جوابم این نبود

00:28 - 1394/04/31

  فکر می کنم بعضی ها تون سرگذشتمو خوندید
امروز جلوی من با دوستم چت کرد گفت منو دوست نداره، بعد دوسال فهمیده که از من بدش میاد، من غریبه ام من خودمو به زور سر راهش گذاشتم و اون نمی خواسته، منو جلوی دوستم خرد کرد ریخت پایین. غرورمو شکست .. دلمو شکست...دیگه نمی تونم ببخشمش. دیگه نمی خوام ببینمش، چقدر برنامه ها داشتم برای ماه های آینده ، نه اینکه با سر درد و چشمای ورم کرده امشب بشینم اینجا کفر بگم و کفر بنویسم...این حق من نبود، بعد این چند سال این جواب من نبود... خودش خوب می دونست من خیلی سختی کشیدم  این حقم نبود..اونم مثل همسر سابقم منو پنهان کرد و برای خوشی های آنی  می خواست... فقط  برای اینکه اعتماد به نفسش بره بالا و حس کنه یکی دوسش داره.. همون بهتر دلش خوش باشه به ابراز علاقه دخترکهای مردم... همون  به اصطلاح هوادارهایی که هر دفعه قربون صدقه یکی می رن ، می خوام آیندمو بسازم بدون وجود اون و امثالش.. تا کی باید رفتار تحقیر آمیز مردها رو تحمل کنم ..........ولی خدا نباید میذاشت .. خدا نباید... سبحان الله

اینجا دیگه کاری ندارم...از سایت خوبتون ممنونم، ازتون خیلی چیزها یاد گرفتم...
برام دعا کنید

 

 

http://btid.org/node/69625
تصویر mahdipour
نویسنده mahdipour در

جمع بندی بحث:
بهتر است  با توکل به خدا یک تصمیم بهتر و معقولی برای زندگی خودتان بگیرید،و اسیر هوس ها نباشید.سعی کنید تمام امورات خودتان را بر محور رضایت خدا سوق دهید، تا یک مسیر خوب و درخشانی را تجربه و از عنایت خدا بهره مند شوید.

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

خواهر احمق و نادون من به خیال دلسوزی ایمیل زده به این مردک و هزار تا حرف احمقانه از جانب من گفته بعد یک ماه هم الان همه چی رو بهم گفت
آقای دانیال خان خوب می دونم که هم منو می شناسی و اینجا رو می خونی ، ممنون که دشمن شادم کردی خواستم بهت بگم زندگی با یه دوره گرد بی خانمان شرف دار به بودن با تو و امثال تو که وجود و وجدان نداری پای چیزی وایستی

تصویر 6644
نویسنده 6644 در

ببخشید منظورم بدبینی به شوهرت بود، اشتباه برداشت کردی یا من بد بت گفتم

تصویر 6644
نویسنده 6644 در

سرت سلامت ، قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری، ولی دوز بدبینی تو هم بالاس باس منطقی تر فکر کنی همه بد نیستن شاید اشتباه می کنی و عینک بدبینی به چشمت گذاشتی باس مواظب باشی الکی طلاق نگیری و از رو لج به شوهرت برنگردی الکی هم دلخوش بنی بشری نشی باس تصمیم قطعی و اساسی بگیری . محتاجیم به دعا

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

حواسم هست، اتفاقا بعضی وقتها به خاطر لجبازی با بعضی ها تصمیمهایی می گیرم اما بعد به خودم میام می گم دیگه بستته، به خاطر لجبازی با بقیه که فقط به فکر منافعشون هستن خودتو بدبخت نکن!
خدا کمکم کنه بهترین خیر و مصلحت برام رقم بخوره، همه چی و سپردم به خودش فقط دیگه آزمایش های سخت ازم نگیره تا چند سال مرخصی می خوام ...!!

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

یه کم بدبین هستم اما غیر منطقی نیستم ، ارتباط بی دلیل و غیر ضروری با نامحرم هر کی که می خواد باشه ، حتی دوست و فامیل از نظر هر مومن و متعهدی غیر منطقی که هیچ حرامه! مگر اینکه با اطلاع خانواده و واقعا به قصد ازدواج باشه ، ارتباط از طریق شبکه های اجتماعی هم فرقی با پیامک و تماس و خیابون گردی نداره، نامحرم نامحرمه و ارتباط ، ارتباط ! چون اخرش میشه وابستگی و شکست عشقی و ... اگر یه کم آگاهی مذهبی ما بالا بره دیگه حودمونو بازیچه دست دیگران قرار نمی دیم. ولی افسوس .......................................................................................

