بنی آدم اعضای یک پیکر نیستند!

17:21 - 1392/02/28
رهروان ولایت ـ آن‌چه هم واقعیت است و هم ایده‏‌آل، وحدت انسان‌هاى بالفعل یعنى انسانهاى به انسانیت رسیده و ارزش ‏یافته است. این است كه رسول اكرم در سخن خود، كه سعدى آن را اقتباس كرده و با تعمیمِ غلط خرابش كرده است، به‏ جاى آنكه بگوید: بنى‏ آدم اعضاى یك پیكرند، فرمود: مؤمنان اعضاى یك اندام‏‌اند، هرگاه عضوى به درد آید، با تب و بى‏‌خوابى با او همدردى مى‌كنند.
تو کز محنت دیگران بی غمی

بسم الله الرحمن الرحیم
امام على علیه‌السلام فرمودند: مَعْرِفَةُ النَّفْسِ انْفَعُ الْمَعارفِ[1]خودشناسى (خود آگاهی) سودمندترین شناسایی‌هاست.
شهید بزرگوار استاد مطهری در کتاب "انسان در قرآن" انواع هشت‌گانه خود آگاهی را مطرح و یکی‌یکی مورد بحث قرار می‌دهند. در نوشتار حاضر از بین انواع مختلف خود آگاهی، به "خود آگاهی انسانی" می‌پردازیم که ظاهری فریبنده دارد و بسیاری را در جهان فریفته خود کرده و حتی در میان بعضی از کسانی که مدعی دیانت و عدالتند رواج پیدا کرده و با این نوع نگاه انحرافی موجبات گرفتاری مسلمین را فراهم کرده اند. کسانی که در سالهای اخیر به دلیل همین نگاه غلط در عرصه سیاسی ایران به "جریان انحرافی" معروف شده اند.
خودآگاهى انسانى یعنى آگاهى به خود در رابطه با همه انسانها. خودآگاهى انسانى بر این اصل و فلسفه استوار است كه انسانها مجموعاً یك واحد واقعى به شمار مى‏ روند و از یك «وجدان مشترك انسانى» بهره‏ مندند؛ احساس انسان‏ دوستى و انسان‏گرایى در همه افراد انسان موجود است؛ به قول سعدى:
بنى آدم اعضاى یك پیكرند             كه در آفرینش ز یك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار             دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت دیگران بى‏ غمى             نشاید كه نامت نهند آدمى‏
افرادى كه مانند اگوست كنت در جستجوى «دین انسانیت» بوده و هستند، این اندیشه را در مغز خود مى‏‌پرورانند. اومانیسم كه كم و بیش فلسفه رایج زمان ماست و غالباً مدعیان روشن‌فكرى از آن دم مى‏‌زنند، همین است. اومانیسم انسان را در ماوراى طبقات، ملیت‌ها، فرهنگ‌ها، مذهب‌ها، رنگها، نژادها، خون‌ها به صورت یك واحد مى‏‌بیند و هرگونه تبعیض و تفاوتى را نفى مى‏‌كند.
اعلامیه‏‌هایى كه به نام «حقوق بشر» در جهان منتشر شده است بر این فلسفه تكیه دارد و مبلّغ این نوع خودآگاهى در جهان است. اگر این نوع خودآگاهى در فردى پیدا شود، دردش درد انسان، آرزوهایش آرزوهاى انسان مى‏‌شود و جهت گیرى و تلاشش در جهت انسان صورت مى‏‌گیرد، دوستی‌ها و دشمنی‌هایش همه رنگ انسانى مى‏‌یابد: دوستِ دوستان انسان یعنى علم، فرهنگ، بهداشت، رفاه، آزادى، عدالت و محبت، و دشمن دشمن‌هاى او یعنى جهل، فقر، ظلم، بیمارى، اختناق و تبعیض مى‏‌گردد.[2]
این خودآگاهى با اینكه صورتی منطقى دارد و در جهان سر و صداى‏ فراوان به راه انداخته، كمتر از همه واقعیت یافته است.
