پای در راه گذاشتهام و تا وصل یار راهی نیست. یزیدیان زمان در عصر طیاره و تکنولوژی، چه میدانند هزاران کیلومتر پیاده تا نینوا یعنی چه؟! فلسفه پابرهنه در ره دوست یعنی چه؟! معنای تشنگی در کنار آب یعنی چه؟!
وصل تو آسان نیست؛ من کجا و وصل تو کجا، باید روزها و شبها بروم، بروم، بروم، کارون تا فرات را بروم، شلمچه تا کربلا را بروم، شاید لایق لحظهای بودن در حریم تو باشم. تو بزرگی و مرا میبینی، من کوچکم و تو را نمیبینم.
در این عصر سرعت و سیاست و ثروت، چگونه بفهمم آن پیرمرد عرب را که میان راه شیفتگان تو نشسته و کف پاهای خاکی آنها را نوازش میدهد و دستهای خاکیاش را به تبرک، به سر و چشم میزند. کجای دلم بگذارم آن پیرزنی را که از شدت درد پا، یک سال در خانه مانده و حالا عصایش را هم گوشهای انداخته و میخواهد با پای پیاده پی تو بگردد؛ و ناگهان همه قواعد پزشکی به هم میریزد...
چگونه تعبیر کنم مادری را که نوزاد خود را به علیاصغر تو سپرده و پای در رکاب تو گذاشته؛ چه شده اینها را که به ناگهان هر آنچه همیشه ترکاش سخت بوده را در لحظهای به آسانی ترک گفتهاند و حالا فقط میروند؛ هزاران نفر در یک مسیر میروند و فقط به افق مینگرند؛ پی تو میگردند...
من کجا و آن پیرمرد روستایی کجا که خانه کوچکاش را مکان لحظهای توقف زائران تو کرده و هر آنچه دارد به زیر پای میهمانان تو میاندازد؛ انگار که میخواهد کنار تو، مثل تو میزبان باشد.
حسین؛ جان من را آرام کن! تنهای تنهایم در این شهر شلوغ. میان رضای مشهد و حسین کربلایم و هر دم به سویی میرود دل. شاه خراسان و شهید نینوا...
حالا میخواهم چند روزی در راه تو گام بردارم و تا رسیدن به تو، قدمهایم را بشمارم. یک، دو، سه......چند قدم با تو فاصله داشتم و نفهمیدم، چه شده بود مرا که حسینی نبودم و حالا با چه رویی در بازگشت، خودم را کربلایی صدا بزنم؟! من کجا کربلاییام؟! من کجا و کربلا کجا؟! من فقط سالی یکبار، همین روزها، خودم را شبیه کربلاییها درمیآورم، ولی مفهوم کربلای تو آنقدر عظیم است، که همین سالی یکبار هم من را بس!
در عصر نوشابههای رنگی، چگونه لب خشک اصغر را بفهمم؟! چگونه تشنه به کوی تو بیایم؟! در عصر اتم و اسلحه، چگونه نیزههای نینوا را بفهمم؟! در عصر مجاز، چگونه درک کنم آنچه بر تو گذشت را؟! حسین جان من کم آوردهام، مرا به کربلای خودت برسان...