کراماتی از آیت الله «قاضی طباطبایی»

09:31 - 1394/05/27

چکیده:علامه طهرانی می‌گوید: چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما، از یکی از بزرگان و مدرسین نجف اشرف نقل می‌کردند که می‌گفت: من درباره استاد میرزا علی قاضی طباطبایی و مطالبی که از ایشان شنیده بودم و احوالاتی که به گوشم رسیده بود، در شک بودم.

قاضی طباطبایی

آیت الله علامه «سید علی آقا قاضی طباطبایی تبریزی» فقیه، حکیم و عارف کم‌نظیر و بزرگ شیعه و اسلام، روز ۱۳ ذی‌الحجه سال ۱۲۸۲(ه.ق) در تبریز به دنیا آمد. پدرش آیت الله «سید حسین قاضی طباطبایی» از علمای معروف تبریز و پناه‌گاهی برای مردم و عاشقان اهل بیت(علیهم‌السلام) بود. ما در این نوشتار برخی از کراماتی که از ایشان دیده شده را بیان می‌کنیم:

1. به اذن خدا بمیر
علامه طهرانی می‌گوید: چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما، از یکی از بزرگان و مدرسین نجف اشرف نقل می‌کردند که می‌گفت: من درباره استاد میرزا علی قاضی طباطبایی و مطالبی که از ایشان شنیده بودم و احوالاتی که به گوشم رسیده بود، در شک بودم.
با خود می‌گفتم: آیا این مطالب که نقل شده، درست است یا نه؟ تا این که یک روز که برای نماز به مسجد کوفه می‌رفتم در بیرون مسجد با ایشان برخورد کردم؛ با هم مقداری صحبت کردیم و در طرف قبله مسجد برای رفع خستگی نشستیم. گرم صحبت بودیم که در این زمان مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزید و به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. در آن نواحی مار بسیار است و غالبا به مردم آسیبی نمی‌رساند. همین که مار به مقابل ما رسید و من وحشتی کردم، استاد اشاره‌ای به مار کرد و فرمود: «مت باذن الله؛ به اذن خدا بمیر» مار فوراً در جای خود خشک شد.
قاضی بدون این که اعتنایی کند، شروع به دنبال صحبت کرد، سپس به مسجد رفتیم و من در مسجد وسوسه شدم که آیا این کار واقعی بود و مار مرد یا این که چشم بندی بود؟ اعمال را تمام کرده و بیرون آمدم و دیدم مار خشک شده و به روی زمین افتاده است؛ پا زدم، دیدم حرکتی ندارد.
شرمنده به مسجد بازگشته و چند رکعت دیگر نماز خواندم، موقع بیرون آمدن از مسجد برای نجف، باز هم با یکدیگر برخورد کردیم، آن مرحوم لبخندی زده و فرمود: خوب آقا جان! امتحان هم کردی! امتحان هم کردی.

2. تفکر و مکاشفه در وادی السلام نجف
مرحوم قاضی که از تجملات دنیا دوری می‌کرد، در نجف اشرف به قبرستان وادی‌السلام می‌رفت و ساعت‌های طولانی به تفکر و مکاشفه می‌پرداخت تا هر چه بهتر بتواند دل از دنیا کنده و به مشاهده دوست نائل شود. مرحوم آیت الله محمد تقی آملی ـ از شاگردان آن بزرگوار ـ می‌فرماید: «من مدت‌ها می‌دیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی‌السلام می‌نشینند، با خود می‌گفتم: «انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه‌ای روح مردگان را شاد کند، کارهای لازم‌تر هم هست که باید به آن‌ها پرداخت» این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمی‌ترین رفیق خود از شاگردان استاد. مدت‌ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش می‌رفتم، تا آن‌که قصد کردم به ایران برگردم، اما در مصلحت داشتن این سفر، تردید داشتم.
این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. یک شب که می‌خواستم بخوابم؛ در آن اتاقی که بودم، در تاقچه پائین پای من کتاب بود؛ کتاب‌های علمی و دینی. در وقت خواب، طبعا پای من به سوی کتاب‌ها کشیده می‌شد، با خود گفتم: برخیزم و جای خواب را تغییر دهم یا لزومی ندارد، چون کتاب‌ها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته، و این، هتک حرمت کتاب نیست. بالاخره بنا بر آن گذاشتم که هتک حرمت نیست و خوابیدم.
صبح که به محضر استاد، مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم: فرمود: «علیکم السلام! صلاح نیست شما به ایران بروید. و پا دراز کردن به سوی کتاب‌ها هم هتک احترام است» بی‌اختیار و حول زده گفتم: «آقا! شما از کجا فهمیده‌اید؟» فرمود: «از وادی‌السلام فهمیده‌ام».