تصویر mahdipour
نویسنده mahdipour در

با سلام
خواهر گرامی
همینکه متوجه رفتارهای دروغ گونه این خواستگار شدید،فرصت خوبی است که برای برگشتن به زندگی و ساختن و سازش با شوهرتان فکر کنید،متاسفانه دروغ زیاد شده،و افردای هستند که تمام تلاش خودشان را به کار می گیرندتا به تمایلات شهوانی خود برسند، وخصوصا فردی در این شرایط طلاق یا جدایی باشد،تحریک می کنند و انگیزه او را تقویت می کنند که از زندگی خود جدا شود،و حال آنکه چنین روشی ظالمانه و قصد رسیدن به تمایلات فردی می باشد،و هیچ نیت خیر و مصلحتی در کارشان نیست.
به نظر می رسد ماندن در زندگی قبلی و ساختن و اصلاح آن شاید برای شما مفید و موثر باشد.
البته باید با شوهرتان یک شرط و شروطی معقول و منطقی داشته باشید،و بعد آن به فکر اصلاح و سازش باشید.
خواهرم بعد طلاق معمولا اوضاع همین هست که شما در همین آقایی(که خواستگار شماست و ادعای مجردی دارد) متوجه شده اید.
آرزوی سلامتی و حل مشکل شما را داریم.

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

ممنونم از راهنمایی های شما،دیدگاهم به زندگی و روابط تغییر کرد .سعی دارم از این به بعد صحبتهای شما بزرگواران رو بکار ببندم و هوشیارانه تر از قبل رفتار کنم.
سپاس و ممنونم

تصویر هانا
نویسنده هانا در

عزیزم متاسفم خدا صبرت بده
خب چرا خانومی انقد تو روابطتت سریع پیش میری! چرا به جای شناخته طرف سریع وارده فازه احساس میشی !
نمیخوام سرزنشت کنم چون صد در صد اون مقصره
شما اعتماد کردید بهش اونم خیلی زود پس اون نباید سوئ استفاده میکرد
ولی عزیزم انقد عجول نباش انقد زود دل نبند و احساساتی نشو و انقد زود همه رو خبر نکن تا یکی وارده زندگیت میشه
که بعد گیر بیوفتی حتی اگر نخوای نتونی بهم بزنی وقتی به بقیه بگی سریع کارو برا خودت سخت میکنی برا طرفه مقابل آسون

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

سپاسگزام عزیز
صحبتت کاملا درسته
روز خوش

تصویر سوگل
نویسنده سوگل در

عزیزم خیلی ناراحت شدم وقتی مطالبت رو خوندم بیشتر دلم از اینهمه ترحمی که نسبت به دیگران و مخصوصا همسرت داشتی دلم سوخت
نمیدونم الان چه تصمیمی واس زندگی گرفتی ولی واقعا اشتباهاتت از رابطه با اون آقا شروع شد که چند سال بهش علاقه داشتی..و اشتباه بزرگترت اینه که میخوای برای رهایی از هر شرایط بدی که برات پیش میاد ازدواج کنی. ازدواج خیلی از کمبودها رو رفع می کنی اما در صورتی که در شرایط مناسب روحی صورت بگیره و مطمئن باشی اون تصمیم کاملا عاقلانه هست والا دردی میشه بر دردهای دیگه..

بنظرم یه چند مدت بشین و مشکلاتی که تو ازدواجت داشتی رو بررسی کن و ببین آیا واقعا امکان رجوع هست یا نه و تا چه حد این مشکلات قابل حله تا این دفعه دیگه بی گدار به آب نزنی

امیدوارم خدا به دلت آرامش بده عزیزم و بهترین تصمیم رو بگیری..

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

سپاسگزارم دوست خوبم

تصویر 6644
نویسنده 6644 در

خوندن چندباره سرگذشتت من به یاد این سخن مارکز انداخت:
بعضی ها آنقدر به دیگران وفادارند که به خودشان خیانت می کنند.
شوهرت مثل کالا با جسمت بازی کرد و نفر دوم با روحت، این دو تفاوتی نمی کنه و گناهش یه اندازس. باس با کسی باشی که هم سرش باهات باشه هم دلش  و هم پاش ؛ اگه یکیش بلنگه تا آخر عمر زندگیت تعادل نداره. هیچ کس دوست نداره عشقش رو با یکی دیگه نصف کنه.
 

