قصه شب؛ «مورچه کوچولو و دیوار بلند»

09:36 - 1401/03/12

این قصه به ماجرای مورچه کوچکی می‌پردازد که آرزو دارد به بالای دیواربلندی برود تا دنیای پشت آن را ببیند. این قصه با هدف تلاش، کوشش، پشتکار و همچنین پرهیز از تنبلی و نا امیدی نوشته شده است.

قصه کودکانه و آموزنده مورچه کوچولو و دیوار بلند

سلام بچه‌های پرتلاش و مهربون. حال و احوال دل‌های کوچولوی نازتون چطوره؟ امیدوارم همیشه پرنشاط و سرزنده باشین.

بچه‌ها یه سؤال مهم! تا حالا شده برای یه کاری تلاش کنین ولی به نتیجه نرسین! خب بچه‌ها امشب با یه قصه از دهکده قصه‌ها پیش شما اومدم تا داستان آرزوی یه مورچه کوچولو رو براتون تعریف کنم که با تلاش و کوشش سعی کرد به آرزویی که داشت برسه، حالا اگه دوست دارین تا بدونین اون توی کارش به موفقیت رسید یا نه، خوب قصه رو گوش کنین:

روزی روزگاری در یه دهکده زیبا، یه خونه کوچولو بود که اون خونه دیوارهای بلندی داشت. توی این خونه یه مورچه کوچولو بود که خیلی دوست داشت تا به بالای دیوار بلندی که هزار تا قدم مورچه‌ای با لونه اون فاصله داشت بره. اون آرزوی این رو داشت تا بتونه اون طرف دیوار رو ببینه. یه روز که مورچه کوچولوی قصه ما مثل همیشه یه گوشه‌ای نشسته بود و داشت به‌اطرافش نگاه می‌کرد، یه دفعه چشمش به ملخِ سبز رنگ خوشگلی افتاد که با خودش آواز می‌خوند.

مورچه کوچولو که ملخ رو دید با خودش به فکر فرو رفت و گفت: کاش میشد این ملخ با من دوست بشه تا بتونم با کمکش به اون طرف دیوار برم و اون‌جا رو ببینم، ولی حیف که اون حواسش به من نیست. همش داره از این طرف به اون طرف می‌پره.....هییییییی! اون که توی همین فکرها بود، یه صدایی رو شنید که بهش سلام می‌کرد. مورچه کوچولو به خودش اومد، با تعجب دید ملخ سبز جلوی اون ایستاده و داره با لبخند بهش نگاه می‌کنه. مورچه کوچولو هم به ملخ سلام کرد و گفت: ببخشید من متوجه اومدنت نشدم، آخه خیلی توی فکر بودم.

ملخ سبز رنگ بهش گفت: چرا این‌قدر توی فکری؟!  مورچه: راستش من خیلی دوست دارم بدونم اون طرف دیوار بلند چیه و چه اتفاق‌هایی داره اون‌جا می‌افته. ملخ سبز رنگ خنده‌ای کرد و گفت: خب چرا نمیری تا ببینی اون طرف دیوار چه جوریه؟! مورچه کوچولو: آخه می‌ترسم زیر دست و پای آدم‌هایی که از این‌جا رد میشن بیفتم و له بشم. ملخ سبز: تو برای کاری که دوست داری، باید براش تلاش کنی  وگرنه هیچ وقت به آرزوهات نمی‌رسی.

مورچه کوچولو سرش رو پایین انداخت و به فکر فرو رفت. بله دوست‌های نازنینم، ملخ که مورچه کوچولو رو توی این حالت دید، اون رو با زحمت روی پشتش گذاشت و با هر زحمتی که بود، خودشون رو به کنار دیوار رسوند. حالا مورچه کوچولو مونده بود و یه دیوار بلند که باید تلاش می‌کرد تا بتونه از اون بالا بره و به آرزوی خودش برسه! ملخ از مورچه خداحافظی کرد و دوباره به اون گفت: یادت نره، باید برای رسیدن به آرزوهات باید تلاش کنی. حالا دیگه مورچه کوچولو کنار دیوار تنهای تنها مونده بود.

اون با هر زحمتی که بود از دیوار بالا رفت، ولی هنوز چند قدمی بالا نرفته بود که پاش سُر خورد و محکم روی زمین افتاد. اون با زحمت زیاد از جای خودش بلند شد و لباس‌هاش رو تکونی داد. بعد هم همون‌جا پایین دیوار نشست. اون با خودش می‌گفت: من نمی‌تونم از این دیوار بالا برم چون اون خیلی بلنده. اون تصمیم گرفت تا به لونه‌اش برگرده، اما یاد جمله‌ای افتاد که ملخ سبز مهربون به اون گفته بود: « باید برای رسیدن به آرزوهات تلاش کنی.» مورچه کوچولو دوباره از جای خودش بلند شد و از دیوار بالا رفت، ولی این بار هم سُر خورد و به زمین افتاد. اون چندین بار از دیوار بالا رفت و به زمین افتاد تا این‌که بالأخره تونست از دیوار بالا بره. وقتی به اطرافش نگاه کرد یه باغ پر از درخت‌های میوه رو دید و مردمی که داشتن از کنار اون رد میشدن.

مورچه کوچولو از این‌که به آرزوی خودش رسیده بود خوشحال بود. اون خدا رو شکر کرد که تونست موفق بشه. اون بالاخره به این نتیجه رسید که می‌تونه با تلاش و کوشش به هر آرزویی که توی سرش هست برسه.

بله دوست‌های مهربون و با ادبم، اگه شما کوچولوها هم دوست دارین به آرزوهای خودتون برسین، باید خوب درس بخونین و تلاش کنین. اگه توی این راه یکی دو بار هم موفق نشدین، زود ناامید نشین. امیدوارم همیشه و همه‌جا موفق و باشین و به آرزوهاتون برسین.خب دوست‌های کوشا و پرتلاش، این قصه هم تموم شد و من باید از همه شما مهربون‌های دوست داشتنی خداحافظی کنم.

بچه‌های گُلم، گل‌های همیشه باطراوت و بانشاط، شبتون بخیر و وجودتون همیشه سالم. خدا یار و نگهدار همه شم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 0 =
*****