با عرض سلام و ادب خدمت شما
اینکه در بیانات معصومین علیهمالسلام گفته شده، نگاه نکنید چه زمانی سوره یا ختمِ قرآن تمام میشود، درواقع این موضوع را به مخاطب فهمانده که کیفیت را فدای کمیت نکند.
یعنی مهم نیست که انسان چقدر قرآن خوانده است. مهم این است که چگونه قرآن را خوانده است. به این معنا که اگر بخواهیم بین مقدار و کیفیت مقایسه کنیم، کیفیت ترجیح دارد. اگر کسی یک صفحه از سوره را با توجه به معنای آن بخواند، بهتر از این است که تمام آن را بدون توجه بخواند.
این روایات که فرمودهاند همتتان آخر سوره و اتمام آن نباشد، درواقع این معنا را به ما القاء کرده است که سعی کنید قرآن را و لو به مقدار کمش، با توجه بخوانید. یعنی اگر کسی در طول رمضان سه جزء قرآن را باتوجه خوانده باشد، بهتر از آن است که یک ختم بیتوجه را به پایان رسانده باشد.
البته این معنا بیانگر مقایسه بین خوب و خوبتر است، یعنی اگر کسی سورهای را بخواند و قصدش این باشد که آن را تمام کند، باز هم از ثواب قرائت قرآن بهرهمند میشود؛ ولی اگر همان را با توجه به معنا بخواند، فضیلتش بیشتر است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
اصل روایت به این صورت است: از امام صادق علیهالسلام نقل شد که فرمودند: «لَوْ قَرَأَ رَجُلٌ لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ- إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ أَلْفَ مَرَّةٍ لَأَصْبَحَ وَ هُوَ شَدِيدُ الْيَقِينِ بِالاعْتِرَافِ بِمَا يَخُصُّ بِهِ فِينَا وَ مَا ذَاكَ إِلَّا لِشَيْء عَايَنَهُ فِي نَوْمِهِ»؛ «اگر شخصی سوره قدر را هزار بار در شب بیست و سوم بخواند، صبح میکند در حالی که یقینش در اعتراف به آن فضایلی که مختص به ما اهل بیت است، زیاد شده باشد و آن نیست مگر به خاطر چیزی که در خوابش میبیند». [تهذیب الاحکام، ج3، ص100]
چند نکته:
1. روایت به لحاظ سندی ضعیف است.
2. هزار بار سوره قدر را در شب بیست و سوم بخواند.
3. نتیجه خواندن سوره قدر به آن تعداد در شب بیست و سوم، این است که به شخص در خوابش چیزی نشان میدهند که یقینش به اهل بیت و حقانیت آنها بیشتر میشود.
4. گویا این خواب در همان شب بیست و سوم یا در صبح آن است.
درنتیجه اصلا چیزی با این عنوان که هرچه در خواب ببیند، برایش اتفاق میافتد، اصلا در این روایت وجود ندارد.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
منظور هر دو دسته هستند؛ چه کسی که غنی است و میترسد ازدواج سبب فقر او شود و چه کسی که فقیر است و میترسد با ازدواج فقیرتر شده یا به جهت فقر نتواند زندگی را پیش ببرد.
دلیل اینکه فرمودند چنین شخصی به خدا سوء ظن دارد این است که به وعده خداوند در قرآن ایمان نیاورده است؛ زیرا خداوند میفرماید: «وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛ «[مردان و زنان] بی همسرتان و غلامان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید؛ اگر تهیدست اند، خدا آنان را از فضل خود بی نیاز می کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست».[نور: 32]
کسی که با شنیدن این وعده الهی باز هم دست و دلش برای ازدواج میلرزد، در واقع به وعده خداوند اعتماد ندارد و به خداوند بدبین است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
اینگونه تعابیر معمولاً تعابیر کنایی هستند. در تعبیر کنایی به جای تصریح به یک موضوع با زبان کنایه از آن سخن گفته شده و به آن تصریح نمیشود. مثلاً در همین زبان فارسی خودمان، گاهی به جای خسیس و بخیل، از واژه «تنگ نظر» یا «آب از دستش نمیچکد»، استفاده میشود. خب واضح است که معنای لغوی این واژهها که کوتاهی نگاه و نریختنِ آب از دست است، مد نظر نیست؛ بلکه لازمه آن که همان بخل و خساست است، اراده شده است.