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

بله و در آخر امثال اینها می خوان بگن من نمی خواستم و تو خودت خواستی و ... من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود!
بعد هم به اسم تحمیلی بودن و نبود علاقه پس می زننت کنار ، فراموشی هم می گیرن که یه زمانی  چه کردن و چه ها گفتن...
از این به بعد تصمیم دارم با آدم هایی باشم که برای شخصیت و نظرم ارزش و احترام قائل باشن.

اونها هم خوشن با هم ، لیلی داغدار شد ، مجنون هم ابراز همدردی شدیدی به عمل آورد و راه افتاد رفت دهات لیلی... رفت تا بگه هنوز رو من میشه حساب کنید!!!! دختره هم داغ تازه رو فراموش کرد و هنوز چله در نیومده شاد و شنگول و سرخ پوش برگشت شهر .. اما من هنوز در عجبم که چطور میشه روی کسی حساب باز کرد که انقدر زود پدر و مادرش  رو فراموش می کنه!

شاد باشی
شب و روزت به خیر وخوشی!
التماس دعا در این روز

تصویر 6644
نویسنده 6644 در

اگر حمل بر دخالت نیس از زوج سعادتمند تی وی چه خبر؟

تصویر 6644
نویسنده 6644 در

آخ آخ آخ بد شد که ، اوضاع آمار تو آماری.
باس مرد عاشق تر از زن باشه زن باید ناز کنه و مرد نیاز داشته باشه تعادل زندگی که می گم همینه.
ستاره خانم با واقعیت زندگی کن و از رویا بیرون باش مشاور بهترین راه حل بت گفته ، امار نگیر بیخیال باش رو زندگی خودت تمرکز کن و با دیگران کار نداشته باش .
گوهر دل را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن پیدا شود گوهرشناس قابلی.

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

ممنون از توجهتون، بله همینطور هست. نمی خوام ناشکری کنم اما آدم خوش شانسی نیستم. بهر حال قراره هر کدوممون توی این دنیا یه جور آزمایش الهی پس بدیم. ولی امتحان بعضی ها سختتر هست، مثل همونهایی که میگن بعضی ها با فقر آزمایش میشن و بعضی ها با ثروت اما ... ثروت کجا و فقر کجا... . !!
یه چیزی بگم دورهم بخندیم  جو عوض بشه ... همون آقای نفر دوم جدیدا یه عکس ازش دیدم که در کنار همسر سابقش وایستاده ،پسر دایی عقده ایش هم کاملا  آمار زن سابقش رو داره، بعد به همه می گن مجرده.. دوست دخترهاشو بگم یکی از یکی زشت تر، با یکی توی تلگرام چت می کنه با یکی توی اینستا ، تولدشونو تبریک می گه اتفاقا خوبم بلد هست ابراز احساسات کنه، تا حالا فکر می کردم ازین کارا بلد نیست :) پیغامش به  دوست دخترش رو به یکی نشون دادم بهم گفت فکر کنم قراره با این ازدواج کنه ..منو میگی این شکلی بودم :)))  از رفتارهای تابلوشونم معلومه کاملا آمارم رو دارن و تا رشته تحصیلیمم می دوننن.خلاصه بنده خدا بلاتکلیف مونده چی کار کنه، خودشم نمی فهمه از زندگی چی می خواد. آخی نازی... خدا کمکش کنه به آرامش برسه.
همسرمم که فعلا منتظر رای دادگاهم بعد دربارش تصمیم می گیرم ، شاید بهش فرصت بدم، اگر تغییر کرده باشه باهاش می مونم اما اگر بخواد دوباره به رفتارهتی غیر انسانیش ادامه بده و به چشم کالا به یک زن نگاه کنه ازش جدا میشم مهرم حلال جونم آزاد :(
خودش خوب می دونه که من یکی رو می خوام که محرم نامحرم بفهمه
سنگین و نجیب باشه، انسان باشه، بعد تیپ و پول و تحصیلات و...
دعام کن.

