هیولای چراغدار!

16:20 - 1402/02/13

-داستانی با موضوع اهمیت اتحاد و پیروزی در برابر دشمن و توجه به توانایی دیگران و زود قضاوت نکردن...

به نام خدا | قصه هیولای چراغ‌ دار

سلام سلام سلام؛ شب همگی بخیر؛ امشب با یه قصه شنیدنی و یه ماجرای جذاب کنارتون اومدم تا با هم چیزای خوبی یاد بگیریم؛ قصه امشب ما درباره یه سوسک شب‌تابه که خیلی از بقیه دوستاش بزرگتر و نورانی‌تر بود؛ شاید فکر کنید پس همه بیشتر دوستش داشتن ولی اینطور نبود؛ اصلا بهتره قصه رو خوب گوش بدید تا بفهمید ماجرا از چه قراره:

سوسک‌های شب‌تاب اصلا شبیه سوسک‌هایی که ما ازشون بدمون میاد نیستن؛ اونا خیلی کوچولو و بامزه‌ان؛ بال دارن و پرواز می‌کنن؛ وقتی شب از راه می‌رسه و همه‌جا تاریک میشه، توی شکمشون نور سبز و قشنگی رو روشن می‌کنن که مثل چراغای ریزه‌میزه جشن تولدهاست؛ برای همین بهشون میگن شب‌تاب، چون فقط شبا روشن میشن.

سوسک کپلوی قصه ما با بقیه دوست‌هاش کنار یه دریاچه کوچیک، وسط یه جنگل گرم که بیشتر وقت‌ها بارونی بود، زندگی می‌کردن؛ روزا لابه‌لای علفا و نی‌های بلند استراحت می‌کردن؛ وقتی آسمون رنگ نارنجی غروب می‌گرفت، دونه‌دونه لامپ شکمای کوچولوشون روشن میشد؛ هرچی هوا تاریک‌تر میشد، رنگ سبز و نورانی اونا هم بیشتر میشد؛ میون همه فقط سوسک کپلوی ما بود که با بقیه فرق داشت؛ هم گنده‌تربود، هم رنگ نور شکمش به جای سبز، قرمز بود؛ برای همین دیگران فکر می‌کردن اون یه سوسک شب‌تاب مثل اون‌ها نیست و نباید باهاش دوست باشن.

یه شب وقتی همه‌جا تاریکه تاریک شده بود، یه صدای بلند همه سوسک‌های شب‌تاب رو ترسوند؛ اونا وقتی می‌ترسیدن، چراغای شکماشون چشمک‌زن میشد؛ اینطوری به هم خبر می‌دادن که یه خطری توی راهه؛ شب‌تابِ کپلو که باهوش و کنجکاوبود، با شنیدن این صدا پر زد و رفت تا ببینه چه خبره؛ اما یهو از لابه‌لای علفا، دوتا لاستیک گنده و سیاه جلو اومدن؛ اون یه کامیون بزرگ بود که بارش آشغال و زباله‌های بدبو بود، شب‌تاب کوچولو با خودش گفت: آدما با این غول‌آهنی‌شون اینجا چیکار می‌کنن؟!! چرا این وقت شب، وسط جنگل، کنار دریاچه ما اومدن؟ بذار ببینم با این همه آشغال می‌خوان چیکار بکنن!!

بله بچه‌ها! اون آدم‌های بدجنس، یواشکی و شبونه می‌خواستن آشغالا رو کنار دریاچه خالی کنن؛ البته همین کار رو هم کردن، بعدم خیلی زود فرار کردن.

ازفردای اون شب، تموم جنگل و دریاچه، بوی بد زباله و کثیفی گرفته بود؛ همه حیوونا از این وضع بدشون می‌اومد؛ کم‌کم این کارهرشب اون کامیون شده بود؛ آخر شب می‌اومد، جنگل سرسبز رو کثیف می‌کرد و می‌رفت. همه خسته و ناراحت شده بودن؛ کم‌کم خاک و آب مسموم و آلوده شد؛ دیگه غذا پیدا نمیشد، کسی هم زورش به اون آدمای بد نمی‌رسید.

یه شب نقشه‌ای به کله سوسک شب‌تابِ کپلوی قصه ما رسید؛ اون همه رو جمع کرد و گفت: بچه‌ها! می‌دونم اصلا دوست ندارین با من دوست بشین، ولی همه ما داریم از بین می‌ریم؛ این آدمای نادون و بدجنس اصلا به فکر تمیزی و سلامتی ما نیستن؛ غذای همه کم شده، مریضی زیاد شده، از همه مهم‌تر جنگل و دریاچه هم داره نابود میشه؛ پس باید همگی با هم برای خودمون یه کاری کنیم.

یه سوسک کوچولو که شکمش سبزه سبز بود پرسید: آخه ما به این کوچولویی، چور می‌تونیم جلوی اون غول آهنی و آدماش  بگیریم، مگه میشه؟

سوسک‌ِ ِکپلو چند بار نور قرمز شکمش رو خاموش و روشن کرد و گفت: بله! من یه نقشه دارم؛ فقط کافیه هرچی میگم رو انجام بدید.

فردا وقتی مثل هرشب اون دوتا آدم بدجنس با کامیونِ بوگندو از راه رسیدن، همین که خواستن آشغال‌ها رو خالی کنن، یهو از لابه‌لای شاخه درخت‌ها چیزی رو دیدن که از ترس دیگه نمی‌تونستن حرف بزنن؛

اون یه هیولای ترسناک و عصبانی بود که توی هوا پرواز می‌کرد و به طرف اونا می اومد؛ تنش سبزرنگ و نورانی بود، دهنشم قرمز و آتشفشانی، اون دوتا تا هیولا رو دیدن از ترس یه جیغ بلند کشیدن؛ می‌خواستن فرار کنن که سراشون محکم به هم خورد؛ دوتایی زود سوار ماشین شدن و فرار کردن، دیگه هیچوقت هیچوقتم به اون جنگل برنگشتن.

بچه‌ها! فکر می‌کنین اون هیولا کی بود؟ اون هیولا سوسکای شب‌تاب بودن که منظم و مرتب درست مثل یه نقشه پازل دست‌هاشون به هم داده بودن و با نور شکماشون شکل یه هیولا رو وسط تاریکی شب درست کرده بودن؛ سر اونا سوسکِ ‌کپلوی خودمون بود که با نور قرمز شیکمش یه دهن آتشین و ترسناک برای اون هیولای سبز درست کرده بود.

بله بچه‌ها سوسک‌های شب‌تاب با کمک هم و با نقشه خوب شب‌تاب کپلوی قرمز تونستن غول آهنی و آدمای نادون رو شکست بدن و جنگل رو از زباله‌ها پاک کنن؛ از اون به بعد دیگه همه با کپلو دوست شدن.

خب این هم از قصه هیولای چراغ‌دار، امیدوارم لذت برده باشید، خوب بخوابید و خواب‌های پر از نور ببینید، شبتون بخیر و خدانگهدار.

فایل ضمیمه: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 5 =
*****