سلام اقای کیانی
بنظرم وقتی این همه باهم تفاوت دارین بهتره اصلا بهش فکر نکنید و دنبال موردی باشین که رضایت داشته باشین چرا خودتون رو ازار میدین . همون مورد دوم که بیشتر مورد پسندتون هست پیگیری کنین.
این پست منو یاد داستان سقراط انداخت. خالی از لطف نیست بخونید درکش کنید.
گفته میشود که بیشتر اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن مینشست و به غریبهها خوشامد میگفت.
روزی غریبهای نزد او رفت و گفت: من میخواهم در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟
سقراط پرسید:در زادگاهت چه جور آدمهایی زندگی میکنند.
مرد غریبه گفت:مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کردهام.
سقراط خردمند میگوید:مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه میدادم
چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط میآید و درباره مردم آن سوال میکند.
سقراط دوباره پرسید: آدمهای شهر خودت چه جور آدمهایی هستند؟
غریبه پاسخ داد: فوقالعادهاند، به هم کمک میکنند و راستگو و پرکارند. چون میخواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم.
سقراط اندیشمند پاسخ داد: اینجا هم همینطور است.! چرا وارد شهر نمیشوی؟ مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را میکنی.
من وقتی متنت رو خوندم احساسات منفی زیادی بهم القا شد
دوست عزیز بهتره یه کم تثبیت روحی روانی پیدا کنی در درجه اول
استفاده از کتابهای روانشناسی و سخنرانیهای روانشناسان میتونه بهت کمک زیادی بکنه
منتظر یکی هم نباش که 100% پرفکت و کامل باشه و بیاد زیر بغل تو رو بگیره و بلندت کنه و تو رو تا یک زندگی ایده آل مشایعت کنه، چون اصولا ذهن ما کابلهای رویایی خودش رو به بهترین حالات وصل میکنه و احیانا اگر شرایط نامساعد و خلاف رویایه تو به وجود بیاد اونجا دیگه کم میاری چون وسط اون رویاها اصلا پیش بینی واسه شرایط بحرانی نداشتی و چه بسا شکستی سنگین میخوری که دیگه پیرت میکنه
صفحهها