اشعار ویژه شهادت حضرت مسلم

08:07 - 1400/05/02

کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین///قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین///کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم///عاری شرم و حیا گشته میا کوفه حسین

به مناسبت اولین شب ماه محرم و عزای شهادت سفیرالحسین(ع) تعدادی از اشعار آیینی را منتشر می کنیم.
اشعار ویژه شهادت حضرت مسلم علیه‌السلام

 جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد . اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.

غلامرضا سازگار

به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را
زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را

به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم
لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را

به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را
که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را

به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست تر دارم
که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را

به موج تیغ دشمن دوست را کردم چنان پیدا
که گم حساب زخم های پیکر خود را

عذار نیلی از سیلی کنم تا هدیه بر زهرا
فرستادم به همراه سکینه دختر خود را

یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید
که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را

صدای نالۀ زهرا به گوشم می رسد آری
که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را

الا ای یوسف زهرا میا کوفه که می ترسم
به چنگ گرگ ها بینی علیِّ اکبر خود را

میا از کعبه ای مولای من در این منای خون
که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را

به دار عشق (میثم) تا زبان در کام خود داری
مگوئی جز ثنای عترت پیغمبر خود را
 
حبیب باقر زاده
 
کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین
قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین

کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم
عاری شرم و حیا گشته میا کوفه حسین
 
آنهمه وعده وعیدی که به ما میدادند
به روی آب بنا گشته میا کوفه حسین
 
بی کسی دربه دری با دو پسر نیمه ی شب
به خدا قسمت ما گشته میا کوفه حسین

نگران گلوی طفل توام چون اینجا
مملو از حرمله ها گشته میا کوفه حسین

گرگها منتظر یوسف زهرا هستند
فتنه ای سخت به پا گشته میا کوفه حسین

خواب دیدم دهم ماه محرم آقا
سرت از پشت جدا گشته میا کوفه حسین

 

وحید قاسمی

یادش بخیر عطر خوشِ باغ سیب ها
یادش بخیر شهرِ رسولِ نجیب ها

دلتنگِ چشمهایِ قشنگِ توأم حسین
بستم دخیلِ اشک به أمن یُجیب ها

کمتر کسی دلش ز غمت شور می زند
در کوفه اندک اند شبیه حبیب ها

فتوا به قتل و غارتِ آل نبی دهند
بالای منبر پدر تو ، خطیب ها

مثل علی محاسنم از خون خضاب شد
در کوفه شُهره ایم به شیب الخضیب ها

قتلم بهانه ای شده تا متحد شوند
گودال می کَنَند برایم رقیب ها

کار از هجوم نیزه و شمشیر هم گذشت
با سنگ می زنند مرا نانجیب ها

با کشتنم به تجربه هاشان اضافه شد
برگرد سویِ مکه امام غریب ها
 

محمود ژولیده

گر چه من خود نسب از حضرت مولا دارم
بخدا عشق به ذرّیۀ زهرا دارم

من غلام حسنم خادم دربارِ حسین
آبرویی اگرم هست ، از آنجا دارم

سرِ سودا زده ام نذر علی اکبر اوست
جان ناقابل خود ، هدیه به آقا دارم

امرِ آقام حسین است سفیرش باشم
من مطیعِ ولی ام ، حکمِ تولا دارم

بین این قوم مُذَبذَب که به دنیا غرقند
حکمِ گردآوریِ بیعتِ آنها دارم

مشگلی نیست،فقط کاش خدا رحم کند
ترس از غربت مولا ؛ نه ز اعدا دارم

نامه دادند حسین! هجده هزار آمادند
امتی گفت بیا، از تو تمنا دارم

باغهامان همه آمادۀ برداشت شده
کوفه میگفت تو را، شوق تماشا دارم

نیم روزی همه از بیعت خود برگشتند
چند روزیست که دلشورۀ ...این را دارم

نامه دادم که بیا کوفه ، و امّا برگرد
جان شش ماهه میا کوفه ، تقاضا دارم

یا میا کوفه و یا زینب تو برگردد
کوفه دشمن تر از اینهاست که افشا دارم

دخترانِ حَرَمت را به مدینه برسان
خوف از هرزگیِ مردمِ اینجا دارم

چشمها تیزتر از نیزه و شمشیر و سنان
زخمها از اثر سنگ ، سراپا دارم

بر سرِ دار ، از این خنجرشان حیرانم
بوسه از دور بر آن حنجر والا دارم

تله کردند که من در ته گودال افتم
من ز گودال برای تو سخنها دارم

چکمه ها مثل سم اسب تدارک شده اند
من بجای تو تن خویش مهیا دارم

جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر
بسکه دلواپسی از غارت و یغما دارم

