امام حسن عسکری علیه السلام و پزشک مسیحی

09:22 - 1403/06/21

-کرامات و معجزات فراوانی در منابع مختلف حدیثی و تاریخی مکتب شیعه و سنی برای شخصیت بی نظیر امام حسن عسکری(ع) ذکر گردیده است، یکی از کرامات مهم امام حسن عسکری علیه السلام واقعه فصد پزشک مسیحی برای امام علیه السلام که منجر به اسلام آوردن طبیب مسیحی گردید.

بسم الله الرحمن الرحیم

امام حسن عسکری علیه السلام و پزشک مسیحی

ابو محمد امام حسن بن علی العسکری در 8 ربیع الثانی سال 232 در شهر مدینه چشم به جهان گشودند(۱).مادر مکرمه امام حسن عسکری علیه السلام با نام حدیث از بانوان بافضیلت عصر خود به شمار می آمدند(۲)مدت امامت ایشان، زمان کوتاه شش سال بوده است وامام علیه السلام در روز جمعه 8 ربیع الاول سال 260 (ه ق)در سامرا با دستور و دسیسه ی المعتمد عباسی لعنة الله علیه با زهر مسموم به شهادت رسیدند(۳)،علمای شیعه برای مسمومیت امام حسن عسکری علیه السلام به صورت کلی به روایتی از امام صادق علیه السلام استدلال می کنند که در آن امام علیه السلام فرمود:(( والله مامنا الا شهيد مقتول)).(۴)به خدا سوگند، هیچ یک از ما ائمه از دنیا نمی رود مگر کشته شده شهید در راه خدا.امام حسن عسکری با سه خلیفه ظالم عباسی به نامهای؛ معتز، مهتدی و معتمد هم عصر بوده اند.(۵)

ابن شهر آشوب در مناقب هشت لقب مشهور برای امام حسن عسکری ذکر نموده که دال بر جامعیت و محبوبیت امام حسن عسکری در نزد کلیه اقشار جامعه مسلمان می باشد، اسامی القاب امام حسن عسکری عبارتند از؛ ((الصَّامِتُ، الْهَادِي، الرَّفِيقُ، الزَّكِيُّ، السِّرَاجُ، الْمُضِي‌ءُ، الشَّافِي و الْمَرْضِيُّ.)).(۶)

