشه با تغيير و تحول همراه است. به عبارتي ديگر اين اوصاف حادثاند و خداوند سبحان محل حوادث قرار نميگيرد زيرا پيدايش حالات و حوادث جديد و گوناگون در اثر تغيير شرايط است، يعني در شرايط خاصي حالت ترس را براي ما پديد ميآيد و در شرايط ديگر احساس غم يا شادي ميكنيم و همينطور ساير حالات و انفعالاتي كه بر ما عارض ميشوند، اما در مورد خداوند تغيير شرايط و حلول حوادث حداقل به دو دليل ذيل محال است:[12]
1. اين امر حادث از دو حال بيرون نيست، يا صفت كمالي است پس حتماً بايد در ذات حق از ازل باشد و اين با آن امر حادث منافات دارد و يا صفت كمالي نيست در اين صورت محال است كه در حق تعالي راه داشته باشد.
2. امر حادث موجب تغيير و انفعال ذات باريتعالي ميشود و اين با وجوب ذاتي حق تعالي که هيچگونه كاستي و نقص ندارد، منافات دارد.[13]
نتيجه:
غم و شادي، كينه و ترس، عشق حيواني و امثال آن كه بر پايه احساسات و عواطف است به مقام بلند حق تعالي راهي ندارد، اما درياي عشق الهي كه سرچشمة آن شناخت و معرفت به حق تعالي و اوصاف اوست نه تنها در ذات اقدس اله بار مييابد بلكه به حسب ظرفيتها در سراسر جهان هستي جريان پيدا ميكند.
عشق بحري است آسمان بر وي كفي چون زليخا در هواي يوسفي
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مرتضي مطهري، عرفان حافظ، صدرا، تهران.
2. صادق ظاهر با مقدمه استاد مجتبي حائري، عشق و عرفان، جهاد دانشگاهي دانشگاه اروميه، 1377.[1] . مصباح، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1366، جلد 2، ص 67.
[2] . مطهري، مرتضي، اخلاق جنسي، تهران، صدرا، چاپ 4، 1368، ص 79.
[3] . مطهري، مرتضي، جاذبه و دافعه، تهران، صدرا، چاپ 38، 1379، ص 51.
[4] . اقتباس از شعر؛ به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بينم
[5] . مولوي درباره اين عشق اشعار نغزي دارد مانند؛ عشقهايي كز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود؛
عشق آن زندهگزين كو باقي است وز شراب جانفزايت ساقي است؛
عشق آن بگزين كه جمله انبياء يافتند از عشق او كار و كيا
[6] . ر.ک: مطهري، مرتضي، جاذبه و دافعه، تهران، صدرا، چاپ 38، 1379، ص 62.
[7] . مطهري، مرتضي، مقالات فلسفي، تهران، انتشارات حكمت، چ اول، 1366، ج 2، ص 137.
[8] . مطهري، مرتضي، انسان كامل، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، بيتا، ص 114.
[9] . طباطبائي، محمد حسين، الميزان، ترجمه موسوي همداني، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 139 هـ ، ج 13، ص 148.
[10] . بلخي رومي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، انتشارات ناصيه، تهران، چ اول، 1375، ص 145.
[11] . اقتباس از: مطهري، مرتضي، مقالات فلسفي، جلد دوم، ص 137.
[12] . ر.ك: غرويان، محسن و...، بحثي مبسوط در آموزش عقايد، جلد اول، قم، دار العلم، چاپ اول، 1371، ص 185 و رباني گلپايگان، علي، ايضاح الحكمة، جلد دوم، قم، مركز جهاني علوم اسلامي، چاپ اول، 1371، ص 199.
[13] . حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، مؤسسة نشر اسلامي، چاپ پنجم، 1415 هـ ، ص 294 و 295.
منبع:سایت اندیشه قم