سر به راهان...

11:26 - 1403/04/23

-

 

اهل نوبه[۱] بود و غلامی سیاه روی. هدیه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به ابوذر غفاری[۲]. روزهای تبعید هم ابوذر را در ربذه تنها نگذاشت. بعد از ابوذر به دامان خاندان علی بن ابی طالب علیه السلام بازگشت. در رکاب حسین علیه السلام کارش به کربلا کشید، امام بیعتش را از او برداشت و مرخصش کرد[۳]. جَون پسر حَُوَی [۴]، لب به شکایت باز کرد که در ایام فراخی همراهتان بوده‌ام حالا چگونه در ایام سختی تنهایتان بگذارم...[۵] 
حرف روی سیاه و بوی بد بدن را پیش کشید و گلایه کرد که لیاقت ندارم خونم با خون اهل بیت و اصحاب یکی شود...
امام از باب دلجویی وارد شد: اگر می‌خواهی به میدان برو من مانع نیستم...[۶]
جون به میدان رفت و از چشمه شهادت سیراب شد. ارباب بر پیکرش حاضر شد و سرش را به دامان گرفت. جون سیاه روی، با عاقبتی سپید به دروازه شهادت بدرقه شد امام دست به دعا برداشت: اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب ریحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ الأبرارِ وَ عَرِّف بَینَهُ و بَینَ مُحمدٍ و آلِ مُحمدٍ»
خدایا! رویش را سفید و بویش را خوش گردان و با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا ساز.[۷] 

پی نوشت:
[۱]. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۰.
[۲]. ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۳.
[۳]. اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۵.
[۴]. جَون بن حُوَی از شهدای کربلا.
[۵]. نفس المهموم، ص۱۵۰.
[۶]. مسئله ملیت شهید مطهری، ص۴۴.
[۷]. نفس المهموم، ص۲۶۳.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 0 =
*****