نامه ای از جانب خدا

13:31 - 1393/08/19
http://btid.org/node/45409
تصویر حلما
نویسنده حلما در

نامه ای از جانب خدا

 

 

مي دانم هراز گاهي دلت تنگ مي شود.

همان دلهاي بزرگي که جاي من در آن است

آنقدر تنگ ميشود که حتي يادت مي رود من آنجايم.

دلتنگي هايت را از خودت بپرس.

و نگران هيچ چيز نباش!

هنوز من هستم. هنوز خدايت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمي خواهم تو همان باشي!

تو بايد در هر زمان بهترين باشي.

نگران شکستن دلت نباش!

ميداني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمي شود ...

و ميداني که من شکست ناپذير هستم ...

و تو مرا داري ...

براي هميشه!

چون هر وقت گريه ميکني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد ...

چون هر گاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم،

صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام!

درست است مرا فراموش کردي، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم!

دلم نمي خواهد غمت را ببينم ...

مي خواهم شاد باشي ...

اين را من مي خواهم ...

تو هم مي تواني اين را بخواهي. خشنودي مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم)

و من هر شب که مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را مي فشارد.

شبها که خوابت  نمي برد فکر مي کني تنهايي ؟

اما، نه من هم دل به دلت بيدارم!

فقط کافيست خوب گوش بسپاري!

و بشنوي ندايي که تو را فرا مي خواند به زيستن!

پروردگارت ...

با عشق