تصویر mahdipour
نویسنده mahdipour در

با سلام
حال که شما خواهر محترم تصمیم گرفتید جدا بشوید،انشالله بعد از حل این مساله و نگهداشتن عده طلاق می توانید برای ازدواج فکر کنید،الان هم اگر کسی پیشنهادی بدهد فعلا قبول نکنید،اولا شرعا حرام هست،دوما فعلا تکلیف شما مشخص نیست.(هر چند نیت ازدواج هم باشد،باید بعد از عده طلاق خواستگاری شکل بگیرد،و رابطه در این زمان به مصلحت شما نیست)
برای اینکه به راحتی فکر کنید و تصمیم خوبی هم بگیرید بعد جدایی یک فاصله مناسبی را برای فکر کردن داشته باشید(اگر بتوانید بعد یک سال اقدام کنید بهتر است،اساتید مشاور ما چنین پیشنهادی می دادند)
به مسائل و عواملی که باعث جدایی شما شده دوباره آنها را بررسی و لیست کنید،تا برای تصمیم آینده از بروز و ایجاد آن جلو گیری کنید،تا مبادا دوباره جدایی پیش بیاد.
پس به هیچ وجه زود تصمیم نگیرد.زود اعتماد نکنید،زود عاشق کسی نشوید.
حواستون جمع باشد.

تصویر mahdipour
نویسنده mahdipour در

سعی کنید انتظارات معقولی داشته باشید.(خیلی فکر نکنید که فرد دوست داشتنی باید پیدا شود،نه شما می توانید ملاک هایی را تعیین و مشخص کنید،ببعدا علاقه  و دوست داشتن هم، انشالله می آید)
ادم های موفق سعی  می کنند در سخت ترین شرایط بهترین روش را انتخاب کنند.
شما هم دوباره شرایط خودتان را بسنجید و طبق آن برای ازدواج تصمیم بگیرید.
(جسارتا شما از همسر سابقتان جدا شده اید؟ یا چه جوریه،موضوع برای بنده مختصری مشتبه شد)

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

سلام
مشاور محترم سایت ممنونم از توجهتون
نه هنوز
ماجراش کمی مفصله، خلاصه اش این میشه که زبون هم و درد هم رو نمی فهمیدیم و در کنار هم آرامش نداشتیم، ایشون به چشم کالا به یک زن نگاه می کردو من نمی تونستم اینو بپذیرم ... این شد که همسرم گذاشت و رفت .. از اون به بعد برای من مُرد و شد همسر سابق ،من هم برای جدایی اقدام کردم و در این مدت بارها پیشنهادهایی برای ازدواج و دوستی مثلا به نیت ازدواج پیش اومد, اهل دوستی نیستم و ازین روابط بیزارم و به این افراد اعتماد ندارم ، اما ازدواج چرا. بعضی ها می گن که اشکالی نداره به پیشنهادهای خوبی که برای ازدواج داری فکر کنی و آشنا بشی، همسرت که ترکت کرده و دوستت نداره تو هم دوستش نداری، تو حق زندگی داری، بعضی ها هم که می گن حتی اگر همسرت ترکت کرده و بهت علاقه نداره و حتی اگر چندین سال طول بکشه روند جدایی نباید حتی به پیشنهاد ازدواج کسی  و یا کلا ازدواج  دوباره فکر کنی چون این کار خیانته! (معطل مهریه هستم ، ایشون نمی خوان پرداخت کنن حتی یک چهارم، اما من نمی تونم ببخشم) دو سال معلقم!
خیلی ها رو می بینم که جوونی و زیباییشون رو توی این راه از دست دادن و بعد از طلاق مجبور شدن با یکی به سن پدرشون ازدواج کنن. واقعا تکلیف امثال من چیه؟ حکم خدا چیه؟ کار درست چیه؟
اتفاقا نیمه همین ماه نوبت دادگاه دارم، توکل کردم به خدا ، هرچی که خودش می خواد بشه ، من که دیگه بریدم...

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

با سلام

 

مشاور محترم سایت ممنونم از راهنماییتون. صحبت شما کاملا درسته ، بیشتر ضربه ای که ما در زندگی می خوریم ناشی از اشتباهات و کوتاهی خودمون در طول زندگی و انتخابهای نادرستمون هست. وقتی که با چشم باز و با ملاک های منطقی و روشن دیگران رو می سنجم، پی می برم که بیشتر پدرومادرها در تربیت و راهنمایی فرزندانشون در مواجهه با مشکلات کوتاهی می کنن و اکثر جوونها قربانی همین عدم راهنمایی صحیح هستند.

