خیانت برخی از خواص و کارگزاران امام علی(ع) (4)

21:32 - 1395/08/10

«اشعث بن قیس» (بخش اول)

علی مختاری

اشاره: در شماره‌های گذشتۀ مبلغان (193، 194 و 196) به بررسی احوالات برخی از خواص و کارگزاران امام علی(ع) پرداختیم و پس از تقسیم آنها به دو دستۀ «مؤمنان وفادار» و «بی‌وفایان بی‌بصیرت»، شرح زندگی دستۀ دوم، از جمله «مِسعر بن فدکی تمیمی» و «ابوموسی اشعری» را ارائه کردیم.

در این شماره به بررسی زندگی «اشعث بن قیس» می‌پردازیم.

خاندان اشعث بن قیس

مُلک و فرمانروایی در خاندان «ابومحمد معدیکرب بن قیس بن معدیکرب بن معاویه» سابقه‌ای دراز داشت و به همین سبب، توجه به وضع و موقعیّت قبیلۀ «کنده» در شبه جزیزۀ عربستان، برای شناخت بسیاری از رفتارها و مواضع سیاسی اشعث، مهم است.[1]

بزرگان «کنده» از اعراب جنوب جزیرة العرب و یمنی بودند و در حدود سدة پنجم میلادی به نجد و یمامه مهاجرت کردند و حکومتی برپا کردند که میان دو دولت دست نشاندة ایران و روم؛ یعنی لخمیان و غسانیان قرار گرفت.

جنگهای ایران و روم در احوال و روابط این دولتها و طرفدارانشان بس موثر بود، به ویژه جنگهای کندیان و لخمیان که به انقراض حاکمیت کندیان انجامید. برخی از مورخان، سلسلة ملوک کنده را تا اشعث بن قیس رسانده‌اند. در واقع، اشعث به عنوان مهم‌ترین بازماندۀ ملوک کنده بود که در هر حادثه‌ای در پی به دست آوردن موقعیت نیاکان خویش بود.[2]

لقب اشعث (مرد ژولیده موی)

وی در حضرموت یمن چشم به جهان گشود و به هنگام مرگ 63 ساله بود و زمان هجرت رسول اکرم(ص) حدود 25 سال داشت. پیش از مسلمانی، این اندازه می‌دانیم که به خونخواهی پدرش «قیس‌اشبح»، با بنی‌مراد به جنگ برخاست؛ اما شکست خورد و اسیر شد و با فدیة هنگفتی (سه هزار شتر) آزاد شد.

وی در سال 9 هجری؛ یعنی سنة الوفود ـ که پیروزی و فراگیری اسلام مشخص شده بود ـ همراه تنی چند از بزرگان کنده به مدینه آمد و اسلام آورد.[3] برخی نیز گفته‌اند که وی سال دهم هجری مسلمان شد.[4]

قدرت طلبی اشعث

همیشه یکی از ابزارهای کسب قدرت، وصلت با قبایل، سران و بزرگان است. اشعث از این نوع روابط خیلی سود برد که به دو مورد از آن اشاره می‌شود:

1. وقتی در جنگهای اهل رِدّه، با سپاه ابوبکر می‌جنگید، در آستانة نابودی بود که با استفاده از ازدواج و روابط نسبی، از مرگ نجات یافت. «طبری» که این داستان را به تفصیل روایت می‌کند، می‌نویسد: «... اما اشعث شتاب کرد و از عکرمه امان گرفت و پیش او رفت که تنها به او اطمینان داشت، به سبب آن که عکرمه، اسماء بنت نعمان بن حزن را به زنی گرفته بود و این [ازدواج] وقتی شده بود که وی در لشگر منتظر مهاجر بود و نعمان، دختر خویش را پیش از آن که زد و خورد آغاز شود، بدو عرضه کرده بود...»[5]

2. اشعث را با دیگر اسیران به مدینه آوردند؛ اما ابوبکر آزادش کرد و خواهر خود، امّ فروه را که از یک چشم نابینا بود، به ازدواج وی درآورد که محمد اشعث، اسماعیل، اسحاق و جعده، از امّ فروه به دنیا آمدند.[6] گرچه بعداً (ابوبکر) از نکشتن اشعث پشیمان شد.

در عصر فتوحات

در عهد عمر بن خطاب که فتوحات، جلوة تمامی ارزشها و مد روز شده بود، اشعث در مدینه بود و به هنگام فتح عراق، به یاری سعد بن ابی وقاص فرستاده شد و با فتح عراق؛ یعنی سرزمینی که سالها پیش پدرانش بر سر آن با ملوک حیره جنگیده و حتی مدتی آنجا را از چنگ ایشان در آورده بودند، مجالی مناسب برای فعالیت به دست آورد.

در جنگ قادسیه شرکت داشت و پرچم کنده در دست او بود. در نبرد یرموک نیز شرکت داشت و یک چشم خود را از دست داد و از نخستین کسانی است که پس از تأسیس کوفه در آنجا اقامت گزید.

