بعضی از قصهها پر غصهاند؛ ولی جای عبرت و جبران دارند. اما بعضی از قصهها بسیار غمانگیزترند؛ زیرا که برای بازیگران بدش، هیچ فرصتی برای جبران باقی نمیگذارند. قصه فرزندگریزی یکی از این قصههاست.
سال ۱۴۳۰ هجری شمسی است و حدود چهل سال است که از تاریخ تشویق مردم به فرزندآوری گذشته است. پیرمرد بر روی ویلچری نشسته است؛ اما کسی نیست که از عقب دستههای آن ویلچر را گرفته و به هر سویی که پیرمردِ سوارِ بر آن فرمان میدهد، آن را به حرکت در بیاورد. او در دوران جوانی نه فرزند صالحی را برای تنهایی و نیاز امروزش ذخیره کرده و نه نوادگانی را برای دلخوشی و نشاط امروزش کنار خود دارد.
همسر پیرش که از او مریضتر است در گوشهای از خانه و روی تخت دراز کشیده و سالیان سال است که مرگ را لحظهشماری میکند تا او را از فلاکت ناتوانی و ذلت التماس برای کمک از افرادی که هرکدام برای خود هزارویک گرفتاری دارند، نجات بدهد. حتی نیروهای خدماتی که پول زیاد و هنگفتی را برای مراقبت از آنها دریافت میکنند، حالا کارهای پردرآمدتر و با دردسر کمتری را برای خود یافتهاند و دیگر حاضر به تمدید قرارداد رسیدگی و ابراز محبت مصنوعی به آنها نیستند.
زن و شوهری که در دوران طراوت جوانی، نقد خوشگذرانی و تفریح را بر بیمسئولیتی و اقدام به فرزندآوری ترجیح داده بودند، حالا در دوران پژمردگی سالمندی، دیگر کسی را ندارند که روح تشنه محبت آنها را آبیاری کرده و دست نوازشگرش را بر دست و صورت چروکیده و ژولیده آنها بکشد. آنها که دیگر نمیتوانند دوران طلایی جوانیشان برای جبران خطای فرزندگریزی را برگردانند؛ تنها میتوانند باورهای اشتباه خود را یادآوری کرده و آنها را با تلخی مرور کنند. آنها در این سن کهنسالی که باید پاداش فرزندآوری خود را ببینند، حالا باید خود را محاکمه و سرزنش کنند و بر جهالت و غرور و یکدندگی دوران جوانی خود، اشک ندامت و پشیمانی بریزند.
آنها اگر در آن دوران قدر نعمت ازدواج و فرزندآوری را دانسته و از آن استفاده میکردند، امروز شیرینیهای جدیدتر و تازهتری را تجربه میکردند. اگر آنها روزگاری زحمت تکان دادن گهواره نوزادان فراوان خود را تحمل میکردند، خانه اشباح آنها، امروز به شیرینی و لذت آمدوشد بچهها و نوهها، پر از رونق و نشاط بود. آنها امروز که سر عقل آمدهاند با خود میگویند: مگر با وجود بچه و یا بچههایی نازنین و دوستداشتنی، چه جایی برای سختی و تلخی میماند که ما نسبت به داشتن آنها بیعلاقه بودیم؟
این زوج پیر تنها و افسرده، به یاد میآورند زمانی را که ازدواج و فرزندآوری خود را به بهانههای ساختگی و توهمی به تأخیر انداختند و باد به غبغب انداخته و هشدارهای دلسوزان نسبت به دوران سالمندی را به باد مسخره و عقدهگشایی سیاسی بر ضد نظام و انقلاب میگرفتند.
تازه آن وقتی هم که اهمیت فرزند را حس میکردند، تلاش میکردند اموری دیگر را اصلیتر و مهمتر از داشتن فرزندان فراوان قرار دهند. آن دو گاهی تحصیل را و زمانی یافتن شغل پردرآمد را بهانه فرزندگریزی میکردند. مشکلات اقتصادی را همیشه عَلَم میکردند و برایشان عشق و حال دوران جوانی، از هر چیز دیگری مهمتر بود و ... .
وقتی هم که تصمیم گرفتند که صاحب فرزند شوند، فقط به یک فرزند راضی شدند و با وجود همان یک فرزند، بازهم اموری دیگر همچون رفاه و آسایش خودشان، در درجه اول از اهمیت بود.
آنها نه تنها اهمیتی به اصلاح باورهای خود نمیدادند؛ بلکه به تربیت همان یک فرزند خود نیز اهمیتی نداده و او را با امکانات مادی و رفاهی زیادی که در اختیارش گذاشته بودند، رها کردند. حالا آن تک فرزند هم که از این پدر و مادر، درس خوشگذرانی و بیمسئولیتی را فرا گرفته، دست همسرش را گرفته و زندگی مستقلی دارد و یا در خارج از کشور زندگی میکند و حتی زحمت یک تماس تلفنی با آنها را هم نمیکشد.
حالا زن و شوهری که دستشان از همه جا کوتاه است، بر زندگی افراد دوراندیشی حسرت و غبطه میخورند که فکر این روزها را کرده بودند و با تولد و تربیت فرزندانی صالح، از شمع وجود یکدیگر بهرهمند میشوند. فرزندان آنها به پروانگانی میمانند که برای گردیدن بر شمع وجودشان، بر یکدیگر سبقت میگیرند و خود را به آب و آتش میزنند. آری! هر که از نعمتهای الهی همسر، فرزند و نوادگان استفاده نکرده و آنها را پس بزند و به افکار باطل و خودخواهانه دلخوش کند، در واقع کفران نعمت کرده است. در این صورت هر بلایی که به سرش بیاید، به جز خودش، هیچکس را نباید ملامت و سرزنش کند:
وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ؛ و خدا از جنس خودتان برای شما جفتهایی آفرید و از آن جفتها پسران و دختران و دامادان و نوادگان برای شما خلق فرمود و از نعمتهای پاکیزه لذیذ روزی داد؛ آیا مردم باز به باطل میگروند و به نعمت خدا کافر میشوند؟![۱]
پینوشت:
[۱]. نحل: ۷۲.