در آیه شریفه مذکور نیز به جای آنکه مستقیماً بفرمایند: منافقین بخیل هستند؛ گفته شده: آنها دستهایشان را میبندند. این تعبیر به همان کنایه در زبان فارسی که میگوید: «آب از دستش نمیچکد»، بسیار نزدیک است.
در جای دیگری در قرآن نیز نزدیک به همین معنا وجود دارد که میفرماید: «وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا»؛ «و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار [هم] گشادهدستى منما تا ملامتشده و حسرتزده بر جاى مانى».[اسراء: 29]
در اینجا بستن دست به دور گردن، کنایه از همان بخل و خساست است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
با توجه به روایات عامی که اهلبیت علیهمالسلام بر اساسِ آن هر مجتهد فقیه عادل و جامع الشرایط را مورد تایید خود دانسته و مردم را به ایشان ارجاع دادهاند، میتوان مراجعی را که دارای شرایط مذکور در این روایات هستند، نمایندگان عام امام در زمان غیبت دانست.
بهعنوان مثال به برخی از آن روایات اشاره میشود:
1. عن امیرالمؤمنین علیهالسلام: «مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءُ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ».[1] «زمام امور مردم به دست عالمانی است که علمشان از سرچشمه وحی گرفته شده باشد و امین بر حلال و حرام خدا باشند».
2. از امام زمان علیهالسلام: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِم»؛[2] «در تمام حوادث و پیشامدها به راویان حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم بر آنها». یعنی در تمام پیشامدهای عصر غیبت، مرجع مردم فقیه عالم به روایات معصومین علیهمالسلام است.
3. امام حسن عسگری علیهالسلام فرمودند: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوه»؛[3] «از فقها آن کس که پرهیزکار و حافظ دین و مخالف هوای نفس و مطیع اوامر و احکام خدا باشد، عامّه مردم باید از او تقلید نمایند».
4. امام صادق علیهالسلام فرمودند: «يَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»؛[4] «باید دقت کنند و از میان فقهایی که راوی حدیث ما هستند و در احکام حلال و حرام ما صاحب نظرند و به احکام ما آشنایی دارند، فقیهی را انتخاب کنند و او را در میان خود حاکم قرار دهند. چرا که من او را بر شما حاکم قرار دادم».
برای مطالعه بیشتر در این زمینه، به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/142
خب از آنجاکه مراجع در زمان غیبت، در جایگاه امام بوده و به کارهایی که در حفظ، تبلیغ و انتشار دین بر دوش امام است، از طرف ایشان اقدام میکنند، میتوان گفت ایشان برای تحقق حکومت مهدوی و تشریف فرمایی آن حضرت، قیام میکنند؛ زیرا تا زمانی که زمینه برای ظهور آن بزرگوار محقق نشود، آن حضرت ظهور نمیکنند و یکی از اساسیترین ارکان تشکیل دولت آن بزرگوار، وجود یاوران مناسب برای این امر است. مرجعیت شیعه در واقع با حفظ و ترویج دین و انتشار تفکر شیعی در دنیا، زمینه را برای تحقق این شرطِ اساسیِ ظهور فراهم میسازند.
پینوشت:
[1]. فیض الاسلام، الوافی، ج15، ص179.
[2]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص484.
[3]. تفسیر منسوب به امام حسن عسگری علیهالسلام، ص300.
[4]. کلینی، کافی، ج1، ص67.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
موجوداتی که جسم دارند، معنای جسم داشتنشان این است که دارای سه بُعد هستند؛ یعنی در سه بُعدِ طول، عرض و ارتفاع امتداد پیدا کردهاند؛ هر مقدار هم که بزرگ باشند، مقدار و اندازه داشته و در سه بُعدِ مشخص محصور و محدود شدهاند. مثلاً یک کوه که جسمِ نسبتا بزرگی دارد، از آنجا که در سه بعد طول، عرض و ارتفاع اندازه مشخصی دارد، به همان اندازه مشخص خود محدود شده و هرکدام از ابعادش مشخص است و همچنین است یک کره و یک ستاره و سایر اجسام بزرگ و کوچک که ابعاد و محدودیتشان در سه بُعد سبب شده تا جسم داشته باشند.
