مخالفت مادرم با ازدواجم

15:43 - 1395/09/01

با عرض سلام.
دختری 24 ساله هستم از تهران ، به مدت 6 سال با آقا پسری که متولد سال 1366 دوست بودم.. البته برای شناخت...ایشون کرج زندگی میکنن و فامیل دورمون هستن.. نسبتشون میشه پسر برادر شوهر خالم.
ایشون از خانواده با اصالت و مومنی هستن ، همه خانوادشونو میشناسن... ایشون از سال اول خواستن بیان خواستگاری و من بخاطر طرز فکر مادرم اجازه نمیدادم ، خودم هم دوس نداشتم زود ازدواج کنم...
و این سال ها گذشت تا اینکه به خانوادشون گفتن و اجازه گرفتن برای خواستگاری ، بار اول مادرم رد کرد ، کلاً تا این سن مادرم هرکس که اومده بود رو بدون اینکه به من بگن رد کردن... هربارهم که به شوخی میگفتم کار اشتباهی میکنن ، باز تکرار میکردن یا اینکه طرف رو که رد میکردن 6 ماه بعد بهم میگفتن.
این آقا هم که باهاشون دوست بودم و اومدن خواستگاری اصلاً خانواده هامون خبر ندارن ارتباطی بینموم بوده.
دفعه اول که مادرم ردشون کرد من داغون شدم ، خودمو باختم...چون واقعاً اذیت شدم ، نیش و کنایه مادرم داغونم کرد... ققط سر اینکه من دامادی می خوام خیلی خوشگل باشه و تهرانی باشن و بالای شهر بشینن مثل خودمون.
بعد اون همه درگیری ، البته من احترام مادرم رو حفظ کردم ، وظیفم بود که احترام بذارم.
بعد 10 ماه دوباره اومدن خواستگاری ، این دفعه خودم به پدرم گفتم وایشون اجازه دادن که بیان. پدرم که دیدشون گفتن که موافق هستن با ایشون...
ولی مادرمممم یه روز در میون نظرشون عوض میشه و باز سرکوفت... اولش موافق بودن تا اینکه فهمیدن پدرم کاملاً موافقن باز میزد توی سرم... من تا امروز به درون اون آقا نگاه کردم به خانوادش ، به اخلاق ، به برخوردش ، به کاری بودنش ، به چشم پاکیش....
ایشون به تنهایی وضعشون خوبه، وضع خانوادشم خوبه ، خودشون کار درست کردن واسه خودشون ، خودشون خانه خریدن... بخاطر کارشم گفتن باید کرج زندگی کنیم...
نمیگم از کرج خوشم میاد ولی انقدر خوبی از ایشون دیدم که بنظرم کرج هم باشم بازم موفقم و سربلند.
ولی مادرم انقدر کرج رو زد توی سرم ، انقدر سرکوفت زد ، حتی بهم گفت اه ولشون کن اصلاً از خالت هم خوشم نمیاد..
واقعاً موندم... یعنی الان من قبول کنم فردا بخاطر همون محل زندگی دلزده میشم؟ یعنی پشیمون میشم... همش دارم با خودم کار میکنم که از روی احساس تصمیم نگیرم.. نمی خوام اشتباه کنم... از طرفی دوسش دارم ، از طرف دیگه حرف مادرم داغونم کرده...
من واقعاً ملاک زندگیمو باید بزارم ظاهر آنچنانی ، کار آنچنانی ، محل زندگی آنچنانی... که فامیل تحویلم بگیره ، که چشم فامیل در بیاد...مادرم این چیز هارو می خواد..
ولی من دلم می خواد درون یک فرد پاک باشه و من رو خودش بخواد....
خیلی حرفا از مادرم شنیدم ، خیلی برام سخته...همچین بهم میگه انگار من برم با اون آقا بدبخت میشم. در صورتی که اگه در هر خونه دیگه ای رو میزدن اونارو میذاشتن روی سرشون.
واقعاً دارم اذیت میشم ، نمیدونم دل کیو به جا بیارم.
واقعاً نمیدونم... کمکم کنید مسیر درست رو پیدا کنم.
مرسی از وقتی که برای خواندن پیام من گذاشتین.

