سوال اخلاقی: درآمدم کمه، قید ازدواج رو زدم.....

12:10 - 1402/03/23

سلام

دین اسلام میگه خدا روزی آدم رو میده تلاش کنید خدا میده ازدواج کنید خدا روزی رو میده
خدا روزی رو میده ولی فقط روزی رو میده درامد جز روزی هست آیا درامد رو خدا میرسونه چطور میرسونه من موندم درامدم به سختی وبسیار کم بسیار زجر آور بدستم میرسه از سال ۹۳ کار رو شروع کردم پدرم در آمد تا پول دربیارم خدا که درامد رو بدرستی توزیع نمیکنه چه کنیم خدا درامدمونو زیاد کنه امروز زیر ۳۰۰تومن فروختم با ۱۰درصد سود
تمام ذکرها و سوره قرآن(واقعه)دعای توسل تستشیر  وغیره رو هم میخونم استغفار میکنم
لا اله الا الله ملک الحق المبین رو هم گفتم نشد

این وضعیت و مسائل پیرامونی باعث شده قید ازدواج رو زدم و اصلا ازدواج هم نمی کنم هر چند خدا اونو واجب کرده باشه
شایدم بگین این مسائل امتحان وآزمایش الهی هست

من کاری ندارم
خسته شدم  چه کار باید کرد...؟؟؟؟

 

----------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد:  https://btid.org/fa/user/register

انجمن‌ها: 
http://btid.org/node/248484
تصویر روئین تن مهدی

سلام و عرض ادب خدمت شما کاربر محترم

ضمن تشکر از ارتباط و اعتماد شما با مجموعه

شرایط شما رو درک می کنم. از طرفی فشار اقتصادی و از طرفی چه بسا نیاز به ازدواجی که ممکنه شما رو در حال استیصال قرار داده باشه. اذکار و اورادی که به امید راهگشایی خوندید و چه بسا شتابزده توقع معجزه داشتید اما کماکان غرق در این شبهه موندید که پس کو رزق؟
لازمه عرض کنم که درسته که ذکر و اورداد تاثیر دارند اما باید بگم تاثیرش منوط به این هست که از دلی برخیزه که بهش معتقد باشه، نه اینکه برای تست و آزمایش خدا گفته بشه. هر چند گفتن ذکر و لو به نتیجه هم نرسه فضیلت خودش رو خواهد داشت. اما ممکنه اونچه شما به دنبالش باشید رو به دست نیارید.

نکته بعد اینه که صرف گفتن ذکر هم کافی نیست. بلکه اقدام عملی هم لازمه. حتما ضرب المثل "با توکل زانوی اشتر ببند" رو شنیدید که صرف توکل و توسل و امید خالی کافی نیست. بلکه حرکت و اقدام عملی هم لازم هست. ممکن است بفرمایید که من اقدام عملی هم دارم، درسته. اما چه بسا اقدام عملی در قالب یک مشورت و کار سنجیده اتفاق می افته. حتی پیامبر ص هم در امورات خود اهل مشورت بودن. پس چه بسا تغییر قالب شغلی شما با یک مشورت صحیح باعث بشه بازدهی کار شما در قبال هزینه و انرژی که صرف می کنید بسیار بالاتر بره.
همه این موارد رو شاید شما کم و بیش اطلاع و مد نظر داشته باشید. اما نکته ای که می خوام بگم یک اقدام عملی خارق العاده است که باور و عقیده شما رو می طلبد. اون هم ازدواجه. بله درسته ازدواج. تعجب نکنید.
یکی از اسباب نزول رزق همین ازدواج هستش. درسته که این راهکار به حساب و کتاب های ما آدما جور در نمیاد و نباید هم جور در بیاد چون ما آدما معمولا خودمون رو مرکز ثقل این نظام هستی می دونیم. فکر می کنیم این ماییم که منشا اسباب و مسببات این عالم هستیم. و چون درک این از عهده من و شما خارج هست پذیرشش برای ما سخت هست. اما اگر همه کاره این عالم رو خدا بدونیم و غیر او همه طفیلی و در حاشیه باشن، از اون طرف عملی شدن این وعده مثل آب خوردن هستش، چون نزول رزق مخصوص خدایی است که کار سخت برای او معنی نداره.

ازدواج سبب رزق هستش و این وعده خداست. پس با این نگرش که همه کاره عالم خداست به این وعده نگاه کنید. اگر این قضیه رو با محوریت خود و حساب و کتابهای خودتون بخواهید ارزیابی کنید طبعا توش خواهید ماند. اما اگر امر رزق رو به خدا واگذار کنید نه تنها این امر شدنی خواهد بود بلکه نشدنش مایه تعجب.