زیور آلات زنان را ز حرم دور کنید
خوف اوضاع پس از کشتنِ سقّا دارم

دست بر معجر خود زینب کبری گیرد
که غمِ تهمت ، بر دختر زهرا دارم

تا نبینم سر تو بر سر دروازۀ شهر
لحظۀ آخر خود دست دعا را دارم

یارب این قافله را خود به سلامت برسان
که من از این همه غم ، شرم ، ز طاها دارم

ولی الله کلامی زنجانی

سفیر مملکت دلبرم مرا بکُشید
به جای دلبر مه پیکرم مرا بکُشید

به جرم غیرت اگر قطعه قطعه ام بکنید
به جان بلای جهان می خرم مرا بکُشید

یزید حکم قتالم نوشته مرگش باد
فدای مکتب پیغمبرم مرا بکُشید

من و شکستن پیمان عاشقی، هیهات
به خاندان علی نوکرم مرا بکُشید

در این محاربه مسلم کجا و مرگ کجا
که پیش مرگ علی اصغرم مرا بکُشید

شما که تیغ به کشتار عاشقان بستید
کنون من از همه عاشقترم مرا بکُشید

حسین فاطمه تحسین کند مرامم را
اگر به نیزه ببیند سرم مرا بکُشید

خوشم که سیف بنی هاشمم لقب دادند
که داده شیر شرف مادرم مرا بکُشید

مقام قدس ابوالفضل برتر است از من
غبار مقدم آن سرورم مرا بکُشید

به من گریسته قبل از ولادتم طاها
چو مرغ سوی جنان میپرم مرا بکُشید

غریب شهر بلا قاصد تولّایم
جدا کنید سر از پیکرم مرا بکُشید

منافقان که به دل کینه ی علی دارید
من آن غلام درِ حیدرم مرا بکُشید

قسم به دوست مرا خوفی از شهادت نیست
کجاست مرگ دهد ساغرم مرا بکُشید

عطش بریده امانم ولی نخواهم آب
چرا که مشتری کوثرم مرا بکُشید

علی الصّباح امامم به کوفه می آید
به زیر پای همان رهبرم مرا بکُشید
 

حسن لطفی

پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است
یار آواره ات ای یار چه تنها شده است

عرق شرم منو اشک دو چشمان من است
اگر این شهر شبیه شب دریا شده است

تا که خاکی نشده معجر زینب برگرد
که برای حرمت کوفه محیا شده است

کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است
وای هر کوچه پر از روضه ی زهرا شده است

خبرت امده و دست به کارند همه
شهر ازین شده بازار چه غوغا شده است

سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده
پای خاکستر و اتش همه جا وا شده است

شیرخواران پس از این خواب ندارند که با
تیر چون نیزه خود حرمله پیدا شده است

از همان روز که دیدند چه دارد با خود
حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است

من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم
که از امروز سر طفل تو دعوا شده است

گوشواره ،گل سر، چار قد و گهواره
رسم سوغاتی نامردم اینجا شده است

گرمی مجلس نامحرم بی پرواش
خنده بر بی کسی دختر نو پا شده است

هیزم آورده بریزد به تنورش خولی
در تنوری که به امید تو برپا شده است

آه برگرد که در بین حرامی هایش
سند سوختن دخترت امضا شده است
 

محمد قاسمی
از چشمِ شورِ شهر کوفه آخرش افتاد
در کوچه اوّل پیکرش بعدش سرش افتاد

بالَش به عشق مادر ارباب در آتش
اوّل حسابی سوخت و بعدش پرش افتاد

دندان ارباب دو عالم ریخت بین طشت
دندان مسلم چون ز رویِ منبرش افتاد

با اینکه می لرزید از فردای زینب ها
لرزه به کوفه از دمِ "یاحیدرش"افتاد

"روز نُهُم"مسلم اسیر خدعه هاشان شد
"روز دهم"هم زیر سُم ها دخترش افتاد

شکر خدا او زودتر از بچّه هایش رفت
ارباب ما که پیش جسم اکبرش افتاد

کوفه میای مسلمش را بیشتر حس کرد
چشمش که بر حلق علیّ اصغرش افتاد

از اسب خود افتاد وقتی در دل گودال
در خیمه با صورت گمانم خواهرش افتاد

قاسم نعمتی
تن بى سر شده چون بیکس و بى یار شود
بازى دست اراذل سر بازار شود

ترسم این است بلایى که سر من آمد
بین گودال سر جسم تو تکرار شود

پوشیه چادر خلخال النگو معجر
همه را کوفه ی نامرد خریدار شود

من ندیدم سر خونى نشده در این شهر
کودک و پیر کسى وارد دربار شود

سنگ از بام کند کار عمود آهن
همه سرها به خدا مثل علمدار شود

سر هر کوچه کمى از بدنم ریخته است
خاک راه پسر حیدر کرار شود

سر بر نیزه و سنگ و چقدر چشم چران
دختران فاطمه بد  جور گرفتار شود

سر دروازه حسین منتظرت میمانم
تا که اى نیزه نشین لحظه ی دیدار شود

حنجر پاره شده ارثیه ی پهلو شد
نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شود

مجتبی روشن روان
در نامه‌های مردم کوفه وفا مجوی
در سینه‌ی خرابه‌ی اینها صفا مجوی

آقای بیکسان بنگر بیکسی من
در کوچه‌های کوفه یکی آشنا مجوی

اینجا تنور خانه فقط گرم آتش است
در سفره‌هایشان نمکی جز جفا مجوی

رفته ز یاد قصه ی باران کوفه آه...
در دست پر ز سنگ یتیمان، دعا مجوی

بهر رسیدنت همه گویند: العجل
اما میان سینه‌ی یک تن بیا مجوی

ای ارشد قبیله‌ی هاشم فدای تو
جز خون برای موی سفیدت حنا مجوی

فکر اسیری حرمت جان من گرفت
در دیده‌ی حرامی اینان حیا مجوی

با خواهران بگو که در این کوچه‌ها دگر
غیر از سر بریده سر نیزه‌ها مجوی

مسلم فدایی تو شده اینطرف میا
ای زاده‌ی گرامی شاه نجف میا

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 7 =
*****