البته با توجه به اهمیت عراق برای کندیان، شگفت‌آور نیست که بیش تر تیره‌های کنده نیز در عراق و به خصوص کوفه ساکن شدند و اشعث ریاست این قبیله را تصاحب کرد.[7]

در دورة خلافت عثمان، عامل وی در آذربایجان شد؛ یعنی منطقه های شامل ارمنستان، آذربایجان شوروی و سه استان غربی آذری ایران. و از کسانی بود که عثمان حاکمیت ناحیه‌ای را به آنان داد.[8] بنا به اختلاف روایات، بین 4 - 10 سال والی آنجا بود.[9]

پرماجراترین دوران اشعث

چون امیرالمؤمنین علی(ع) خلافت یافت، اشعث بر ولایت آذربایجان و ارمنستان باقی ماند و به روال معمول، با حضرت علی(ع) بیعت کرد و مردم را به اطاعت از ایشان فراخواند. در زمان ریاستش، مردم معاصرش او را چهره‌ای مثبت می‌شناختند؛ اما مکاتبه و ارتباط سری معاویه و اشعث پنهانی بود. تا جایی که حتی امروزه نیز برخی او را شیعة معتقد به امام علی(ع) می‌دانند. از این رو، مناسب است برخی دیدگاه‌ها دربارة اشعث را مرور کنیم:

دیدگاه‌ها

1. ابن ابی‌الحدید: «هر خرابی که در خلافت امیرالمؤمنین(ع) رخ داد و هر اضطراب و تزلزلی که پیش آمد، سر نخ و ریشه‌اش از ناحیة اشعث بود.»[10]

شعری منسوب به اشعث در امامت آن حضرت است که در صفین سروده است:

أتانا الرسول رسول الأنام
فسرّ بمقدمه المسلمونا
رسول الوصیّ وصیّ النبی
له السبق و الفضل فی المؤمنینا[11]

«رسول خدا(ص) پیش ما آمد. همو که فرستاده بر تمامی مردم است. مسلمانان از مقدمش مسرور و خشنود شدند. وصیّ (نیز) با رسول (بود که) وصیّ پیامبر ماست و فضیلتش و سبقتش به ایمان از همة مؤمنان بیش تر است.»

2. یکی از نویسندگان معاصر می‌نویسد: «اشعث یک شخصیت دو چهره و از منافقان روزگار بود... بی‌تردید به حسب ظاهر مورد وثوق و اعتماد امیرالمؤمنین(ع) بود، و لذا در صفّین، حضرت او را به فرماندهی میمنة لشگر خود منصوب کرد، و جعده، دختر او را برای فرزند خود، امام حسن مجتبی(ع) خواستگاری کرد...»[12]

3. طبری: کسی است که هم مسلمانان و هم کافران او را لعن و نفرین کرده‌اند.[13]

حضرت علی(ع) نیز در خطبة 19 نهج البلاغه، این عار را به رخ او کشید. ماجرا از این قرار است: در یمامه، و جنگهای رِدّه، اشعث قبیلة خود را فریب داد و حیله نمود تا خالد بر آنان چیره شود. از این رو، او را خیانتکار می‌نامیدند.

و گفته شده: سپاه ابوبکر به سرکردگی زیاد، اشعث و افرادی از قبیله‌اش و نیز برخی قبیله‌های دیگر حضرموت را محاصره کرد. اشعث از زیاد خواست که به او و خاندانش امان دهند و در عوض، او دروازة قلعه را بر روی آنان بگشاید و نتیجة آن، کشته شدن تمام افراد قبیله‌اش بود.

طبری می گوید: پس از این واقعه، مسلمانان و نیز اسرای قبیله‌اش او را لعنت می‌کردند و زنان قبیله‌اش او را «عرف النار» می‌نامیدند که نزد یمانیان، نام خیانتکاران است.[14]

4. امام صادق(ع): «إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِكَ فِي دَمِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ(ع) وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِكَ فِي دَمِ الْحُسَيْنِ(ع)؛[15] اشعث بن قیس در خون امیرمؤمنان(ع) شریک شد و دخترش جعده، حسن(ع) را مسموم کرد و پسرش محمد، در ریختن خون حسین(ع) شرکت جست.»

گفتنی است که دو فرزند دیگر او (قیس و عبدالله) نیز، از فرماندهان لشگر عمر سعد در کربلا بودند. قیس همان است که نامة دعوت برای امام حسین(ع) فرستاد و در کربلا قطیفه (بالاپوش) امام حسین(ع) را به غارت برد و به «قیس القطیفه» مشهور گشت.[16]

5. شیخ طوسی! او را جزء یاران امیرالمؤمنین(ع) ذکر کرده است و بعد می‌فرماید: «او خارجی و ملعون گردید.»[17]

«ابن داود» در قسم دوم از رجال خود نوشته است: «اشعث... خارجی و ملعون گردید... او و خاندانش مذموم و ملامت شده‌اند.»[18]

6. علامه مجلسی! می‌گوید: «اشعث، جریر و گروهی از خوارج، در اطراف کوفه، در قبرستان یا صحرا می‌رفتند و سرگرم مذمت علی(ع) بودند  سوسماری به سرعت از کنارش گذشت. از روی استهزاء او را امیرالمؤمنین نامیدند و فریاد زدند: ای ابوحشل! دستت را پیش آر تا برای خلافت با تو بیعت کنیم.