علیرغم مخالفت شدید خانوادم مدتی هست که دارم به دادن فرصت دوباره به همسر سابقم فکر می کنم(همونطور که شما هم چنین پیشنهادی رو دادین). برخلاف دیگران که بارها و بارها بهشون فرصت دادم و هر بار نا امیدتر از قبل شدم، تصمیم دارم یک فرصت ویژه به ایشون برای سنجش و تغییر روش زندگی بدم . فکر می کنم وقتی علاقه ای بینمون نباشه تحمل رفتار ناشایست همسرم کمتر باعث آزرده شدن خاطرم میشه ، من خیلی روحیه حساس و ضعیفی دارم و زود از آدمهای ناسازگار ,خسته و متنفر میشم، علی الخصوص وقتی حس کنم کسی قصد آزار و سربه سر گذاشتنم رو داشته باشه، متاسفانه همسرم ازین ویژگی من آگاهی نداشت و همین باعث تشدید نفرت و کراهت من نسبت به ایشون شده بود، در کنار حساسیتهای من ، نگاه نامناسب ایشون به شخصیت و کرامت یک زن،خامی ایشون , عدم صداقت  و نداشتن روش درست در حل مشکلات و اختلافاتمون شرایط رو برام غیرقابل تحمل و دردناک کرده بود. حقیقتش احساس ترحم نسبت به ایشون دارم، از جنس همون حسی که من رو مجاب به ازدواج با ایشون کرد. گاهی می ترسم همین تنهایی ، احساس سرخوردگی، آزار دیگران و شرایط روحی نامناسبی که دارم بخاطر و نتیجه ندادن فرصت به ایشون باشه، می ترسم خدا ازم ناراحت باشه که چرا به ایشون مثل بقیه فرصت ندادم. اما نمی دونم با این حس ترحم و ریسک به این بزرگی می تونم زندگی موفقی رو تشکیل بدم و در خودم علاقه ایجاد کنم یا نه. البته شرط و شروطی دارم که در صورت انجام شدن حاضر به زندگی هستم. مادر همسرم از بیماری افسردگی رنج می بره، دید تاریک و بدبینانه ای به زندگی داره ، طوری که با قرصهای شادی بخش یا با طعنه زدن و تمسخر دیگران قادر به خندیدن می شه ، نیمی از مشکلاتمون بخاطر دخالت بیش از حد مادر همسرم در امورات زندگیمون و رفتارهای اهانت آمیزی که با من داشت بود و سکوت همسرم و گاهی حمایتهای کورکورانه ای که به خاطر شرایط روحی مادرش از ایشون داشت ، اوضاع رو بحرانی کرده بود. اما حالا که فکر می کنم می بینم با تمام مشقتی که برام داره ترجیح می دم همسرم به خاطر مادر افسرده اش با من در بیفته  و آزارم بده تا بخاطر یک زن افسرده نامحرم! 

در کنار تمام نامردی هایی که داشت گاهی که به یاد گذشته می افتم وقتایی که موهامو شونه می کرد ، کفشهامو تمیز می کرد ، وقتی که حتی از یک جوی باریک آب هم که می گذشتم دستمو می گرفت و مراقبم بود که بمادا زمین بخورم...... فکر می کنم اون واقعا دوستم داشت و تحریکات  و راهنمایی های غلط مادرش باعث دشمنی و اشتباهات همسرم شده بود. اما بعد گذشت این مدت فاصله،دادگاهی و تنشهای مکرری که داشتیم، نمی دونم که هنوز مثل گذشته هست یا نه،،،

متاسفانه یکسری اتفاقات پی در پی تلخ باعث شد ، رفتاری داشته باشم که اطرافیانم فکر می کنن من فعلا  شرایط روحی مناسبی برای ازدواج دوباره ندارم، البته خودم هم به این نتیجه رسیدم که با هیچ مردی خوشبخت نیستم ، اما فکر می کنم با ازدواج ,هرچند مصلحتی و بدون عشق به آرامش بیشتری می رسم و از یکسری تنش ها و فشارهای روحی که لحظه به لحظه بیشتر می شه، استرس هایی که باعث بی خوابی میشه، فکر کردن به خودکشی  و مرگ و ترسی که از آینده دارم خلاص می شم. گاهی احساس می کنم مرگ به مراتب بهتر و راحتتر از شرایطی هست که درش گیر افتادم. به دو دلیل نمی تونم و نمی خوام تحت نظر پزشک باشم، اول اینکه پدرو مادرم نمی خوان باور کنن که دخترشون بیماری روحی داره و احتیاج به کمک یک روانپزشک داره و مدام من رو دعوت به صبر و شکیبایی و شاد بودن می کنن! دوم اینکه تاثیر مضر داروهای آرامبخش و اعصاب بر حافظه و ایجاد اعتیاد در مصرف مداوم باعث شده خودم هم از این کار صرف نظر کنم.  