اما خداوند، از آنجاکه موجودی نامحدود است، در ابعاد و اندازه و مقدار تعریف نمیشود تا جسم و ابعاد مشخص جسمانی داشته باشد؛ درنتیجه جسم به معنای ابعاد ندارد تا جسمش قابل دیده شدن با چشم سر باشد. بنابراین دیدنِ خداوند با چشم سر چه در دنیا و چه در آخرت امکانپذیر نمیباشد. البته معنای آن این نیست که با چشمِ دل هم نمیتوان خدا را یافت و مشاهده نمود. آن کسی که در سیر معرفتی پیش برود، حضور خدا را همیشه حس میکند و بلکه حضور او را از هر موجودی بالاتر و نزدیکتر به خود میبیند. شخصی اعرابی از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسید: آیا پروردگارت را دیدهای؟ ایشان در جواب فرمودند: هیچگاه پروردگاری را که ندیده باشم، عبادت نمیکنم. پرسید: چگونه او را دیدهای؟ فرمودند: چشمها آن را با نگاه ندیدهاند؛ بلکه قلبها او را با حقیقتِ ایمان یافتهاند.[متشابه القرآن و مختلفه، ج1، ص93]. ما اگرچه هیچگاه درد، خوشحالی و حالات نفسانی خود را با چشم نمیبینیم؛ ولی آنها را از هر چیز دیده شدنی، بهتر مییابیم. اهل معرفت نیز با سیر معرفتی و کنار زدنِ موانع و حجابها، خدا را از هرچیز دیده شدنی، بهتر حس میکنند.
ببینید اگر ایشان توانست این مطالب را بفهمد و با آن ارتباط برقرار کند، انشاءالله برای پاسخ به سوالات دیگرشان نیز در خدمتتان هستیم و الا باید بگذارید تا مقداری زمان بگذرد و به لحاظ فهم و درک کمی کاملتر شود و آنگاه با ذهنی آمادهتر به سراغ اینگونه مسائل عقلی برود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
ابتدا باید عرض کنیم که آن کسی که شب امتحان برای نمره گرفتن تلاش میکند، در حقیقت تمام تلاش خود برای آن درس را به کار نبسته است؛ زیرا وقتی میتوان گفت شخص تمام تلاش خود را کرده، که از ماهها قبل برای خواندن و فهم آن درس وقت گذاشته و آن را به شب امتحان موکول نکرده باشد.
کسی که همه فعالیت خود را به شب امتحان موکول میکند، در واقع برای آنچه به دنبال آن است، تلاش نکرده است و خلاف آن (تنبلی) درباره او صادق است.
اما درباره منظور حضرت از حدیث مذکور، باید عرض شود که ایشان در ضمن فرمایشی دیگر فرمودهاند: «من طلب شیئا ناله او بعضه»؛ «هرکس به دنبال چیزی باشد[و برای رسیدن آن زحمت بکشد] یا به همه آن یا [لااقل] به بخشی از آن نائل میشود».[بحارالانوار، دار احیاء التراث، ج75، ص13]. این یعنی تلاش و زحمت انسان بالاخره نتیجه خواهد داشت و انسان با تلاش اگر به تمام مقصود خود هم نرسد، لااقل به بخشی از آن نائل خواهد شد و هیچگاه شخص نباید از رسیدنِ به مقصود ناامید باشد.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
دلایل عقلی که برای رد تناسخ و محال بودن آن آورده شده، خیلی مفصل و به لحاظ علمی بسیار دقیق است. در اینجا امکان بازگوئی آن دلایل وجود ندارد. اگر خیلی نسبت به دانستن آن کنجکاو هستید، توصیه میکنیم کتاب «علم النفس فلسفی» استاد غلامرضا فیاضی با تدوین حجهالاسلام یوسفی را مطالعه نموده و اگر میتوانید صوت دروس ایشان در این موضوع را همراه با مطالعه کتاب استماع نمایید.
اجمالاً باید بدانید: ایشان تمام دلایل عقلی که بر محال بودن تناسخ ذکر میشود را مردود دانسته و پساز تبیین هر کدام، به وجه باطل بودن آن دلیل میپردازند.
ایشان در نهایت میفرمایند بر اساس تعالیم دین اسلام، تناسخ به آن صورتی که ادیان شرقی میگویند، اتفاق نیفتاده و روح پساز فوت به بدن دیگری غیر از بدنِ سابق خود تعلق نمیگیرد.
اما وجوه دیگر تناسخ، مانند بازگشت روح به بدن سابقش، یا جدا شدن روح از بدنِ ذری در عالم ذر و تعلق آن به بدنِ دنیوی، نه دلیل عقلی و نه دلیل شرعی بر محال بودن آن وجود ندارد.
