چکیده: اينجا جاى اين سؤال است كه چرا امیرالمومنین(علیهالسلام) به آن صورت مقيّد، شرط را مىپذيرد؟ در جواب، مىتوان گفت كه اولا: ترديدى نيست كه هر انسانى به ميزان علم و آگاهى و توان خود مىتواند عمل كند، كه حضرت نيز در قبول شرط، به اين امر توجه كامل داشت.
هنگامى كه عمر را زخمى كردند، به او پيشنهاد شد كه كسى را به جانشينى خود برگزيند. عمر گفت: «على» ، «عثمان» ، «طلحه» ، «زبير» ، «عبد الرحمن بن عوف» و «سعد بن ابى وقّاص» را حاضر كنيد. چون حاضر شدند، عمر به على(عليهالسلام) گفت: «اى على، شايد مردم حق خويشاونديت با پيغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و اينكه داماد او بودهاى و ميزان دانش و فهمى كه خداوند به تو ارزانى داشته است را در نظر بگيرند و تو را به حكومت خويش انتخاب كنند؛ در اين صورت، خدا را فراموش مكن». آنگاه رو به عثمان كرد و گفت: «اى عثمان! شايد مردم، داماد پيامبر بودن و سالمنديت را رعايت كنند؛ پس اگر به حكومت رسيدى، از خدا بترس و آل ابو معيط را بر گردن مردم سوار مكن».
عمر به اعضاى شورا فرمان داد تا مدت سه روز براى انتخاب خليفه به مشورت بنشينند. اگر دو نفر با انتخاب مردى و دو نفر ديگر با خلافت مردى ديگر موافقت كردند، بار ديگر به رايزنى بپردازند و مشورت را از سر گيرند، اما اگر چهار نفر با يكى موافقت كردند و يك نفر مخالف بود، تابع رأى چهار نفر باشيد و چنانچه آرا، سه به سه شد، رأى آن دسته را بپذيريد كه «عبد الرحمن بن عوف» در آن است؛ زيرا دين و صلاح عبد الرحمن قابل اطمينان و رأيش براى مسلمانان، مورد قبول و اعتماد است. چون آن گروه، از مجلس عمر بيرون شدند، عمر گفت: «اگر مردم، اين (اجلح) [1] را به خلافت انتخاب كنند، آنان را به راه راست هدايت خواهد كرد».[2]
در روز خاكسپاری عمر، اعضاى شورا كارى انجام ندادند. «ابو طلحه» به دستور عمر، بر مردم امامت كرد و نماز گزارد و هيچ اتفاقى نيافتاد. صبح روز بعد، ابو طلحه آنان را در محل بيتالمال گرد آورد تا به رايزنى بپردازد.
عبد الرحمن، وقتى نجواى اعضاى شورا و گفت و شنود ايشان را مشاهده كرد و اينكه هر يك از آنها مىكوشيد تا رقيب را از ميان بيرون كند و خود را به مقام خلافت نزديكتر سازد، به ايشان گفت: «من و سعد، خود را كنار مىكشيم؛ به اين شرط كه انتخاب يكى از چهار نفر، با من باشد؛ زيرا نجوايتان به درازا كشيده و مردم منتظرند تا خليفه و امام خود را بشناسند و از اهالى شهرستانها نيز كسانى كه براى كسب اطلاع از اين موضوع تاكنون در مدينه ماندهاند، توقفشان طول كشيده و مىخواهند هر چه زودتر به شهر و ديار خود بازگردند».
همه به جز امیرالمومنین(علیهالسلام) با پيشنهاد عبد الرحمن بن عوف موافقت كردند؛ در همين هنگام، ابو طلحه وارد شد و عبد الرحمن نيز آنچه گذشته بود، به اطلاع او رساند. پس ابو طلحه به امیرالمومنین(علیهالسلام) رو كرد و گفت: «اى ابو الحسن! عبد الرحمن؛ مورد اعتماد تو و همه مسلمانان است؛ چرا با او مخالفت مىكنى؟! او خودش را از ميان شما كنار كشيده و به خاطر ديگرى هم زير بار گناه نمىرود!». سپس امیرالمومنین(علیهالسلام) عبد الرحمن بن عوف را سوگند داد تا به خواسته دل اعتنايى نكند و حق را مقدم بدارد و به صلاح و خير امت بكوشد و مسأله خويشاوندى، او را از حق منحرف نسازد. عبد الرحمن، همه را پذيرفت و سوگند خورد. سپس عبد الرحمن پيش آمد و دست على(علیهالسلام) را در دست گرفت و به او گفت: با خدا عهد و پيمان ببند كه اگر من با تو بيعت كردم، بنى عبد المطلب را بر گردن مردم سوار نخواهى كرد و روش و رفتارت، همان سيره و روش رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) خواهد بود و به كم و زياد از آن تجاوز نخواهى کرد!».
