«روایتها میگویند پیامبر صلی الله علیه و آله مرد آسانی بود. نرم و روان.. نمازش از همهی نمازها سبکتر و خطبهاش از همهی خطبهها کوتاهتر بود. کارهای خوب که میکرد، حظ میکرد. دقیقاً همان حلقهای که ما سالها گم کرده بودیم. لذت اخلاق.. این که از درستی و راستی کیف کنی. میدانم که میگویند این مرحلههای جوششی بعد از کوشش میآید. اول آدم باید به خودش سخت بگیرد تا بعد لذتش را ببرد. ولی فکر کنم این سعی، این دویدن، این کوشش یاهر چی که هست، باید آرام باشد. درست مثل راه رفتن حاجیها بین صفا و مروه. روان و متین. بعضی جاها را فقط باید هروله کرد. همین. وگرنه بقیهی راه را باید جوری پا از پا برداری که یکی اگر از دور تو را ببیند، فکر کند داری رو ابر راه میروی. به همان سبکی، به همان لذت. به همان دقت. چون همیشه این احتمال هم هست که رشته های نازک زیر قدم هایت پاره بشوند و معلق بمانی. میگویند حضرتش به همین اعتدال بود.
مرد راحتی بود. سیره های تاریخی، این را میگویند. ما به کسی میگوییم آدم راحت که از زیر مسئولیتها آسان شانه خالی کند و بی خیال باشد. اما حضرتش، هم بار را بر شانه داشت هم راحت بود. باورش سخت است. چون ما به یکی از این دو تا عادت داریم. ما به صورت عبوس همهی مردانی که کارهای سختی دارند، عادت داریم. برای ما اصولاً بام، جایی است که از یکی از دو طرفش باید افتاد. تجسم یکی که راحت و متعادل روی لبهی باریک بام بایستد و بیش از همهی مردم متبسم باشد، سخت است. مرد عربی چیزی آورد. گفت: این، هدیهی شما! کمی که گذشت، گفت: حالا پول هدیه ام را بدهید. پیامبر صلی الله علیه و آله خندید. از ته دل. روزهای بعد، هر وقت غمگین میشد میگفت: آن اعرابی چه شد؟ کاش دوباره میآمد. روایتها میگویند اهل مزاح بود. اگر یکی از اصحاب، گرفته بود، شوخی میکرد تا او را به خنده وادارد. همان روایتها هم میگویند کلماتی که بر او نازل میشدند آن قدر سنگین بودند که در روزهای سرد، اگر وحی میآمد صورتش غرق عرق میشد.
چقدر دوست داریم که یکی، این دوتایی های محال را کنار هم داشته باشد. هم این باشد، هم آن. سال هاست که همه مان یکی از این دوتاییم.
عادت کرده ایم آدم عمیق، آدمی با فکرهای پیچیده و لایه های متفاوت، خیلی تودار باشد. هیچ حسی توی صورتش پیدا نباشد. راحت قاطی حرف های دیگران نشود و اصلاً نشود فهمید چه فکری دارد میکند. ولی اوصافی که از پیامبر صلی الله علیه و آله در سیرهها آمده، اصلاً شبیه عادت همیشگی ما نیست. کتاب های معتبر همه این را گفته اند که وقتی خوشحال بود یا وقتی از چیزی خوشش میآمد صورتش میدرخشید. بعضی راویها گفته اند مثل آیینه. بعضی هم گفته اند مثل قرص ماه. اگر هم از چیزی غمگین بود، چشمها و صورتش گرفته میشد. تار میشد. ما فقط بچهها و آدم های ساده دل را سراغ داریم که موقع شادی صورتشان برق بزند. از خوشی چشم هایشان بدرخشد. اصلاً باورمان نمیشود جسم هیچ متفکری این قدر شفاف باشد.
http://www.shahidbeheshti.org/view_sokhannranni.php?id=17