توجیه ابن ابی الحدید برای رفتار نادرست خلیفه دوم!

18:39 - 1395/09/30

-با این توجیهات سست مختلفی که برای لاپوشانی نیت شؤم عمر در انکار وفات آوردند نمی‌شود نیت او را پنهان کرد. انگیزه عمر از آن انکار، توطئه‌چینی برای غصب خلافت است که می‌خواهد در اولین قدمش با انکار وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اذهان مردم را به تشویش و تردید در وفات پیامبر مشغول کند تا به انتخاب خلیفه و بیعت با امیرالمومنین(علیه‌السلام) اقدام نکنند چراکه با احتمال زنده بودن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) تلاش برای انتخاب جانشین، منتفی می‌شود.

رفتار خلیفه دوم

در این مطلب رفتار عمر را بلافاصله پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به عرض رساندیم و گفتیم که او بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) با ارعاب و تهدیدهای مختلف به انکار وفات ایشان پرداخت. در سه مقاله دیگر[1] به تحلیل رفتار او پرداختیم و نیت و انگیزه او از این کار را بیان کردیم و با اقامه دلیل و شواهد تاریخی از منابع اهل سنت، مهمترین انگیزه او را فراهم آوردن فرصتی برای بازگشت ابوبکر از سنح به مدینه و نیز ایجاد تشویش در اذهان مردم و متوقف ساختن آنان از اقدام به بیعت با امیرالمومنین(علیه‌السلام) دانستیم.
در مقاله‌ای دیگر نیز به توجیهاتی که خود عمر و قاضی عبدالجبار معتزلی برای رفتار عمر آورده‌اند و نیز به پاسخ‌های آن توجیهات پرداختیم و اکنون در این مقاله، درصدد برآمدیم تا به توجیهاتی که ابن ابی الحدید برای این عمل عمر آورده است اشاره کنیم:

توجیه ابن ابی الحدید
ابن ابی‌الحدید ضمن اعتراف به این‌که انکار عمر ناشی از جهل و یا استناد به قرآن نبوده، باز به توجیه عمل عمر پرداخته و آن را برای جلوگیری از فتنه و شورش مردم برای غصب خلافت مفید دانسته است و دورغش را مصلحتی شمرده و می‌نویسد: «و ما مى‌گوييم: شأن عمر، بالاتر از اين است كه به آنچه در اين واقعه بيان داشته، باور داشته باشد؛ ليكن چون دانست كه پيامبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وفات يافته است، ترسيد در كار پيشوايى امّت، فتنه شود و مردم، از انصار گرفته تا ديگران، به آن روى آوردند و نیز از ارتداد مردم ترسید... پس مصلحت اقتضا کرد كه با ادّعاى وفات نيافتن پيامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) مردم را آرام نگه دارد و شبهه در دل مردم اندازد تا شرارات فراوان آنان را بشکند و آنان بپندارند که واقعا پیامبر نمرده است... آیا نمی‌بینی وقتی پادشاهی در کشوری می‌میرد در آن کشور فساد و شورش اتفاق می‌افتد و کسی که در دلش کینه باشد، میل می‌یابد که ارکان پادشاهی را براندازد اما اگر در آن کشور وزیری دور اندیش وجود داشته باشد مرگ پادشاه را پنهان می‌کند و گروهی را که از مرگ پادشاه خبر می‌دهند زندانی می‌کند و شایعه می‌کند که پادشاه زنده است و تا زمانی که جانشینی برای پادشاه انتخاب شود مرگ او را پنهان و انکار می‌کند. عمر نیز از دین و دولت حراست کرده تا این‌که ابوبكر كه غايب بود و در سُنح به سر مى‌بُرد، آمد چون با ابوبكر همراه شد، اضطرابش پايان يافت، پشتش گرم شد و تمايل مردم به او و اطاعت از او فزونى گرفت در اين هنگام عمر از ادّعاى خود دست كشيد؛ زیرا عمر با حضور ابوبکر از خطر ظهور فساد، ایمن شد چون ابوبکر نزد مردم خصوصا نزد مهاجرین محبوب بود. اما [در مورد دروغ عمر] هم نزد ما و هم نزد شیعه دروغ مصلحتی جایز است، پس آن‌گاه که عمر قسم خورد که پیامبر نمرده است، عار و ننگی بر عمر نیست و آن‌گاه که ابوبکر آن آیات را خواند و عمر گفت: "گویا من این آیات را نشنیده بودم یا الان به وفات یقین کردم" عیب و عاری [در این دروغ] بر عمر نیست [زیرا این دو دروغش مصلحتی بود]».[2]