همسرم بخاطر فشار تعهدات مالی طلاق هرازگاهی برای وساطتت اقدام می کنه، اینبار در صورت مطرح شدن می خوام باب صحبت رو باز کنم و شرایطم رو بگم( شرایطی برای تضمین شدن استقلال و داشتن امنیت بیشترم در زندگی)چون بهم بدهکار هست برای همین خوب باهام راه میاد، چقدر هم بده که بعضی از مردها تا زمانی که به همسرشون بدهکار نباشن و پای حق و حقوق به میون نیاد، قدر دان همسرانشون نیستن..... هر چی می گذره می بینم هیچکس رو پیدا نمی کنم که واقعا دوستم داشته باشه ،درکم کنه و باهام راه بیاد الا ایشون که مجبوره چنین باشه... !!

تصویر mahdipour
نویسنده mahdipour در

با سلام
شرایط روحی شما را درک می کنم،خیلی سخت است ولی به هر حال باید این موضوع را خودتان یکسره خاتمه دهید،اگر اهل ازدواج با شماست و تصمیم جدی دارد،مقدمات آن را فراهم کنید و الا این رابطه چه مفهومی دارد،اولا شرعا حرام است،دوما به ضرر شما تمام  می شود،با قاطعیت تمام صحبت کنید اگر اهل زندگی است و علاقه ای به شما دارد(هر چند علاقه زن قبلی هم تو دلش باشد،مگر اینکه واقعا آنها قصد دارند برگردند،در این صورت این ازدواج مصلحت نیست)سریع وارد زندگی شوید.
زندگی را با ملاک های واقعی بسنجید و با چشم باز  شروع کنید.
سعی کنید شرایط خودتان و ایشان را بسنجید بعد از اینکه احساس کردید که تناسب دارید،مشکلی نیست و الا انتخاب هر فردی هم که باشد بدون تناسب فکری و اعتقادی،با مشکل روبرو خواهید شد.

 

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

با سلام

 

مشاور محترم سایت ممنونم از راهنماییتون. صحبت شما کاملا درسته ، بیشتر ضربه ای که ما در زندگی می خوریم ناشی از اشتباهات و کوتاهی خودمون در طول زندگی و انتخابهای نادرستمون هست. وقتی که با چشم باز و با ملاک های منطقی و روشن دیگران رو می سنجم، پی می برم که بیشتر پدرومادرها در تربیت و راهنمایی فرزندانشون در مواجهه با مشکلات کوتاهی می کنن و اکثر جوونها قربانی همین عدم راهنمایی صحیح هستند.