حضرت در پاسخ او فرمود: «من زير بار عهد و پيمان خداوند، در مواردى كه نه خود درك كرده و نه هيچكس ديگری آن را درك كرده است، نخواهم رفت. و چه كسى را توانايى آن باشد كه قدم جای پاى پيغمبر(صلىاللّهعليهوآله) و سيره او بگذارد؟ امّا من تا آنجا كه بتوانم و امكانات برايم فراهم شود و نيز به اندازه دانش و آگاهى خود، به سيره و روش رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) با شما رفتار خواهم کرد».
پس عبد الرحمن دست على(عليهالسلام) را رها كرد و عثمان را سوگند داد و از او عهد و پيمان گرفت كه بنى اميه را بر گردن مردم سوار نكند و سيره و روش رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) و ابو بكر و عمر را در پيش بگيرد و به كم و زياد از آنها تجاوز نكند. عثمان، همه را پذيرفت و در انجامش سوگند خورد. پس امیرالمومنین(علیهالسلام) رو به عبد الرحمن كرد و فرمود: «عثمان خواستهات را برآورده ساخت، معطل چه هستى؟ با او بيعت كن!»
عبد الرحمن بار ديگر رو به جضرت كرد و دستش را در دست گرفت و از او خواست تا بار ديگر همان سوگند را بخورد كه از سيره رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) و شیخین سرپيچى نکند. حضرت دوباره فرمود: «من سعى و كوشش مىكنم». امّا عثمان مىگفت: «آرى! عهد و پيمان خدا و سختتر از آنچه از پيامبرانش گرفته است، بر من باد كه از سيره رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) و شیخین، در هيچ موردى سرپيچى نكنم». پس عبد الرحمن با عثمان بيعت كرد و به دنبال او، ديگر اعضاى شورا با عثمان بيعت كردند.
در این هنگام امیرالمومنین(علیهالسلام) خشمگين از محل شورا بيرون آمد، ولى اعضاى شورا خود را به او رسانيده، گفتند: موافقت كن، وگرنه با تو مىجنگيم! در نتيجه، حضرت با آنها بازگشت و با عثمان بيعت كرد.[3]
اگر به مصاحبه ميان عبد الرحمن و امیرالمومنین(علیهالسلام) و نيز عبد الرحمن و عثمان توجه كنيم، متوجه مىشويم كه حضرت علیرغم علم و دانش بسيار وسيعى كه نسبت به احكام الهى و سنت نبوى دارد و نيز تقوا و ايمان كاملش، در اين شرط عبد الرحمن كه بر اساس احكام الهى و سنت نبوى عمل کند، مىفرمايد: به احكامى كه بدانم از جانب خداست، در حد آگاهى و توانم عمل خواهم كرد. امّا عثمان به طور مطلق، متعهد مىشود؛ آن هم تعهدى سخت كه به همه آنچه عبد الرحمن شرط كرده بود، عمل كند.
اينجا جاى اين سؤال است كه چرا امیرالمومنین(علیهالسلام) به آن صورت مقيّد، شرط را مىپذيرد؟ در جواب، مىتوان گفت كه اولا: ترديدى نيست كه هر انسانى به ميزان علم و آگاهى و توان خود مىتواند عمل كند، كه حضرت نيز در قبول شرط، به اين امر توجه كامل داشت. ثانيا: اين احتمال داده مىشود كه چون حضرت مىدانست عثمان همه شرايط را با تعهدى سخت خواهد پذيرفت، از اين رو با آن قيود، قبول كرد تا اطرافيان بدانند كه براى او نفس حكومت بر مردم، هدف نيست تا براى به دست آوردن آن، هر شرطى را با هر كيفيتى بپذيرد؛ همچنين، براى كسانى كه در مقابل ایشان همه شرايط را هر چند كه ياراى انجام آنها را نداشته باشند، با تعهدى سخت به خدا و پيامبرش مىپذيرند، نفس حكومت بر مردم، چقدر جذاب و مورد نظر است. البته گذر زمان، ميزان پایبندى او به تعهدات را نشان داد.[4]
__________________________________________
پینوشت
[1]. اجلح يعنى شخصى كه موى جلو سرش ريخته و دو طرف سرش، اندكى مو داشته باشد كه منظورش امیرالمومنین بود.
[2]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 108- 114؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 61؛ منتخب الكنز، ج 4، ص 429؛ ابن قتيبة، الامامة و السياسة، ص 24- 25؛ ابن عبد ربه اندلسى، عقد الفريد، ج 3، ص 74.
[3]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 119؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 162.
[4]. امامت پژوهى(بررسى ديدگاههاى اماميه، معتزله واشاعره)، ص: 328 -331.