پاسخ توجیه ابن ابی الحدید
در جواب ابن ابی الحدید باید گفت: گرچه او بر خلاف دیگر علمای اهل سنت اعتراف می‌کند که عمل عمر، یک عمل صوری و ظاهری بوده، اما او به توجیه نیت عمر در این عمل پرداخته و نیت او را صادقانه و به نفع اسلام و مسلمین جلوه می‌دهد، اما هر ذهن بیداری که تاریخ را از بر باشد و منصفانه قضاوت کند چنین توجیهاتی را اصلا نمی‌پذیرد. زیرا

اولا: مقصود او از فتنه‌ چیست که می‌گوید عمر برای پیش‌گیری از ایجاد فتنه، این عمل را مرتکب شد؟ مشخص است که مقصود ابن ابی الحدید از فتنه، جمع شدن مردم بر گرد امیرالمومنین(علیه‌السلام) و بیعت آنان با حضرت است. دقیقا حرف ما هم همین است که عمر این کار را برای غصب خلافت امیرالمومنین(علیه‌السلام) و بیعت نکردن مردم با او انجام داده است. تا این‌جا اتفاقا ابن ابی الحدید حرف ما را تایید می‌کند و بر حرف ما صحه می‌گذارد که می‌گوییم: نیت عمر از این انکار، اقدام نکردن مردم به بیعت با امیرالمومنین(علیه‌السلام) بود.

ثانیا: آیا خود عمل عمر، ایجاد یک فتنه نبود؟! مگر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بارها بر جانشینی امیرالمومنین(علیه‌السلام) تاکید نکرده بود؟![3] اگر امر امامت از پیش، مشخص بود [که بود] پس چرا خود او باعث ایجاد فتنه بزرگی در اسلام شده که هنوز هم این دو دستگی و تفرقه در پیکره اسلام وجود دارد.
آن‌جا که گفته «از انصار گرفته تا دیگران» مگر خود عمر و ابوبکر و طرف‌دارانش دقیقا همان عمل انصار در پیش‌قدم شدن برای تعیین جانشینی را انجام ندادند؟! لیکن انصار در عمل خود موفق نشدند، ولی عمر و ابوبکر توانستند خلافت را غصب کنند. چه فرقی میان عمل و نیت انصار و میان عمر و ابوبکر وجود دارد، جز این‌که عمل انصار به نتیجه نرسید.
اگر کثرت فضیلت، ملاک امامت باشد، از هر جهت که بنگریم امیرالمومنین(علیه‌السلام) برتر از دیگران است.[4] پس نه انصار و نه مهاجرین نمی‌توانند ادعا کنند که فضیلت ابوبکر یا سعد بن عباده از همه اصحاب بیشتر است تا به این بهانه بخواهند آن‌ها را برای جانشینی علم کنند. 

ثالثا: آیا این فقط عمر بود که این‌چنین حساسیت فتنه را درک کرده و دیگر صحابه اصلا این حساسیت را درک نکرده‌اند؟!
آیا او برای امت اسلام از شخص پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دلسوزتر است؟! آیا او خطر فتنه را فهمیده ولی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) این خطر را احساس نکرده‌ و برای خود جانشین انتخاب نکرده و به فکر پس از خویش نبوده است؟! مگر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جریان حدیث قرطاس نخواست که چیزی بنویسد تا مردم پس از ایشان دچار ضلالت نشوند و همین عمر با توهین و بی‌احترامی به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگذاشت تا قلم و دوات بیاورند و آن‌چنان سروصدا و جنجال به‌پا کرد که حضرت آنان را از محضر خود بیرون کرد؟! چرا عمری که این‌چنین احساس خطر فتنه می‌کرد، نگذاشت تا حضرت چیزی بنویسد تا پس از ایشان امت دچار فتنه و تفرقه و ضلالت نشوند؟! اصلا چه کسی می‌تواند رفتارهای ضد و نقیض عمر را باور کند و هر چه عالمان اهل سنت تلاش می‌کنند این رفتارهای ضد و نقیض او را توجیه کنند نتوانسته و نخواهند توانست.