3. گشایش به برکت امیر المومنین(علیه‌السلام)
علامه با این‌که خود در علوم مختلف متبحر و یگانه بود اما گاهی مشکلاتی برایش پیش می‌آمد که با محاسبات دنیوی نمی‌توانست حل نماید. در این گونه موارد، به بارگاه حضرت امیرالمومنین(علیه‌السلام) پناه می‌برد و از ایشان استعانت می‌جست. شاگردش آیت الله شیخ حسن‌علی نجابت می‌فرمود: آقای قاضی زمانی طالب مطلب خاصی بودند، اما آن‌چنان که می‌خواستند فتح باب بر ایشان حاصل نمی‌شد. از هر دری وارد می‌شدند، نتیجه نمی‌گرفتند، تا این‌که برای برآورده شدن آن خواسته، قصیده بلند و بسیار عالی در مدح امیرالمومنین(علیه‌السلام) می‌سرود و به تمام معنا در آن مطلب خاص که می‌خواستند، فتح باب بر ایشان رخ داد.

4. امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) هنگام ظهور به اصحاب خاص خود چه می‌فرماید؟
علامه طباطبایی می‌فرمود: مرحوم استاد ما قاضی می‌فرمودند: «(حضرت در موقع ظهور) به اصحابش مطلبی می‌گویند که همه آن‌ها در اقطار عالم متفرق و منتشر می‌گردند، و چون همه آن‌ها دارای طی‌الارض هستند، تمام عالم را تفحص می‌کنند، و می‌فهمند که غیر از آن حضرت، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهی و مأمور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینه‌های اسرار الهی و صاحب‌الامر نیست. در این حال، همه به مکه مراجعت می‌کنند و به آن حضرت تسلیم می‌شوند و بیعت می‌نمایند. مرحوم قاضی می‌فرمود: «من می‌دانم آن کلمه‌ای را که حضرت به آن‌ها می‌فرماید و همه از دور آن حضرت متفرق می‌شوند، چیست».

5. زنده ماندن فرزند علامه طباطبایی با سفارش علامه قاضی
علامه طباطبایی می‌فرمود: من و همسرم از خویشاوندان نزدیک مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی بودیم؛ او در نجف برای صله رحم و تفقد از حال ما، به منزل ما می‌آمد. ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همه در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند، روزی مرحوم قاضی به منزل ما آمد در حالی که همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم؛ موقع خداحافظی به همسرم گفت: «دختر عمو! این بار این فرزند تو می‌ماند، و او پسر است و آسیبی به او نمی‌رسد، و نام او «عبدالباقی» بگذار».
من از سخن مرحوم قاضی خوش‌حال شدم؛ خدا به ما پسری لطف کرد و بر خلاف کودکان قبلی، باقی ماند و آسیبی به او نرسید و نام او را «عبدالباقی» گذاردیم.

6. سفارش علامه قاضی به امام خمینی (رحمه‌الله‌علیه)
آیت الله شیخ عباس قوچانی می‌گوید: در نجف اشرف با قاضی جلساتی داشتیم و غالبا افراد با هماهنگی وارد جلسه می‌شدند و همدیگر را هم می‌شناختیم. در یک جلسه، ناگهان سید جوانی وارد شد، استاد بحث را قطع کرده و احترام زیادی به سید جوان نمودند و به او گفت: «آقا سید روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد».
این در حالی بود که از انقلاب خبری نبود. ما خیلی تعجب کردیم؛ ولی بعد از سال‌های زیاد و پس از انقلاب فهمیدیم که قاضی در آن روز از چه جهت آن حرف‌ها را زد و نسبت به امام احترام کرد.
---------------------------------------------------------------
منبع: خبر گزاری فارس

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 0 =
*****