گفتة این دو به حضرت علی(ع) رسید، حضرت فرمود: «أما إنَّهُمَا يُحشَرَان يَومَ القِيَامَةِ وَ إمَامُهُمَا ضَبٌّ؛[19] بدانید که آن دو نفر، روز قیامت، در حالی محشور می‌شوند که پیشوایشان یک سوسمار است.»

7. گفته‌اند: «اشعث اولین کسی است که در اسلام، در حالی که مردان دیگر پیاده بودند، او سواره بر مرکب خود حرکت می‌کرد.»[20]؛ یعنی روحیة ریاست طلبی، تبختر و تفاخر داشت. ابن ابی‌الحدید نقش نفاق او را بین یاران امام علی(ع) همانند نقش «عبدالله بن ابیّ» در میان اصحاب رسول خدا(ص)؛ یعنی رئیس المنافقین دانسته است.[21]

اولین دستور

هنگامی که مردم با امام علی(ع) بیعت کردند و جنگ جمل پایان یافت، حضرت به کوفه آمد و به سر و سامان دادن امور استانها و کارگزاران خود پرداخت. یکی از آنان، اشعث بود که پس از ازدواج دخترش با پسر عثمان، به عنوان عامل آذربایجان منصوب شده بود. حضرت نامة ذیل را به دست «زیاد بن مرحب همدانی» برایش فرستاد که در آن، با شرح قصة جنگ جمل و علل آن، آمده است: «... و بدان که حکومت طعمه‌ای نیست [که به چنگ آورده باشی]؛ بلکه امانتی است که به تو سپرده‌اند. تو امانتدارِ کسی هستی که تو را به کار گمارده است و این اختیار را نداری که بدون اجازة من به کارِ مردم بپردازی و بدون احتیاط و اطمینان به کارهای بزرگ مالی اقدام کنی.

مالی از اموال خداوند عزوجل در دست تو قرار دارد. تو خزانه دار آنی تا آن را به من بسپاری و امیدوارم که بدترین فرمانروای بر تو نباشم. و السلام!»[22]

زیاد، نامه رسان حضرت و نیز اشعث، دربارۀ قتل عثمان، جنگ جمل و لزوم بیعت با امام علی(ع) سخنرانی کردند و مردم آذربایجان نیز با امام(ع) تجدید بیعت نمودند.

ارتباط با معاویه

هنگامی که اشعث به منزلش بازگشت، به اصحاب خود گفت: نامة علی مرا بیمناک کرده است، می‌ترسم اموال آذربایجان را از من بستاند. از این رو، می‌خواهم به معاویه بپیوندم. یارانش گفتند: مرگ برای تو زیبنده‌تر از رفتن به سوی معاویه است. آیا شهر و عشیره‌ات را رها می‌کنی و طفیلی مردم شام می‌شوی؟! اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد.[23]

«جریر بن عبدالله» طی نامه‌ای به اشعث نوشت: «بیعت با علی(ع) به من رسید و من پذیرفتم و راهی برای ردّ آن ندیدم و نسبت به کار عثمان ـ که از من پنهان بود ـ دقت کردم و چیزی نیافتم که برای من تکلیف آورد، در حالی که مهاجرین و انصار در آنجا حاضر بودند. پس بیعت علی را بپذیر؛ زیرا تو بهتر از او را نخواهی یافت و بدان که بیعت علی بهتر از جنگ بصره است.»[24]

با آن که ارتباط اشعث با معاویه سرّی بود و اسنادش پنهان است، برخی تواریخ گفته‌اند که این رخداد، سرآغاز ارتباط نهانی این دو و نفوذ معاویه در دل اشعث بود.[25] حال، این پرسش پیش می‌آید که: چرا اشعث مثل زیاد بن ابیه، علناً و رسماً به معاویه نپیوست؟ احتمال دارد نفوذی معاویه بوده؛ یعنی با هماهنگی و پذیرش رشوه از معاویه، بناگذاشتند که در عراق و کنار امام(ع) بماند؛ ولی حافظ منافع معاویه باشد.

به گفتة «یعقوبی»، اشعث با معاویه ارتباط مخفیانه‌ای داشت و معاویه پیش از ماجرای قرآن بر سر نیزه کردن، اشعث را به خود جلب کرده بود و به اصطلاح امروزی، در او نفوذ فکری داشت.[26]

نفرت عراقیها و قبیله کنده از معاویه

دائرة المعارف بزرگ اسلامی می‌نویسد: «درست است که اشعث در صفّین به امام علی(ع) پیوست؛ اما طبق روایات، امام و پیروان صادق او به اشعث اعتمادی نداشتند.

در واقع از میان روایات مغشوش و بازمانده از این دوره می‌توان یافت که نوعی تعصب، اشعث را ناچار از پیوستن به سپاه عراق کرد... وقتی با یارانش دربارة پیوستن به معاویه رایزنی کرد، آنها اعتماد به شامیان را تقبیح کردند، پس اشعث از آن رأی بازگشت.