برای این ادعا سه راه اثبات هست:
1- خود بنده موارد رو اطلاع دارم که هم بعد از ازدواج گشایش اقتصادی پیدا کردند و هم بعد از فرزند آوری

2- توصیه پیامبر در قالب روایات:

الإمام الصادق(ع):أتی رَسولَ اللّهِ(ص) شابٌّ مِنَ الأَنصارِ، فَشَکا إلَیهِ الحاجَةَ، فَقالَ لَهُ: تَزَوَّج، فَقالَ الشّابُّ: إنّی لَأَستَحیی أن أعودَ إلی رَسولِ اللّهِ، فَلَحِقَهُ رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ فَقالَ: إنَّ لی بِنتا وَسیمَةً، فَزَوَّجَها إیاهُ. قالَ: فَوَسَّعَ اللّهُ عَلَیهِ.فَأَتَی الشّابُّ النَّبِی(ص) فَأَخبَرَهُ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): یا مَعشَرَ الشَّبابِ، عَلَیکم بِالباهِ. [۱]

امام صادق(ع):جوانی از انصار نزد پیامبر(ص) آمد و به ایشان از نیازمندی شکایت آورد. پیامبر(ص) به او فرمود: «ازدواج کن».جوان گفت: من شرم دارم که نزد پیامبر خدا باز گردم. مردی از انصار، نزد او آمد و گفت: مرا دختری است خوش سیما. آن گاه، دخترش را به همسری وی در آورد و خداوند، [زندگی] وی را گشایش بخشید.سپس آن جوان نزد پیامبر(ص) آمد و ماجرا را به ایشان خبر داد. پیامبر خدا فرمود: «ای گروه جوانان! بر شما باد ازدواج».

3- وعده خداوند در قران:
وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ ۚ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ [2] و البته باید مردان بی‌زن و زنان بی‌شوهر و کنیزان و بندگان شایسته خود را به نکاح یکدیگر درآورید، اگر آن مردان و زنان فقیرند خدا به لطف و فضل خود آنان را بی‌نیاز و مستغنی خواهد فرمود و خدا رحمتش وسیع و نامتناهی و (به احوال بندگان) آگاه است.

با این همه حالا نوبت شماست که چقدر به خدا و وعده های حتمی او باورمندید.
اعتماد به خدا یعنی کنار گذاشتن هر ذهنیت منفی نسبت به او. و واگذاری کار و رزق به او. خود خداوند امر ازدواج و روزی اون رو به شرط تقوا سرپرستی خواهد کرد. وقتی معتقد باشید که خداوند به هر چیزی قادر هست و به هر چیزی عالم، دیگه برای امر خیر حاجت هیچ استخاره نیست.
در اخر شما رو به خوندن این حکایت حواله می دم که شما رو به این نکته التفات بدم که در این زمینه حتما باید عملا وارد امر ازدواج بشید تا برکت و رزق و روزی خدا رو ببینید و الا تا وارد این عرصه نشید فقط و فقط با حساب و کتابهای خودتون با قضیه کلنجار خواهید رفت:

كوهنوردي مي‌‌خواست به قله‌ای بلند صعود كند. پس از سال‌ها تمرين و آمادگي، سفرش را آغاز كرد.

 به صعودش ادامه داد تا اين كه هوا كاملا تاريك شد. به جز تاريكي هيچ چيز ديده نمي‌شد.

 سياهي شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمي‌توانست چيزي ببيند حتي ماه و ستاره‌ها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند. كوهنورد همان‌طور كه داشت بالا مي‌رفت، در حالي كه چيزي به فتح قله نمانده بود، پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط كرد.

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامي خاطرات خوب و بد زندگي‌اش را به ياد مي‌آورد. داشت فكر مي‌‌كرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان دنباله طنابی که به دور كمرش حلقه خورده بود بين شاخه های درختی در شيب کوه گير کرد و مانع از سقوط كاملش شد.

در آن لحظات سنگين سكوت، که هيچ اميدی نداشت از ته دل فرياد زد: خدايا كمكم كن !

ندايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي‌خواهي؟

- نجاتم بده خدای من!

- آيا به من ايمان داري؟

- آري. هميشه به تو ايمان داشته‌ام

- پس آن طناب دور كمرت را پاره كن!

- كوهنورد وحشت كرد.

پاره شدن طناب يعني سقوط بي‌ترديد از فراز كيلومترها ارتفاع.

گفت:خدايا نمي‌توانم.

خدا گفت: آيا به گفته من ايمان نداري؟

كوهنورد گفت: خدايا نمي توانم. نمي‌توانم.

 روز بعد، گروه نجات گزارش داد كه جسد منجمد شده يك كوهنورد در حالي پيدا شده كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمين فاصله داشت...

پی نوشت:
[۱]. الکافی ج ۵ ص ۳۳۰ ح ۳
[2]. نور: 32.