بر همین اساس، فرض مذکور، یعنی تعلق روح جنین سقط شده به بدنِ جدید دنیوی، نه از لحاظ عقلی و نه از لحاظ شرعی محال نبوده و از قدرت خدا خارج نیست. تنها نکتهای که وجود دارد، این است که تا بحال شنیده نشده روح پس از تعلق به بدنی در دنیا، دوباره با بدنی جدید به دنیا برگردد. بنابراین، اینکه نوزادی پساز سقط و آمدن به دنیا و رفتن به آخرت دوباره در قالب بدنی جدید به دنیا بیاید، اگرچه محال عقلی نیست؛ ولی موید شرعی بر آن وجود نداشته و ظاهر روایات حاکی از آن است که پساز سقط حیات برزخی خود را شروع کرده و سیر تکامل برزخیاش شروع میشود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
منظورتان از سوال دقیقا مشخص نیست. اگر منظورتان این است که چرا برخی در خانوادههای غیر مسلمان متولد شده و دچار دین موروثی میشوند و شرایطشان به گونهای رقم میخورد که از اسلام و حقانیت آن اطلاعی پیدا نمیکنند، خب پاسخ این است که اگر کسی واقعا شرایطش به گونهای باشد که از اسلام و حقانیت آن به جهت تبلیغات منفی مطلع نشود، اصطلاحا مستضعف فکری بوده و در نزد خدا معذور است و اگر به همان دین خود عمل کند، خداوند به او اجر میدهد.
خداوند در قرآن عدهای از اهل کتاب را که اهل عمل به دین خود هستند، ستوده و میفرماید: «لَيۡسُواْ سَوَآءٗۗ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ أُمَّةٞ قَآئِمَةٞ يَتۡلُونَ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ وَهُمۡ يَسۡجُدُونَ»؛ «همۀ اهل يكسان نيستند؛ گروهى از آنها در دل شب به تلاوت آيات الهى مشغول و سجده مى كنند». (آل عمران، 113)
اما اگر منظورتان این است که که چرا عدهای در خانواده غیر مسلمان متولد شده و بعدا با فهمیدن حقانیت اسلام مجبور میشوند که تعصبات دینی خود را کنار گذاشته و به اسلام گرایش پیدا کنند، خب پاسخ این است که اولین امتحان خداوند برای این افراد همین است که نشان دهند تا کجا پای حق ایستادهاند و آیا حاضرند برای پیروی از حق هزینه بدهند یا نه؟
خداوند هر گروهی را به نحوی امتحان میکند. الآن آنهایی که در خانواده مسلمان دنیا آمدند نیز در حال امتحانند، همه مسلمانان برای ایستادن پای عقیده خود و انجام مناسک عبادی اسلام، همچون نماز، روزه، حج، زکات، خمس، حجاب و... باید هزینه داده و بار اذیتها و تمسخرها و احیانا تحمیل جنگ (مثل مردم غزه)، تحریم (مثل مردم کشور خودمان) را به دوش کشیده و یا حتی در مواجهه با برادر مسلمانی که مظلوم واقع شده، امتحان پس بدهند که کجای کار هستند.
غیر مسلمانان نیز باید امتحان پس بدهند که آیا به دنبال حق و فرمان خدا و عقلشان هستند یا به فرموده شما از تعصبات قومی و قبیلهای و آداب و رسوم اجدادی خود تبعیت میکنند.