رابعا: مقصود ابن ابی الحدید از اتداد چیست؟ اگر مقصودش این است که برخی از منافقینِ مسلمان‌نما به کفر روی می‌آوردند و عمر می‌خواست تا قبل از تعیین جانشین، مردم به کفر روی نیاورند در این‌صورت می‌پرسیم آیا وقتی امیرالمومنین(علیه‌السلام) بلافاصله پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به خلافت می‌رسید چنین خطری دفع نمی‌شد؟! آیا صلابت شمشیر و شجاعت امیرالمومنین(علیه‌السلام) بر علیه منافقان بیشتر از آنان نبود؟! آیا آن شرارت‌ها با خلافت امیرالمومنین(علیه‌السلام) شکسته و برطرف نمی‌شد و فقط با خلافت ابوبکر شکسته می‌شد؟! این چه توجیه بی اساسی است که ابن ابی الحدید به آن متمسک شده است؟!

سادسا: چرا اضطراب عمر فقط با آمدن ابوبکر پایان یافته و پشتش گرم شد؟! چرا با حضور صحابه‌ی بزرگی مانند امیرالمومنین(علیه‌السلام) ، عباس عموی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ، سلمان، ابوذر، طلحه، زبیر، حذیفه، مقداد، عمار، براء بن عازب، عباده بن صامت و دیگران پشتش گرم نبوده و مضطرب بود؟!
می‌دانید چرا؟ چون دقیقا همین افراد از اشخاصی هستند که قائل به خلافت امیرالمومنین(علیه‌السلام) بودند و پس از غصب خلافت نیز از بیعت با ابوبکر سر باز زدند.[6] پر واضح است که هدف عمر، همراهی نکردن با حامیان امیرالمومنین(علیه‌السلام) و مخالفت با آنان در به خلافت رساندن امیرالمومنین(علیه‌السلام) بوده است.

سابعا: در دروغ عمر چه مصلحتی برای امت اسلام وجود داشت؟! بی شک، آن مصلحت‌ها جز مصلحت شخصی و فرقه‌ای نبوده و برای اسلام جز مفسده و فتنه و اختلاف و تفرقه به بار نیاورده است. ننگ دروغ عمر، با هیچ توجیهی پاک نخواهد شد و او و ابوبکر و پیروان‌شان اولین ندای تفرقه در اسلام را سر داده و دزدکی و مخفیانه و بدون این‌که بنی‌هاشم و صحابه متشخص و صاحب نفوذ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را آگاه و باخبر سازند خود به سقیفه رفتند و سنگ بنای تفرقه را بنا نهادند. این چه مصلحتی برای امت بوده که هنوز با گذشت بیش از 1400 سال، آتش این تفرقه، اسلام را می‌سوزاند؟!

تفرقه‌انگیزترین عمل در تاریخ اسلام به همان رفتار عمر و ابوبکر پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر می‌گردد و این لکه ننگ هرگز با هیچ توجیهی از تارک آنان قابل پاک شدن نخواهد بود.