علت این مطلب در حقیقت وجودی انسان نهفته است. انسان در نحوه وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر ـ اعم از جماد و نبات و حیوان ـ متفاوت است از این نظر كه هر موجودى كه پا به جهان مى‏‌گذارد و آفریده مى‏‌شود همان است كه آفریده شده است، یعنى ماهیت و واقعیت و چگونگی‌هایش همان است كه به دست عوامل خلقت ساخته مى‏‌شود، اما انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله اینكه چه باشد و چگونه باشد آغاز مى‏‌شود. انسان آن چیزى نیست كه آفریده شده است، بلكه آن چیزى است كه خودش بخواهد باشد؛ آن چیزى است كه مجموع عوامل تربیتى و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد.
به عبارت دقیقتر، هر چیزى از نظر ماهیت كه چیست و از نظر كیفیت كه چگونه باشد، «بالفعل» آفریده شده، اما انسان از این نظر «بالقوّه» آفریده شده است؛ یعنى بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوّه موجود است كه اگر به آفتى برخورد نكند آن بذرها تدریجاً از زمینه وجود انسان سر بر مى‏ آورد و همینها فطریات انسان‏ اند و بعدها «وجدان» فطرى و انسانى او را مى‏ سازند.
انسان، برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصى دارد و شخصیتى. شخص انسان (یعنى مجموعه جهازات بدنى او) بالفعل به دنیا مى‏ آید. انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنى مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولى از نظر جهازات روحى، از نظر آنچه بعداً شخصیت انسانى او را مى‏ سازد، موجودى بالقوّه است؛ ارزشهاى انسانى او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن.[3]
از نظر این مكتب، نسبت انسان در آغاز پیدایش با ارزشها و كمالات انسانى، از قبیل نسبت نهال گلابى با درخت گلابى است كه یك رابطه درونى به كمك عوامل بیرونى، اولى را به صورت دومى درمى‏‌آورد نه از قبیل تخته چوب و صندلى كه تنها عوامل بیرونى آن را به این صورت درمى‏‌آورند.
انسان از نظر روحى و معنوى یك مرحله از مرحله بدنى عقب‏تر است؛ جهازات بدنى‏ اش در رحم وسیله عوامل دست‏ اندركار آفرینش ساخته و پرداخته مى‏ شود؛ ولى جهازات روحى و معنوى و اركان شخصیتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه‏ گذارى گردد. از این رو مى‏ گوییم هر كس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیت خود است؛ قلم تصویركننده و نقاش خلقت شخصیت انسان (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است. انسان تنها موجودى است كه میان خودش و ماهیتش جدایى و فاصله است، یعنى میان انسان و انسانیت. اى بسا انسانها كه به انسانیت نرسیده و در مرحله حیوانیت باقى مانده‏ اند مانند برخى از انسانهاى بدوى و وحشى، و بسا انسانها كه مسخ شده و به ضد انسان تبدیل شده‏‌اند مانند اكثر متمدن‏ نماها. از اینجا روشن مى‏‌شود كه انسان زیست‏ شناسى، انسان بیولوژیك، ملاك انسانیت نیست؛ انسان زیست‏ شناسى تنها زمینه انسان واقعى است و به تفسیر فلاسفه حامل استعداد انسانیت است نه خود انسانیت؛ و هم روشن مى‏ شود كه بدون اصالت روح، دم از انسانیت زدن معنى و مفهوم ندارد.
بعد از بیان این مقدمه مفهوم «خودآگاهى انسانى» بیشتر قابل درک می‌شود چرا که خودآگاهى انسانى بر این اصل استوار است كه انسانها مجموعاً یك «واحد» واقعى به شمار مى‏‌روند و از یك وجدان مشترك انسانى، ماوراى وجدان طبقاتى، مذهبى، ملى، نژادى بهره‏‌مندند.
