چگونه می‌توان عاشق مردن شد؟

07:34 - 1392/12/26
چکیده: منظور ما از عشق به مردن، علاقه به خودکشی یا خیالات کودکانه برخی افراد ضعیف الایمان یا روانی نیست، بلکه منظور عشق دوستان خدا به ملاقات محبوب می‌باشد. سوال این است که خدا که در دنیا هم هست، پس چرا عشق به مردن؟ مگر مردن چه خصوصیتی دارد که اگر مرگ مقدر نشده بود روح اهل تقوا از قالب جسم پرواز می‌کرد؟
شهادت

منظور ما از عشق به مردن، علاقه به خودکشی یا خیالات کودکانه برخی افراد ضعیف الایمان یا روانی نیست، بلکه منظور عشق دوستان خدا به ملاقات محبوب می‌باشد. سوال این است که خدا که در دنیا هم هست، پس چرا عشق به مردن؟ مگر مردن چه خصوصیتی دارد که اگر مرگ مقدر نشده بود روح اهل تقوا از قالب جسم پرواز می‌کرد؟[1]

در جواب به این سوال باید توجه کرد که دنیا خصوصیاتی دارد که مانع اتصال تام و کامل اولیای الهی به خداوند می‌شود، مانند اینکه انسان طبیعتا دارای اجزای بدن بوده و کارهایش را توسط آن‌ها انجام می‌دهد و نیز افراد مختلفی دور و بر انسان وجود دارد مانند اقوام و دوستان و... که همه اینها حس مالکیت و استقلال و توجه به غیر خدا را طبیعتا در انسان ایجاد می‌کند.

ضمنا عده‌ای نیز گناهکار بوده و معاشرت یا دیدار آن‌ها نیز غباری بر دل عارفان می‌نشاند، تا جایی که حتی اشرف مخلوقات، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: «إِنَّهُ لَيُغَانُ‏ عَلَى قَلْبِي فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي الْيَوْمِ سَبْعِينَ مَرَّةً[2]، بدرستى كه غالب می‌شود بر دل من أمرى چند و من استغفار مي‌كنم در هر روز هفتاد بار»

البته باید توجه کرد که حضرت غافل نمی‌شدند، بلکه طبیعت عالم ماده این است که هر چند هم شما با نیت خالص به خلق خدا خدمت کنی، بالاخره لحظاتی که درگیر کار اداری  یا حل دعاوی و مرافعات هستی با لحظه‌ای که ذکر می‌گویی و یا نماز می‌خوانی از جهت توجه به خدا و حس حضور در محضر الهی یکسان نیست و همین اندازه نیز برای قلب عارفان که صفحه سفید و نورانی است، غباری ظریف ایجاد می‌کند، با اینکه این فرد در حال انجام وظیفه خود بوده و گناهی مرتکب نشده است.

بنابراین دنیا زندان مومن شمرده شده و آرزوی مومن آزادی از این زندان است، لذا شهادت، آرزوی دیرین اهل توحید ومشتاقان  توجهات الهی بوده است. آرزوی مومن این است که روزی می‌رسد که من می‌مانم و خدا و حتی اجزای بدنم نیز متلاشی شده و مانع توجه به خدا نمی‌گردند، فقط من هستم و خدا. چه احساس زیبایی و چه همت بلندی.

حال این حالت را مقایسه کنید با بدبختانی که از یاد مرگ فرار می‌کنند، البته طبیعی است که اینطور باشد، زیرا برای اینان، مرگ، اول بدبختی‌ها و مشکلات خواهد بود. البته این افراد غافل خیال می‌کنند، می‌توان با فکر نکردن به واقعیتها آن‌ها را از خود دور کرد، در حالی که همه می‌دانند: عن‌قریب است که از ما اثری نیست که نیست. با فکر و خیال ما و غفلت ما واقعیت عوض نمی‌شود بلکه ما خود ضرر می‌کنیم. مانند کسی که خیال کند دیواری در مقابلش وجود ندارد و با سرعت به طرف دیوار حرکت کند، که در این‌صورت دیوار معدوم نمی‌شود، بلکه سر این فرد خواهد شکست. هرآن غافل زید غافل خورد تیر.

البته جاهلانی نیز هستند که جهان خارج را کلا توهم می‌پندارند، مانند این حرف خنده دار از دیپاک چوپرا که می‌گوید: نمی‌دانم وقتی سنجاقکی را می‌بینم، من تصویر ذهنی آن سنجاقک هستم، یا آن سنجاقک تصویر ذهنی من. یا این حرف مفت رئیس عرفان شیطانی حلقه که اگر انسانی نباشد، جهانی هم نیست. حرف‌هایی که در یونان باستان از سوفیستها و شک گرایان بیان می‌شد، و در همان زمان نیز کم کم مردود شناخته شد و حتی کمدی‌ نیز در نقد آن‌ها ساخته شد، الان به عنوان حرف مترقی از زبان این نادانان بازگو می‌شود. در جواب این افراد راهی نیست، جز اینکه اینان در آتش انداخته شوند و در صورت اعتراضشان گفته شود که آتشی وجود ندارد، برای چه اعتراض می‌کنید و ما نیز وجود نداریم که حرف شما را بشنویم.

----------------------------------------------------

پی نوشت:

[1] نهج البلاغة صبحي صالح، خطبه193

[2] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏60، ص: 183

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
10 + 5 =
*****