_______________________________
پی‌نوشت
[1]. به  این مطلب مراجعه بفرمایید.
[2]. «نحن نقول إن عمر كان أجل قدرا من أن يعتقد ما ظهر عنه فی هذه الواقعة و لكنه لما علم أن رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قد مات خاف من وقوع فتنة فی الإمامة و تقلب أقوام عليها إما من الأنصار أو غيرهم و خاف أيضا من حدوث ردة و رجوع عن الإسلام فإنه كان ضعيفا بعد لم يتمكن و خاف من ترات تشن و دماء تراق فإن أكثر العرب كان موتورا فی حياة رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) لقتل من قتل أصحابه منهم و فی مثل ذلك الحال تنتهز الفرصة و تهتبل الغرة فاقتضت المصلحة عنده تسكين الناس بأن أظهر ما أظهره من كون رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) لم يمت و أوقع تلك الشبهة فی قلوبهم فكسر بها شرة كثير منهم و ظنوها حقا فثناهم بذلك عن حادث يحدثونه تخيلا منهم أن رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ما مات و إنما غاب كما غاب موسى عن قومه و هكذا كان عمر يقول لهم إنه قد غاب عنكم كما غاب موسى عن قومه و ليعودن فليقطعن أيدی قوم أرجفوا بموته. و مثل هذا الكلام يقع فی الوهم فيصد عن كثير من العزم. ألا ترى أن الملك إذا مات فی مدينة وقع فيها في أكثر الأمر نهب و فساد و تحريق و كل من فی نفسه حقد على آخر بلغ منه غرضه إما بقتل أو جرح أو نهب مال إلى أن تتمهد قاعدة الملك الذی يلی بعده فإذا كان فی المدينة وزير حازم الرأي كتم موت الملك و سجن قوما ممن أرجف نداء بموته و أقام فيهم السياسة و أشاع أن الملك حی و أن أوامره و كتبه نافذة و لا يزال يلزم ذلك الناموس إلى أن يمهد قاعدة الملك للوالی بعده و كذلك عمر أظهر ما أظهر حراسة للدين و الدولة إلى أن جاء أبو بكر و كان غائبا بالسنح و هو منزل بعيد عن المدينة فلما اجتمع بأبی‌‌بكر قوی به جأشه و اشتد به أزره و عظم طاعة الناس له و ميلهم إليه فسكت حينئذ عن تلك الدعوى التی كان ادعاها لأنه قد أمن بحضور أبی بكر من خطب يحدث أو فساد يتجدد و كان أبو بكر محببا إلى الناس لا سيما المهاجرين. و يجوز عند الشيعة و عند أصحابنا أيضا أن يقول الإنسان كلاما ظاهر الكذب على جهة المعاريض فلا وصمة على عمر إذا كان حلف أن رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) لم يمت و لا وصمة عليه فی قوله بعد حضور أبی‌بكر و تلاوة ما تلا كأنی لم أسمعها أو قد تيقنت الآن وفاته». شرح نهج البلاغه، عبدالحمید بن هبة الله بن محمد بن الحسین بن أبی الحدید أبوحامد عزالدین معتزلی، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، مکتبة آیة‌الله مرعشی نجفی_دار احیاء الکتب العربیة، ج2، ص42- 43، متن کتاب.
[3]. روایات متواتری از حدیث غدیر و تعیین امیرالمومنین(علیه‌السلام) به جانشینی در منابع اهل سنت وجود دارد تا جایی که برخی مانند غزالی و ابن اثیر نتوانستند آن راویات را نادیده بگیرند و اعتراف به حقیقت کردند.
[4]. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حسن بن یوسف حلی، تحقیق: علامه حسن حسن‌زاده آملی، موسسة النشر الاسلامی، المقصد الخامس: في الإمامة،  المسألة السادسة: فی الأدلة الدالة على عدم إمامة غير علي عليه السلام، ص517- 538.
[5]. «ثم جلس رسول الله(صلی‌‌الله‌علیه‌وآله) فی خیمة تخص به و امر امیرالمؤمنین(ع) ان یجلس فی خیمة اخری و امر اطباق الناس بان یهنئوا علیا(علیه‌السلام) ولما فرغ الناس امر رسول الله(ص) امهات المؤمنین بان یسرن الیه و یهنئنه ففعلن». ابن خاوند شاه، روضة الصفا، ج1، ص173؛/ و تاریخ حبیب السیرفی اخبار افراد البشر، غیاث الدین بن همام الدین الحسینی المدعوبه خواندامیر(م941هـ)، ، تهران، انتشارات خیام، 1333ش، ج1، ص411،
[6]. به این مقاله رجوع کنید: صحابه‌ای که مشروعيت خلافت ابوبکر را قبول نداشتند.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
17 + 3 =
*****