این مطلب جای بحث دارد كه چه انسان‌هایى مجموعاً یك «خود» دارند و روح واحد بر آنها حكم‌فرماست؟ خودآگاهى انسانى در میان چه انسان‌هایى رشد مى‏‌یابد و نمو مى‏‌كند و در آنها همدردى و هم‏ پیكرى ایجاد مى‏‌كند؟
تنها انسان‌هاى به انسانیت رسیده، انسانهاى ماهیت انسانى یافته، انسانهاى بارور شده از نظر فطریات انسانى هستند كه واقعاً اعضاى یك پیكرند، روح واحد بر آنها حكمفرماست و «چو عضوى به درد آورد روزگار- دگر عضوها را نماند قرار». چنین انسانهایى كه همه ارزشهاى فطرى در آنها روییده است همان انسانهاى «مؤمن»‌اند، زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزشهاى اصیل انسانى واقع است. پس آنچه واقعاً انسانها را به صورت «ما» درمى‏ آورد، روح واحد در آنها مى‏ دمد، آنچه اینچنین معجزه اخلاقى و انسانى از او سر مى‏ زند، «هم‏‌ایمانى» است نه هم‏‌گوهرى و هم ریشه‏‌اى و همزایشى كه در سخن سعدى آمده است. آنچه سعدى گفته ایده‏‌آل است نه واقعیت، بلكه ایده‏‌آل هم نیست. چه جهتى دارد كه موسى هم‌‏پیكر فرعون، ابوذر هم‌درد معاویه، و لومومبا بى‏‌قرار چومبه باشد؟
آنچه هم واقعیت است و هم ایده‏ آل، وحدت انسان‌هاى بالفعل یعنى انسان‌هاى به انسانیت رسیده و ارزش ‏یافته است. این است كه رسول اكرم در سخن خود، كه سعدى آن را اقتباس كرده و با تعمیمِ غلط خرابش كرده است، به‏ جاى آنكه بگوید:
بنى‏ آدم اعضاى یك پیكرند، فرمود:
مؤمنان اعضاى یك اندام‏‌اند، هرگاه عضوى به درد آید، با تب و بى‏ خوابى با او همدردى مى‏‌كنند[4]
و[5]

پی نوشت:
[1]. غررالحكم،چاپ بیروت،ج 2/ص 288
[2]. این نوع از خودآگاهى اگر پیدا شود، برخلاف خودآگاهى ملى و خودآگاهى طبقاتى، جنبه اخلاقى خواهد داشت.
[3]. نظریه فطرت، در مفهوم اسلامى آن، برخلاف مفهوم دكارتى و كانتى و غیره به معنى این نیست كه انسان از بدو تولد، پاره‏ اى از ادراكات یا گرایشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبیر فلاسفه با عقل و اراده بالفعل متولد مى‏ شود، همچنان كه درباره انسان نظریه منكران فطرت از قبیل ماركسیستها و اگزیستان سیالیستها را نمى‏ پذیریم كه انسان در آغاز تولد پذیرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود بى‏ تفاوت است نظیر یك صفحه سفید كه نسبتش با هر نقشى كه روى آن ثبت شود متساوى است؛ بلكه انسان در آغاز تولد، بالقوّه و به نحو امكان استعدادى خواهان و متحرك به سوى یك سلسله دریافتها و گرایشهاست و یك نیروى درونى او را به آن سو سوق مى‏ دهد (با كمك شرایط بیرونى) و اگر به آنچه بالقوّه دارد برسد، به فعلیتى كه شایسته اوست و «انسانیت» نامیده مى‏ شود رسیده است و اگر فعلیتى غیر آن فعلیت در اثر قَسر و جبر عوامل بیرونى بر او تحمیل شود، یك موجود «مسخ شده» خواهد بود. این است كه مسخ انسان كه حتى ماركسیستها و اگزیستان سیالیستها از آن سخن مى‏ گویند تنها با این مكتب قابل توجیه است.
[4]. مَثَلُ الْمُؤْمِنینَ فى تَوادُدِهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ إذَا اشْتَكى‏ بَعْضٌ تَداعى‏ لَهُ سائِرُ اعْضائِهِ بِالْحُمّى‏ وَ السَّهَرِ.
نهج الفصاحه، ص715- نزدیک به همین معنا در روایات شیعی وارد شده: عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، ص: 377: قَالَ ع مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِيمَا بَيْنَهُمْ كَمَثَلِ الْبُنْيَانِ يُمْسِكُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ يَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضاً.
[5]. مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 317

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 3 =
*****