کندیان از همین هنگام معاویه را جانشین ملوک غسّانی می‌دیدند [؛ ولی کندیها از لخمیان و رقیب غسّانیها بودند] و دوباره رقابتها و نزاعهای کندی ـ غسانی در پوشش عراقی ـ شامی، یکباره سر برآورد و شاید این نشانة جایگزینی نوعی تعصّب شهری بر تعصّب قبیلگی باشد. بنابراین، پیوستن اشعث به امام علی(ع) از آن رو بود که وی به عنوان رئیس قبیلة کنده، ناچار بود موقعیت جغرافیایی قبیلة خویش را حفظ کند.»[27]

رأی مردم

گاهی رهبر جامعه ناچار است کسی را که آرای مردم را با خود دارد، تحمل کند، هرچند وی دارای اشکالاتی باشد. به یقین، امام راحل! امثال بنی صدر و بازرگان را خوب می‌شناخت؛ ولی ناچار بود به خاطر اعتماد مردم به آنان، آنها را تحمل کند.

دربارة اشعث نیز وضع چنین بود. گفته‌اند: «امام علی(ع) برای رعایت سنّت حضرت رسول(ص) که پیوندهای قبیلگی را تا حد ممکن فرو می‌گذاشت و هم به سبب بی‌اعتمادی به اشعث، خواست ریاست [دو قبیلة بزرگ] کنده و ربیعه را که با اشعث بود، به حسان بن مخدوج بسپارد؛ اما مالک اشتر نخعی و عدی بن حاتم طایی، امام را از آن کار بازداشتند. دینوری گوید: ریاست کنده به حجر بن عدی پیشنهاد شد...»[28]

«ابن عبد ربه» دربارة جلب آرای مردمی از طرف ابوموساها و اشعثها، می‌نویسد: «کسانی که عداوت امیرالمؤمنین(ع) را در دلِ خود پنهان کرده بودند، برای خود ظاهری از تقوا ساختند و خود را اصحاب رسول خدا(ص) قلمداد کردند تا در موقع سرنوشت ساز، امام علی(ع) را به زحمت اندازند.»[29]

نامة دوم امام به اشعث

پس از آن که اشعث در منزلش دربارة رفتن نزد معاویه رایزنی کرد، حضرت علی(ع) باخبر شد و نامه‌ای به او نوشت و ضمن توبیخ او، دستور داد به کوفه بیاید! نامه را توسط حجر بن عدی، این شخصیت بزرگوار که با اشعث هم قبیله بود، نزد اشعث فرستاد.

حجر، اشعث را سرزنش کرد و گفت: آیا تو قوم و مردم دیارت و امیرالمؤمنین(ع) را رها می‌کنی و به شامیان می‌پیوندی؟ خلاصه حجر همراه او بود و به هر زبان ممکن او را همراه با اموالش به کوفه کشاند. وسایل او را نزد حضرت علی(ع) آوردند. در آن صدهزار و به روایتی چهارصد هزار درهم بود که حضرت آنها را گرفت و این واقعه در نخیله اتفاق افتاد...[30]

برخی گفته‌اند: «از مضمون نامه به دست می‌آید که اشعث خیانت کرده، لذا حضرت او را با نامة ذیل به کوفه فراخوانده است و شاید همان نامه‌ای باشد که حجر بن عدی آورده بود.»[31] همچنین، بلاذری می‌نویسد: «حضرت علی(ع)، اشعث را پس از برکناری از کارگزاری آذربایجان، به حلوان و اطراف آن فرستاد و بعد از او خواست که به کوفه بیاید و دربارة اموالی که از آذربایجان و حلوان آورده بود، از او بازرسی کرد، لذا اشعث ناراحت شد و با معاویه مکاتبه کرد.»[32]

برخی گفته‌اند: اشعث به سوی معاویه کوچ کرد؛ ولی حجر بن عدی او را برگرداند و به محضر امام علی(ع) در کوفه رساند.[33]

متن نامه

«أمَّا بعدُ؛ إنَّما غرَّك مِن نَفسِكَ، وجرَّأك على آخرك إملاءُ اللَّهِ لكَ، إذ ما زِلتَ قديماً تأكُلُ رِزقَهُ، وتُلحِدُ في آياتِهِ، وتَستَمتِعُ بِخَلاقِكَ، وتُذهِبُ بحسناتِكَ إلى يَومِكَ هذا، فإذا أتاكَ رَسُولي بِكتابي هذا فأقْبِلْ واحمِلْ ما قِبَلَكَ مِن مالِ المُسلِمينَ، إن شاءَ اللَّه ؛[34] اما بعد، تنها چیزی که تو را از ناحیة هوای نفست فریب داده و بر دیگران [یا بر آخرتت] جرأت یافته‌ای، مهلت خداوند است به تو؛ زیرا همواره از قدیم روزی اشش را می‌خوری و در آیاتش الحاد می‌ورزی و انکارشان می‌کنی و از نصیب خود لذت و بهره می‌بری و حسناتت از گذشته تا حال را نابود می‌کنی. پس وقتی فرستاده‌ام این نامه را به دستت داد، به سوی ما بیا و آنچه از اموال مسلمانان پیش توست، همراه خود بیاور، ان شاء الله!»

در پی کسب منزلت

اشعث که از اشراف، ثروتمندان و رؤسای کوفه بود، در آغاز امام علی(ع) همراه بود و رفته رفته روابط شان سرد و سپس به کینه و دشمنی کشیده شد. از این رو، در هر مقطعی، از وی داستانهای عبرت‌آوری نقل شده است. گویا پس از عزل از حاکمیت آذربایجان و حلوان است که تلاش می‌کند به نوعی به قدرت برسد و از ابزار رشوه، سوءاستفاده کند.