-------------------------------------

کاربران محترم توجه داشته باشند که ادامه‌ی ارتباط با کارشناسان سایت و درج نظرات جدید برای رسیدن به پاسخ نهایی و جامع، تنها با عـضویـت در سایت ممکن خواهد بود؛ برای عضویت در سایت به آدرس مقابل مراجعه فرمائید: www.btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/101314

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 7 =
*****
تصویر آسمان95

وا شما چه جور مومنایی هستید که 6 سال!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! با هم به صورت نامحرم در ارتباط بودید؟؟؟

کارت اشتباه بوده

ولی بالاخره اینجوری هم که نمیشه بهش بگو تنبل بازی بسته سریع بیا خواستگاری و تکلیف رو مشخص کن

تصویر 48
نویسنده 48 در

عجب...... البته اینی که میگم فقط یه تصوره....... انگار مادرتون میخوان به اون چیزی که خودشون بهش نرسیدن روی شما پیاده کنن...... چون ایرادهایی که میگرن بیشتر به نظر میرسه از سر لج بازی ریشه دار باشه....... شاید

تصویر حسین وجدانی «مشاور»

با سلام

از انتخاب گروه مشاوران رهروان ولایت برای همفکری و مشاوره متشکریم
کاربر گرامی بعضی اوقات مسبب مشکلات خود ما هستیم و در اینجا مسئله اصلی شما بر می گردد به ارتباط پنهانی که مدتها بدون اطلاع خانواده با کسی در ارتباط بوده اید که اصلا کار درستی نبوده است و ممکن است بعدا مشکلات زیادی داشته باشد، لذا قبل از پاسخ باید عرض کنم راه شما برای ازدواج راه مناسبی نبوده است.

اما در مورد مخالفت مادرتون باید عرض کنم که یا مخالفت وی با عدم ازدواج شما صحیح است یا بی دلیل و از این دو حالت خارج نیست اگر مخالفت وی صحیح باشد باید بپذیرید شاید بگویید با توضیحاتی که من دادم معلوم می شود مادرم بدون دلیل مخالفت می کند اما باید عرض کنم که شما الان در مرحله وابستگی به سر می برید چه بسا مادرتون چیزهایی را می بیند که شما نمی بینید یا اینکه از کجا معلوم ارزشهای شما هم همانند ارزشهای مادرتون نباشد؟ اما در حال حاضر به خاطر وابستگی شدید این مباحث برایتون بی اهمیت جلوه کند لیکن بعدا براتون ارزش شوند.

اما اگر مخالفت مادرتون بی دلیل و اشتباه باشد در این صورت باید ایشان را راضی کرد و اشتباه بودن مخالفت وی را بهش تفهیم کرد البته شما نمی تونید تشخیص بدید که نظر وی اشتباه هست یا خیر چون شما در شرایط وابستگی به سر می برید اما دیگران چون خارج از گود هستند به درستی می توانند در این زمینه قضاوت کنند لذا شما می توانید به کمک پدرتان که موافق ازدواج تان هستند و همچنین با کمک گرفتن از بزرگان فامیل حتی خاله خودتان می توانید کم کم مادرتان را راضی کنید.

در ضمن راههای راضی کردن خانواده در همین سایت بارها تکرار شده می توانید با سرچ مختصر مطالعه فرمایید.

نکته آخر اینکه فعلا به رابطه تان ادامه ندهید و سعی کنید به جای ادامه رابطه تکلیف آینده تان را روشن کنید و قضیه را تمام کنید.

موفق باشید

تصویر آسمان95

ظاهرا این که مادرش هر روز یه حرف میزنه مشکل از مادره هستش