علیرغم مخالفت شدید خانوادم مدتی هست که دارم به دادن فرصت دوباره به همسر سابقم فکر می کنم(همونطور که شما هم چنین پیشنهادی رو دادین). برخلاف دیگران که بارها و بارها بهشون فرصت دادم و هر بار نا امیدتر از قبل شدم، تصمیم دارم یک فرصت ویژه به ایشون برای سنجش و تغییر روش زندگی بدم . فکر می کنم وقتی علاقه ای بینمون نباشه تحمل رفتار ناشایست همسرم کمتر باعث آزرده شدن خاطرم میشه ، من خیلی روحیه حساس و ضعیفی دارم و زود از آدمهای ناسازگار ,خسته و متنفر میشم، علی الخصوص وقتی حس کنم کسی قصد آزار و سربه سر گذاشتنم رو داشته باشه، متاسفانه همسرم ازین ویژگی من آگاهی نداشت و همین باعث تشدید نفرت و کراهت من نسبت به ایشون شده بود، در کنار حساسیتهای من ، نگاه نامناسب ایشون به شخصیت و کرامت یک زن،خامی ایشون , عدم صداقت  و نداشتن روش درست در حل مشکلات و اختلافاتمون شرایط رو برام غیرقابل تحمل و دردناک کرده بود. حقیقتش احساس ترحم نسبت به ایشون دارم، از جنس همون حسی که من رو مجاب به ازدواج با ایشون کرد. گاهی می ترسم همین تنهایی ، احساس سرخوردگی، آزار دیگران و شرایط روحی نامناسبی که دارم بخاطر و نتیجه ندادن فرصت به ایشون باشه، می ترسم خدا ازم ناراحت باشه که چرا به ایشون مثل بقیه فرصت ندادم. اما نمی دونم با این حس ترحم و ریسک به این بزرگی می تونم زندگی موفقی رو تشکیل بدم و در خودم علاقه ایجاد کنم یا نه. البته شرط و شروطی دارم که در صورت انجام شدن حاضر به زندگی هستم. مادر همسرم از بیماری افسردگی رنج می بره، دید تاریک و بدبینانه ای به زندگی داره ، طوری که با قرصهای شادی بخش یا با طعنه زدن و تمسخر دیگران قادر به خندیدن می شه ، نیمی از مشکلاتمون بخاطر دخالت بیش از حد مادر همسرم در امورات زندگیمون و رفتارهای اهانت آمیزی که با من داشت بود و سکوت همسرم و گاهی حمایتهای کورکورانه ای که به خاطر شرایط روحی مادرش از ایشون داشت ، اوضاع رو بحرانی کرده بود. اما حالا که فکر می کنم می بینم با تمام مشقتی که برام داره ترجیح می دم همسرم به خاطر مادر افسرده اش با من در بیفته  و آزارم بده تا بخاطر یک زن افسرده نامحرم! 

در کنار تمام نامردی هایی که داشت گاهی که به یاد گذشته می افتم وقتایی که موهامو شونه می کرد ، کفشهامو تمیز می کرد ، وقتی که حتی از یک جوی باریک آب هم که می گذشتم دستمو می گرفت و مراقبم بود که بمادا زمین بخورم...... فکر می کنم اون واقعا دوستم داشت و تحریکات  و راهنمایی های غلط مادرش باعث دشمنی و اشتباهات همسرم شده بود. اما بعد گذشت این مدت فاصله،دادگاهی و تنشهای مکرری که داشتیم، نمی دونم که هنوز مثل گذشته هست یا نه،،،

متاسفانه یکسری اتفاقات پی در پی تلخ باعث شد ، رفتاری داشته باشم که اطرافیانم فکر می کنن من فعلا  شرایط روحی مناسبی برای ازدواج دوباره ندارم، البته خودم هم به این نتیجه رسیدم که با هیچ مردی خوشبخت نیستم ، اما فکر می کنم با ازدواج ,هرچند مصلحتی و بدون عشق به آرامش بیشتری می رسم و از یکسری تنش ها و فشارهای روحی که لحظه به لحظه بیشتر می شه، استرس هایی که باعث بی خوابی میشه، فکر کردن به خودکشی  و مرگ و ترسی که از آینده دارم خلاص می شم. گاهی احساس می کنم مرگ به مراتب بهتر و راحتتر از شرایطی هست که درش گیر افتادم. به دو دلیل نمی تونم و نمی خوام تحت نظر پزشک باشم، اول اینکه پدرو مادرم نمی خوان باور کنن که دخترشون بیماری روحی داره و احتیاج به کمک یک روانپزشک داره و مدام من رو دعوت به صبر و شکیبایی و شاد بودن می کنن! دوم اینکه تاثیر مضر داروهای آرامبخش و اعصاب بر حافظه و ایجاد اعتیاد در مصرف مداوم باعث شده خودم هم از این کار صرف نظر کنم.  

همسرم بخاطر فشار تعهدات مالی طلاق هرازگاهی برای وساطتت اقدام می کنه، اینبار در صورت مطرح شدن می خوام باب صحبت رو باز کنم و شرایطم رو بگم( شرایطی برای تضمین شدن استقلال و داشتن امنیت بیشترم در زندگی)چون بهم بدهکار هست برای همین خوب باهام راه میاد، چقدر هم بده که بعضی از مردها تا زمانی که به همسرشون بدهکار نباشن و پای حق و حقوق به میون نیاد، قدر دان همسرانشون نیستن..... هر چی می گذره می بینم هیچکس رو پیدا نمی کنم که واقعا دوستم داشته باشه ،درکم کنه و باهام راه بیاد الا ایشون که مجبوره چنین باشه... !!