حضرت علی(ع) در پی نقل قصۀ برادرش عقیل، می‌فرماید: «و شگفت‌تر از سرگذشت عقیل، داستان آن شخصی (اشعث) است که در شب نزد ما آمد، با ارمغانی در ظرف سربسته و حلوایی که آن را دشمن داشته و به آن بدبین بودم، به طوری که گویا با آب دهن یا قی و استفراغ مار خمیر شده بود. به او گفتم: آیا این عطیّه و نیکی است یا زکات و صدقه است؟ صدقه و زکات که بر ما اهل بیت حرام است. گفت: صدقه و زکات نیست؛ بلکه هدیه است، پس گفتم: «هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى...؛[35] مادرت به سوگت بنشیند! آیا از راه دین خدا وارد شده‌ای تا مرا بفریبی؟ آیا درک نکرده، نمی‌فهمی یا دیوانه‌ای و جنّ زده و یا بیهوده سخن می‌گویی؟! سوگند به خدا! اگر هفت اقلیم را با هرچه در زیر آسمانهای آنهاست، به من دهند برای اینکه خدا را دربارة مورچه‌ای ـ که پوست جوی از او بربایم و ـ خدا را نافرمانی نمایم، این کار را نمی‌کنم و به تحقیق، دنیای شما نزد من پست‌تر و خوارتر است از برگی که در دهان ملخی باشد که آن را می‌جود. چه کار است علی را با نعمتی که از دست می‌رود و خوشی‌ای که پابرجا نمی‌ماند؟ به خدا پناه می‌برم از خواب عقل و از زشتی لغزش و تنها از او یاری می‌جویم.»

هشدار

از سیرة ائمه( درمی‌یابیم که یکی از راه‌های نفوذ، پول، رشوه، پورسانت و مادیات است. بی‌جهت نیست برخی کارگزاران حرص و ولع دارند؛ با غربیها قراردادهای کذایی امضا می کنند و راه نجات اقتصاد کشور را در بیرون مرزها و به دست بیگانگان می‌دانند و اقتصاد مقاومتی و نیروها و اساتید خودی و دلسوز انقلاب را به بازی می‌گیرند. راز انحراف اشعث، هوای نفس و ریاست طلبی است و ابزار نفوذش، ازدواج، ثروت، فشار بر حاکمیت از طریق افراد قبیلة کنده و ربیعه و به قول امروزی، رأی مردم و در نهایت، سازش با معاویه می باشد.

جاذبة امام علی(ع)

امام علی(ع) همواره دلسوز مردم و در پی هدایت و جذب منحرفان بود. از این رو، در ابتدای جنگها فرصت می‌داد، نماینده می‌فرستاد، نصیحت می‌کرد، حتی پیش از صفّین شامیان را به حاکمیت قرآن دعوت کرد و معاویه را در نهایت به جنگ تن به تن فراخواند و بالاخره، آنقدر در شروع جنگ صبر داشت که به ترسو بودن متهم شد.

نسبت به اشعث نیز، خیلی محبت کرد. شاید نصب او به فرماندهی بخشی از لشگر صفّین، نوعی میدان دادن به او برای جذب و هدایتش بود. با آن که حضرت از باطن او خبر داشت؛ ولی هنگام مرگ پسرش، برخورد احترام آمیز و پرجاذبه را رها نکرد و به اشعث چنین تسلیت داد:

«اگر بر مرگ پسرت غمگین و اندوهناک باشی، پیوند خویشی و مقام پدری، شایستة آن است و اگر صبر کنی، خدا هر مصیبتی را عوض می‌دهد. ای اشعث! اگر صبر کنی، قضا و قدر بر تو جاری می‌گردد و تو اجر و مزد می‌یابی، و اگر بی‌تابی کنی، حکم الهی و قضا و قدر بر تو جاری می‌گردد، در حالی که وزر و وبال و بار گناه بر دوش گرفته‌ای.

ای اشعث! پسرت تو را شاد نمود، در حالی که بلا و گرفتاری و مایة امتحان تو بود و چون مرد، و برای تو رحمت و ثواب شد، تو را اندوهگین کرد.»[36]

نبرد صفّین

ما تنها آنچه را که در این نبرد با اشعث مرتبط است، اشاره می‌کنیم.

در صفّین رزمندگان زیادی به یاری امام علی(ع) آمدند و قاریانی که در حقانیت صفّین شک داشتند، به مرز قزوین و ری اعزام شدند و حضرت، «ربیع بن حثیم» را بر آنان فرمانده مقرر کرد.[37] بدینسان، شهر کوفه و قبیلة کنده نیز عمدتاً راهی صفّین شدند. حضرت فرماندهان متعددی، از جمله «مالک اشتر» را بر میسره و «اشعث» را بر میمنة لشگر خود منصوب کرد و قبیلة کنده نیز تحت فرمان اشعث بودند.[38]

عجیب است که در هنگام جنگ، مذاکرات و ارتباطات معاویه تنها با اشعث (نه سایر فرماندهان) بوده است و این جزء ارتباطهای سرّی است که از دید مورخان نهان مانده است.

