فاجعه خونين سرزمين فخّ‏

14:06 - 1393/06/16

اين فشارها، رجال آزاده و دلير بنى هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر يورشهاى پى در پى و خشونت ‏آميز حكومت ستمگر عباسى واداشت و در اثر همين بيدادگريها، كم كم، نطفه يك نهضت مقاومت در برابر حكومت عباسى به رهبرى يكى از نوادگان امام حسن مجتبى عليه ‏السلام - بنام «حسين صاحب فخ»[1] منعقد گرديد.
البته هنوز اين نهضت شكل نگرفته و موعد آن كه موسم حج بود، فرا نرسيده بود ولى سختگيريهاى طاقت‏ فرساى فرماندار وقت مدينه، باعث شد كه آتش اين نهضت زودتر شعله‏ ور شود.
فرماندار مدينه كه از مخالفان خاندان پيامبر (ص) بود، براى خوش خدمتى به دستگاه خلافت، و گويا به منظور اثبات لياقت خود! هر روز به بهانه‏ اى رجال و شخصيتهاى بزرگ هاشمى را اذيت مى‏كرد. از جمله، آنها را مجبور مى‏ساخت هر روز در فرماندارى حاضر شده خود را معرفى نمايند، او به اين هم اكتفا نكرده، آنها را ضامن حضور يكديگر قرار مى‏داد و يكى را به علت غيبت ديگرى، مؤاخذه و بازداشت مى‏نمود![2]
يك روز «حسين صاحب فخ»و«يحيى بن عبدالله» را به خاطر غيبت يكى از بزرگان بنى هاشم سخت مؤاخذه كرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همين امر مثل جرقه‏اى كه به انبار باروتى برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشميان گرديده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدينه شعله‏ ور گرديد.
شهيد فخّ كيست؟
چنانكه اشاره شد، رهبرى اين نهضت را «حسين بن على»مشهور به شهيد فخّ، نواده حضرت مجتبى‏، به عهده داشت. او يكى از رجال برجسته، بافضيلت و شهامت، و عاليقدر هاشمى بود. او مردى وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالى انسانى، يك چهره معروف و ممتاز به شمار مى‏رفت.[3]
او از پدر ومادر با فضيلت و پاكدامنى كه در پرتو صفات عالى انسانى خود به «زوج صالح» مشهور بودند ، به دنيا آمده و در خانواده فضيلت و تقوى و شهامت پرورش يافته بود.
پدر و دايى و جد و عموى مادرى و عده‏اى ديگر از خويشان و نزديكان او، به وسيله «منصور دوانيقى»به شهادت رسيده بودند و اين خانواده بزرگ كه چندين نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قربانى داده بود، پيوسته در غم و اندوه عميقى فرو رفته بود.[4]
حسين كه در چنين خانواده‏ اى پرورش يافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخيمان «منصور» فراموش نمى‏كرد و يادآورى شهادت آنان روح پرشور و دلير او را كه لبريز از احساسات ضد عباسى بود، سخت آزرده مى‏ساخت، ولى به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزير از سكوت درد آلودى بود.
او كه قبلاً احساساتش جريحه ‏دار شده بود، بيدادگريهاى هادى عباسى و مخصوصاً حاكم مدينه، كاسه صبرش را لبريز نموده او را به سوى قيام بر ضدّ حكومت هادى پيش برد.
شكست نهضت‏
به محض آنكه حسين قيام كرد، عده زيادى از هاشيمان و مردم مدينه با او بيعت كرده با نيروهاى هادى به نبرد پرداختند و پس از آنكه طرفداران هادى را مجبور به عقب‏ نشينى كردند، به فاصله چند روز، تجهيز قوانموده به سوى مكه حركت كردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ايام حج، شهر مكه را پايگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدينه و حركت اين عده به سوى مكه، به اطلاع هادى رسيد. هادى سپاهى را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمين «فخ» دو سپاه به هم رسيدند و جنگ سختى در گرفت. در جريان جنگ، حسين وعده‏اى ديگر از رجال و بزرگان هاشمى به شهادت رسيدند و بقيه سپاه او پراكنده شدند وعده‏ اى نيز اسير شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسيدند.
مزدوران حكومت هادى به كشتن آنان اكتفا نكرده از دفن اجساد آنان خوددارى نمودند و سرهايشان را از تن جدا كرده ناجوانمردانه براى هادى عباسى به بغداد فرستادند كه به گفته بعضى از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.[5]
شكست نهضت شهيد فخ فاجعه بسيار تلخ و دردآلودى بود كه دل همه شيعيان و مخصوصاً خاندان پيامبر (ص) را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز كربلا را در خاطرها زنده كرد.
اين فاجعه به قدرى دلخراش و فجيع بود كه سالها بعد، امام جواد مى‏فرمود: پس از فاجعه كربلا هيچ فاجعه‏اى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.[6]

----------------------------
[1] ابوالفرج‏ الاًّصفهانى، همان كتاب، ص ١٨٥.
[2] ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدريه، ١٣٨٤ ه'.ق، ج ٣، ص ١٤٢.
[3] وى حسين بن على بن حسن بن على بن ابى طالب است و چون در سرزمينى بنام «فخ» در ٦ ميلى مكه در جنگ با سپاهيان خليفه عباسى به قتل رسيد، به «صاحب فخ» يا «شهيد فخ» مشهور گرديد.
[4]محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث،ج ١٠، ص ٢٥- ابوالفرج الاًّصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبةالحيدية، ١٣٨٥ ه'.ق، ص ٢٩٤-٢٩٥- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصاد، ج ٦، ص ٩٠.
[5]پس از شهادت حسين بن على، هنگامى كه سر بريده او را به مدينه آوردند، پيشواى هفتم از مشاهده آن سخت افسرده شد و با تأثر و اندوه عميق فرمود: به خدا سوگند او يك مسلمان نيكوكار بود، او بسيار روزه مى‏گرفت، فراوان نماز مى‏خواند، با فساد و آلودگى مبارزه مى‏نمود، وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام مى‏داد،او در ميان خاندان خود بى‏نظير بود (ابوالفرج ‏الاًّصفهانى، مقاتل ‏الطالبيين، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، ١٣٨٥ ه'.ق، ص ٣٠٢).
[6]ابوالفرج‏ الاًّصفهانى، همان كتاب، ص ٢٨٥.

سيره پيشوايان