خداوند غیر مسلمانان را در مواجهه با اسلام به چند دسته تقسیم می کند:
1. عدهای که به دنبال حقیقت هستند و به محض شنیدن آیات قرآن و اطلاع از دین جدید اشک از چشمانشان سرازیر شده و سراسیمه به اسلام ایمان میآورند:
«وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّـٰهِدِينَ وَمَا لَنَا لَا نُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡحَقِّ وَنَطۡمَعُ أَن يُدۡخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلصَّـٰلِحِينَ»؛ «و هنگامى که [دانایان آنها] آنچه را به سوى پیامبر فرو فرستاده شده، بشنوند، چشمانشان را مىبینى که به خاطر آنکه حق را شناخته اند از اشک پر میشود، [و] میگویند: پروردگارا، ایمان آوردیم، پس [نام] ما را با شاهدان بنویس [و] چرا ما به خدا و آنچه از حق براى ما آمده ایمان نیاوریم؟ حال آنکه امید داریم که پروردگارمان ما را با گروه شایستگان [به بهشت] در آوَرَد». (مائده، 83 - 84)
2. گروهی که به جهت تعصب تنها از دین اجدادی خود تبعیت کرده و زیر بار حق نمیروند. قرآن در مواجهه با اینها میگوید شاید پدرانتان اهل تعقل نبودهاند و از روی هوای نفس به امری باطل گرایش داشتهاند:
«وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسۡبُنَا مَا وَجَدۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ شَيۡـٔٗا وَلَا يَهۡتَدُونَ»؛ «و چون به آنان گفته شود كه به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بياييد، گويند: آن چه پدرانمان را بر آن يافتهايم ما را بس است؛ آيا اگرچه پدرانشان چيزى ندانند (و نادان باشند) و اهل هدایت نباشند، [باز هم از آنان پيروى مىكنند]؟! (مائده: 104)
3. گروهی که با اطلاع از حقانیت اسلام، به جهت حفظ منافع مادی خود حاضر به پذیرش آن نبوده و حق را از سایرین نیز کتمان میکنند:
«ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ»؛ «آنهايى كه كتاب برايشان فرستاديم، پيامبر را همچون فرزندان خويش مىشناسند؛ ولى گروهى از آنان با اينكه آگاهند، حق را كتمان مىكنند». (بقره، 146)
اما اینکه شما فرمودید آیا اگر غیر اسلام حق بود، حاضر به گرایش به آن دین دیگر بودیم یا نه؟
پاسخ این است که بله حتما حاضر بودیم؛ دلیلش هم همان حرفی است که گروه اول از سه گروه مذکور زدهاند:
«و چرا ما به خدا و آنچه از حق براى ما آمده ایمان نیاوریم؟ حال آنکه امید داریم که پروردگارمان ما را با گروه شایستگان [به بهشت] در آوَرَد؟!»
مگر ما و شما و اکثر مردم که ما در میانشان زندگی میکنیم، به عقاید پدرانمان فقط از آن جهت که عقاید آباء و اجدادی ما است، اعتقاد داریم؟ اکثر افرادی که ما میشناسیم در بسیاری از عقاید پدران خود که آن را خرافی یا باطل میدانند با آنها بحث کرده و زیر بار نمیروند، اما اینکه اسلام و اعتقاد به آن را پذیرفتهاند، در عموم افراد، دلیلش تعصب نیست، بلکه چون آن را حق یافتهاند، آن را پذیرفتهاند.
مگر در همین کشور خودمان وقتی که اسلام آمد، اکثر مردم زرتشتی نبودند، چه شد که در عرض چند سال غالب ایرانیان به اسلام و آن هم به مکتب اهل بیتی که دشمنانشان حکومت را به دست داشتند، ایمان آوردند؟ دلیلش چیزی جز حق طلبی و پذیرش حق نبود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
اگر منظورتان از تناسخ، قرار گرفتن در قالب مثالی پس از مرگ موقت است، باید عرض شود که چنین چیزی تناسخ نیست؛ زیرا آن قالب مثالی در برزخ، در واقع همان جسم مثالی است که انسان در دنیا در آن قرار داشته و با رها کردن جسم مادی، آن جسم مثالی که جسم حقیقی انسان است، آشکار شده است؛ در نتیجه انتقالی از یک جسم به جسم دیگر صورت نگرفته تا تناسخی در کار باشد.
و اگر منظورتان از تناسخ بازگشت به همان جسم مادی است که انسان در آن بوده و بعدا دوباره به همان بازگشته است، باید گفت اولا در اینجا رها کردن جسم و رفتن به جسم دیگر نیست تا تناسخ مورد ادعای ادیان شرقی باشد؛ زیرا آنها تناسخ را به این صورت میبینند که روح انسان پس از مرگ به جسم مادی دیگری در همین دنیا منتقل شود، نه همان جسمی که در آن بوده است.
و ثانیا بازگشت از فعلیت به قوه هم آنگونه که برخی از فلاسفه در توجیه محال بودن تناسخ میگویند، صورت نگرفته است؛ زیرا مرگ کامل در این موارد صورت نپذیرفته و رشته روح از بدن مادی به صورت کامل جدا نشده است. تجربههای نزدیک به مرگ در واقع مانند نوعی خواب عمیق است که انسان در ضمن آن در برزخ و ملکوت عالم سیر کرده و رویای صادقه میبیند.
در این حالتِ خواب اگرچه به فرموده قرآن روح به صورت کلی توفی شده است؛ چرا که قرآن میفرماید: «وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ»؛ «اوست كسى كه شبانگاه روح شما را [به هنگام خواب] مىگيرد».(انعام: 60) لکن این موجب نمیشود که حلقه ارتباط روح با بدن جدا شود تا بازگشت از فعلیت به قوه بوده و منجر به محال و تناسخ شود.
صفحهها