«نصر بن مزاحم» می‌نویسد: «در گرماگرم نبرد که معاویه شکست را نزدیک می‌دید، رسماً برادر خود عتبة بن ابی‌سفیان را نزد اشعث فرستاد و...»[39]

آغاز خیانتهای اشعث

در شب لیلة الهریر که نزدیک بود سپاهیان امام(ع) کار جنگ را یکسره کنند، از اینکه در تاریکی شب بین اشعث و نمایندگان معاویه چه ارتباطی رخ داد، خیلی دقیق اطلاعی در دست نیست؛ ولی اشعث، میسرة لشگر و کندیان را جمع کرد و از حربة تعصّبات جاهلی عرب و عجم، و به اصطلاح امروز «ملی‌گرایی»، کمال سوءاستفاده را کرد و ضمن خطبه‌ای، با لحنی آمیخته با خیراندیشی، تدبیر، اعتدال و عقلانیت، عواطف آنها را تحریک کرد که: امروز ما عربها همدیگر را می‌کشیم، فردا مردان ایرانی و ترک زنهای عراق و مردان رومی زنهای شام را به اسارت و کنیزی می‌برند! آیا این عقلانیت است که ناموسمان را در اختیار آنها قرار دهیم؟!

سوءاستفاده از ملی‌گرایی یکی از راه‌های نفوذ در صفوف مسلمانان بوده و خواهد بود.

اینکه آغاز تحریک احساسات قومی و عواطف ناموسی از معاویه بود یا اشعث، روایات مغشوش است. مسعودی می‌نویسد: «مالک اشتر نزدیک بود پیروز شود که «نادت مشیخة اهل الشام: الله الله فی الحرمات و النساء و البنات...؛ بزرگان شامی فریاد زدند: خدا را، خدا را در نظر بگیرید نسبت به زنان! که به دست ایرانیها و رومیها می‌افتند و معاویه به عمرو عاص گفت: نابود شدیم. حیله‌هایت را سریع اعمال کن! و ولایت مصر را به یادش آورد...، پس قرآنها را بالای نیزه کردند.»[40]

برخی گفته‌اند: وقتی سخنان اشعث به معاویه رسید، عمرو عاص را فراخواند و پیشنهاد آتش بس را مطرح کرد و قرآنها را بر سر نیزه زدند.

زمانی که هر یک از فرماندهان، مردم را برای جنگ تشویق می‌کردند، اشعث در خطبه‌اش جملاتی را به زبان آورد که طبق گفتة «صعصعة بن صوحان» معاویه کمال سوءاستفاده را برای ایجاد تفرقه در لشگر حضرت علی(ع) از آن کرد.

جاسوسان معاویه، او را از سخنان اشعث آگاه ساختند. معاویه گفت: به خدای کعبه راست می‌گوید. اگر فردا دوباره جنگ ادامه پیدا کند، رومیان بر زنان و فرزندان ما گستاخ می شوند و ایرانیان بر زنان و کودکان عراق دست اندازی می کنند. اشعث مردی خردمند و اندیشمند است. قرآنها را بالای نیزه کنید! شامیان نیز [همین سخنان را] فریاد زدند.[41] البته طرح قرآن بر نیزه کردن توسط عمرو عاص مطرح شده بود.

سخنگوهای اشعث مانند برخی رسانه‌های امروزی، همین منطق را بین لشگر امام علی(ع) ترویج کردند. «ابن ابی‌الحدید» می‌نویسد: طفیل بن ادهم مقابل حضرت علی(ع)، ابوشریح جذامی در برابر میمنة لشگر، و ورقاء بن معمر در برابر میسره قرار گرفتند و فریاد زدند: «يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ اللَّهَ اللَّهَ فِي النِّسَاءِ وَ الْبَنَاتِ وَ الْأَبْنَاءِ مِنَ الرُّومِ وَ الْأَتْرَاكِ وَ أَهْلِ فَارِسَ غَداً إِذَا فَنِيتُمْ...»[42]

امام علی(ع) روز پیش از لیلة الهریر با لشگری انبوه بر سپاه شام تاخت و تا شب جنگیدند، ذخیره‌ها تمام شد و جنگ نیزه‌ها با شکسته شدن آنها به پایان رسید. گویند: هفتاد هزار کشته بر جای ماند که اکثراً از شامیان بودند. پیکار تا برآمدن آفتاب ادامه یافت. مالک اشتر به لشگر می‌گفت: به اندازة نیزه من پیش روید! و چون چنین می‌شد، تقاضا می‌کرد که به اندازة کمانش پیش روند. می‌گویند: چهار نوبت نماز گذشت و کسی جز با تکبیر نماز نخواند. امام(ع) پیغام داد که صبحگاه کار را یکسره خواهد کرد؛[43] اما توطئة عمرو عاص و تبلیغات وسیع اشعث جریان داشت. صبح که هوا روشن شد، قرآنها را بر سر نیزه زدند و در اطراف خیمة معاویه شعار دادند: ما پیرو قرآنیم و جنگ نمی‌خواهیم.

نقشة دشمن کارگر افتاد و سپاه امام(ع) را که در چند قدمی پیروزی نهایی و محو ریشة فساد بودند، متزلزل و آشفته کرد. افرادی چون: مالک اشتر، عدی بن حاتم و عمرو بن حمق که از بصیرت بالایی برخوردار بودند، خواستار ادامة جنگ شدند.

گروهی از مردم عراق به سرگردگی اشعث بن قیس، مسعر بن فدک تمیمی و زید بن حصین طائی، همراه جمعی از قاریان قرآن که با آنان همداستان بودند و لحظه به لحظه افزایش می‌یافتند (همانها که بعداً «خوارج» نام گرفتند)، گفتند: ای علی [و نگفتند: یا امیرالمؤمنین]! اکنون که تو را به کتاب خدا می‌خوانند، بپذیر که اگر چنین نکنی، تو و یارانت را به آنان تسلیم می‌کنیم و یا با تو همان می‌کنیم که با عثمان بن عفان کردیم. تکلیف شرعی و وظیفة دینی ما این است که به قرآن عمل کنیم و ما آن را می‌پذیریم. به خدا سوگند! اگر نپذیری، با تو همان خواهیم کرد که گفتیم.[44]

نقل تاریخ یعقوبی

یعقوبی این بخش را خیلی گزیده و جالب می‌نویسد: «... عمار بن یاسر گفت: ... هان! آیا کسی رهسپار بهشت هست؟ پس جمعیتی به او پیوستند و به پیرامون سراپردة معاویه حمله بردند. جنگ سختی در گرفت و عمار به شهادت رسید و جنگ در آن آخر روز به سختی کشید و مردم فریاد زدند: عمار کشته شد، همانی که رسول خدا(ص) گفته بود: «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَة؛ (ای عمار!) تو را گروه بیدادگر می‌کشند.»

اصحاب امام علی(ع) نبرد کردند و بر معاویه پیروز شدند، چنانکه به نزدیکی خیمة معاویه رسیدند. معاویه اسب خود را خواست تا سوار شود و بگریزد. عمرو عاص به او گفت: کجا می روی؟ گفت: نمی‌بینی چه شده؟ اکنون نظرت چیست؟ گفت: جز یک حیله باقی نمانده و آن این است که قرآنها را بر نیزه کنی و آنها را به آنچه در قرآن است، فراخوانی و به ترک جنگ دعوت کنی و تندی ایشان را در هم شکنی و ایشان را پراکنده و ناتوان سازی!

معاویه گفت: آنچه خواهی، انجام بده. پس قرآنها را برافراشتند و گفتند: شما را به کتاب خدا دعوت می‌کنیم. امام علی(ع) فرمود: «إنّها مكيدة و ليسوا بأصحاب قرآن؛ این فریبکاری است و اینان اهل قرآن نیستند.»؛ لیکن اشعث بن قیس کندی که معاویه از او دلجویی کرده و به او نامه نوشته بود و او را به سوی خویش خوانده بود، زبان به اعتراض گشود و گفت: شامیان مردم را به حق دعوت کرده‌اند. امام فرمود: اینان با شما فریبکاری کردند و خواستند شما را از خود باز دارند. اشعث گفت: به خدا سوگند! باید پیشنهاد ایشان را بپذیری، وگرنه تو را به آنان تسلیم می‌کنیم.[45]

ادامه دارد...

___________________________________________

[1]. برای توضیح بیش‏تر ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائرۀ المعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1374ش، ج 9، ص 48 «اشعث».

[2]. همان، ص 47.

[3]. همان، با تلخیص؛ ر.ک: سیرۀ النبویۀ، ابن هشام، مکتبۀ العبکان، ری، 1998م، ج 4، ص 23؛ طبقات الکبری، ابن‌سعد، دارصادر، بیروت، 1347ق، ج 1، ص 328؛ تاریخ الامم و الملوک، طبری، مؤسسه عزّالدین، بیروت، 1407ق، ج 3، صص 138 ـ 139؛ نسب سعد و الیمن الکبیر، هشام قلبی، به کوشش محمود فردوسی، دار الیقظه، دمشق، ج 1، ص 68.

[4]. الاستیعاب، یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، دارالنهضۀ، قاهره، 1992م، ج 1، ص 220، نقل از دائرة المعارف قرآن، ج 3، ص 359.

[5]. تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ ششم، 1385ش، ج 4، ص 1473.

[6]. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، ص 47، به نقل از: الرِدّۀ، محمد واقدی، به کوشش محمد حمیدالله، چاپ پاریس، 1409ق، ص 123؛ تاریخ یعقوبی، احمد ابن ابی‌یعقوب، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، دار صادر، بیروت، 1379ش، ج 2، ص 127.

[7]. ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، صص 47 ـ 48، با اندکی تلخیص و توضیح؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 151.

[8]. انساب الاشراف، احمد بلاذری، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ج 2، 1394ش، ص 273؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 422.

[9]. دائرة المعارف قرآن کریم، جمعی از نویسندگان، کتابخانه چهلستون، تهران، 1407ق، ج 3، صص 359 ـ 360.

[10]. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1403ق، ج 33، ص 353؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق، ج 2، ص 279: «کل فساد کان فی خلافة امیرالمؤمنین(ص) و کل اضطراب حدث فاصله الاشعث.»

[11]. شرح ابن ابی‌الحدید، ج 1، ص 147 و ج 2، ص 279.

[12]. اصحاب امام علی(ص)، سید اصغر ناظم زاده، بوستان کتاب، قم، 1385ش، ج 1، ص 145.

[13]. همان.

[14]. تاریخ طبری، ج 3، ص 338.

[15]. روضه کافی، محمد بن یعقوب کلینی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1382ق، ص 167، ح 187؛ الکافی، کلینی، دارالکتب الاسلامیۀ، تهران، 1407ق، ج 15، ص399، ح 187؛ بحار الانوار، ج 42، ص 228 و ج 44، ص 142 و ج 45، ص 96، ح 42.

[16]. دانشنامه امیرالمؤمینین(ص)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ج 13، ص 95 (بخش یازدهم، یاران و کارگزاران امام علی(ص))؛ مرآت العقول، محمدباقر مجلسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 26، صص 37 ـ 38.

[17]. رجال الطوسی، شیخ طوسی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1373ش، ص 35.

[18]. رجال ابن داود، حسن بن علی بن داود حلّی، دانشگاه تهران، تهران، 1342ش، ص 428؛ نقل از سیمای کارگزاران علی بن اب‏یطالب امیرالمؤمنین(ص)، علی اکبر ذاکری، بوستان کتاب، قم، ج 1، ص 444.

[19]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 4، ص 75؛ مرأت العقول، ج 26،  ص 37.

[20]. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، دارالحدیث، قاهره، 1385ش، ج 2، ص 28.

[21]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 1، ص 297.

[22]. وقعة صفّین، نصر بن مزاحم، تحقیق عبدالسلام هارون، مکتبة آیة الله المرعشی، قم، ص 20؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج 1، ص 112؛ بحار الانوار، ج 32، ص 361.

[23]. وقعة صفّین، ص 32؛ بحار الانوار، ج 33، ص 512.

[24]. الامامة و السیاسة، عبدالجبار الرفاعی، بوستان کتاب، قم، 1381ش، ج 1، ص 92.

[25]. انساب الاشراف، بلاذری، صص 205 و 327 و ج 2، صص 296 ـ 297.

[26]. دانشنامه امام علی(ص)، ج 9، ص 212؛ نقل از: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 178.

[27]. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، ص 48، مدخل اشعث، با اندکی تصرف.

درباره علت پیوستن به لشگر امام علی(ص) در صفّین دو نکته دیگر نیز وجود دارد: الف) چنانکه در بیان اصحاب آمده است: اشعث در عراق، از ریاست قبیله و احیاناً زمامداری و مناصب حکومتی برخوردار بود؛ ولی در شام، طفیلی و دنباله‏روی شامیان می‌شد؛ زیرا شخصیت شجاع یا مدبری نبود.

ب) به هنگام نبرد صفیّن حدود صد هزار نفر از کوفه برای یاری امام علی(ص) در صفّین حاضر شدند؛ یعنی تقریباً شهر خالی شده بود و اگر فرد سرشناس، در کوفه می‌ماند، رسوا و انگشت نما و توسری خور زنان کوفه می‌شد. پس صلاح را در آن دید که سیاهی لشگر باشد.

از طرفی ریاست بزرگ‌ترین قبیله کوفه را داشت، به همین جهت فرمانده بود. شبیه این گونه پیوستن به امام حق را در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی دیدیم که جبهه ملی و ... ولع پیوستن به امام را داشتند؛ ولی:

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

[28]. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، ص 48، به استناد وقعة صفّین، ص 137؛ الامامة و السیاسة، دینوری، ص224.

[29]. دانشنامه امام علی(ص)، ج 9، ص 216.

[30]. شرح نهج البلاغه، خویی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386ش، ج 17، ص 183.

[31]. سیمای کارگزاران، ج 1، ص 462.

[32]. انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 297.

[33]. اخبار الطوال، دینوری، دارالکتب العلمیه، بیروت، بی‌تا، ص 226، پاورقی از کتاب الثقات، ابوحاتم محمد بن حبان البستی، حیدرآباد، ج2، ص 286.

[34]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 200.

[35]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 215، ص 713؛ نهج‌البلاغه، صبحی صالح، خطبه 224، ص 346.

[36]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 283، ص 1227؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 291، ص 527.

[37]. اخبار الطوال، دینوری، ص 241.

[38]. فرماندهان در اخبار الطوال، ص 253 و وقعة صفّین معرفی شده‌اند.

[39]. وقعة صفّین، ص 171، 174، 190، 192 و 480.

[40]. مروج الذهب، مسعودی، دارالفکر، بیروت، ج 2، ص400.

[41]. وقعة صفّین، ص 480؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 2، ص 215؛ سیمای کارگزاران علی(ص)، ج 1، ص 454؛ اصحاب امام علی(ص)، ناظم زاده، ج 1، صص 192 ـ 193.

[42]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 2، ص 212.

[43]. جمال کعبه، محمد حسین دانش کیا، نشر معارف، قم، 1386ش، ص 213.

[44]. دانشنامه امام علی(ص)، ج 9، صص 406 ـ 407 و 210 ـ 211، نقل از: وقعة صفّین، ص 489؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 34؛ مروج الذهب، ج 2، ص 391؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 178.

[45]. تاریخ یعقوبی، ج 2، صص 89 ـ 90.