کرامات و معجزات فراوانی در منابع مختلف حدیثی و تاریخی مکتب شیعه و سنی برای شخصیت بی نظیر امام حسن عسکری(ع) ذکر گردیده است، یکی از کرامات مهم امام حسن عسکری علیه السلام واقعه فصد پزشک مسیحی برای امام علیه السلام که منجر به اسلام آوردن طبیب مسیحی گردید،مرعبد و در برخی نسخه ها فطرس، طبیب معروف مسیحی در عصر امام حسن عسکری چنین نقل می کند:((كُنْتُ تِلْمِيذَ بَخْتِيشُوعَ طَبِيبِ الْمُتَوَكِّلِ وَ كَانَ يَصْطَفِينِي فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا ع أَنْ يَبْعَثَ إِلَيْهِ بِأَخَصِّ أَصْحَابِهِ عِنْدَهُ لِيَفْصِدَهُ فَاخْتَارَنِي وَ قَالَ قَدْ طَلَبَ مِنِّي ابْنُ الرِّضَا مَنْ يَفْصِدُهُ فَصِرْ إِلَيْهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ فِي يَوْمِنَا هَذَا بِمَنْ‌ تَحْتَ السَّمَاءِ فَاحْذَرْ أَنْ تَعْتَرِضَ عَلَيْهِ فِيمَا يَأْمُرُكَ بِهِ.فَمَضَيْتُ إِلَيْهِ فَأَمَرَ بِي إِلَى حُجْرَةٍ وَ قَالَ كُنْ هَاهُنَا إِلَى أَنْ أَطْلُبَكَ.قَالَ وَ كَانَ الْوَقْتُ الَّذِي دَخَلْتُ إِلَيْهِ فِيهِ عِنْدِي جَيِّداً مَحْمُوداً لِلْفَصْدِ فَدَعَانِي فِي وَقْتٍ غَيْرِ مَحْمُودٍ لَهُ وَ أَحْضَرَ طَشْتاً عَظِيماً فَفَصَدْتُ الْأَكْحَلَ‌ فَلَمْ يَزَلِ الدَّمُ يَخْرُجُ حَتَّى امْتَلَأَ الطَّشْتُ.ثُمَّ قَالَ لِي اقْطَعْ‌فَقَطَعْتُ وَ غَسَلَ يَدَهُ وَ شَدَّهَا وَ رَدَّنِي إِلَى الْحُجْرَةِ وَ قُدِّمَ مِنَ الطَّعَامِ الْحَارِّ وَ الْبَارِدِ شَيْ‌ءٌ كَثِيرٌ وَ بَقِيتُ إِلَى الْعَصْرِثُمَّ دَعَانِي فَقَالَ سَرِّحْ‌ وَ دَعَا بِذَلِكَ الطَّشْتِ فَسَرَّحْتُ وَ خَرَجَ الدَّمُ إِلَى أَنِ امْتَلَأَ الطَّشْتُ فَقَالَ اقْطَعْ فَقَطَعْتُ وَ شَدَّ يَدَهُ وَ رَدَّنِي إِلَى الْحُجْرَةِ فَبِتُّ فِيهَا.فَلَمَّا أَصْبَحْتُ وَ ظَهَرَتِ الشَّمْسُ دَعَانِي وَ أَحْضَرَ ذَلِكَ الطَّشْتَ وَ قَالَ سَرِّحْ فَسَرَّحْتُ فَخَرَجَ مِنْ يَدِهِ مِثْلُ اللَّبَنِ الْحَلِيبِ إِلَى أَنِ امْتَلَأَ الطَّشْتُ ثُمَّ قَالَ اقْطَعْ فَقَطَعْتُ وَ شَدَّ يَدَهُ وَ قَدَّمَ إِلَيَّ تَخْتَ‌ثِيَابٍ وَ خَمْسِينَ دِينَاراً وَ قَالَ خُذْهَا وَ أَعْذِرْ وَ انْصَرِفْ فَأَخَذْتُ وَ قُلْتُ يَأْمُرُنِي السَّيِّدُ بِخِدْمَةٍ قَالَ نَعَمْ تُحْسِنُ صُحْبَةَ مَنْ يَصْحَبُكَ مِنْ دَيْرِ الْعَاقُولِ‌فَصِرْتُ إِلَى بَخْتِيشُوعَ وَ قُلْتُ لَهُ الْقِصَّةَ.فَقَالَ أَجْمَعْتِ الْحُكَمَاءُ عَلَى أَنَّ أَكْثَرَ مَا يَكُونُ فِي بَدَنِ الْإِنْسَانِ سَبْعَةُ أَمْنَانٍ‌ مِنَ الدَّمِ وَ هَذَا الَّذِي حَكَيْتَ لَوْ خَرَجَ مِنْ عَيْنِ مَاءٍ لَكَانَ عَجَباً وَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ اللَّبَنُ فَفَكَّرَ سَاعَةً ثُمَّ مَكَثْنَا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ بِلَيَالِيهَا نَقْرَأُ الْكُتُبَ عَلَى أَنْ نَجِدَ لِهَذِهِ الْفَصْدَةِذِكْراً فِي الْعَالَمِ فَلَمْ نَجِدْ ثُمَّ قَالَ لَمْ تَبْقَ الْيَوْمَ فِي النَّصْرَانِيَّةِ أَعْلَمُ بِالطِّبِّ مِنْ رَاهِبٍ بِدَيْرِ الْعَاقُولِ.فَكَتَبَ إِلَيْهِ كِتَاباً يَذْكُرُ فِيهِ مَا جَرَى فَخَرَجْتُ وَ نَادَيْتُهُ فَأَشْرَفَ عَلَيَّ فَقَالَ مَنْ أَنْتَ قُلْتُ صَاحِبُ بَخْتِيشُوعَ قَالَ أَ مَعَكَ كِتَابُهُ قُلْتُ نَعَمْ فَأَرْخَى لِي زَبِيلًا فَجَعَلْتُ الْكِتَابَ فِيهِ فَرَفَعَهُ فَقَرَأَ الْكِتَابَ وَ نَزَلَ مِنْ سَاعَتِهِفَقَالَ أَنْتَ الَّذِي فَصَدْتَ الرَّجُلَ قُلْتُ نَعَمْ.قَالَ طُوبَى لِأُمِّكَ وَ رَكِبَ بَغْلًا وَ سِرْنَا فَوَافَيْنَا سُرَّمَنْ‌رَأَى وَ قَدْ بَقِيَ مِنَ اللَّيْلِ ثُلُثُهُ قُلْتُ أَيْنَ تُحِبُّ دَارَ أُسْتَاذِنَا أَمْ دَارَ الرَّجُلِ قَالَ دَارَ الرَّجُلِ فَصِرْنَا إِلَى بَابِهِ قَبْلَ الْأَذَانِ الْأَوَّلِ فَفَتَحَ الْبَابَ وَ خَرَجَ إِلَيْنَا خَادِمٌ أَسْوَدُ وَ قَالَ أَيُّكُمَا رَاهِبُ‌ دَيْرِ الْعَاقُولِ فَقَالَ أَنَا جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ انْزِلْ وَ قَالَ لِيَ الْخَادِمُ احْتَفِظْ بِالْبَغْلَيْنِ وَ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ دَخَلَا فَأَقَمْتُ إِلَى أَنْ أَصْبَحْنَا وَ ارْتَفَعَ النَّهَارُ.ثُمَّ خَرَجَ الرَّاهِبُ وَ قَدْ رَمَى بِثِيَابِ الرَّهْبَانِيَّةِ وَ لَبِسَ ثِيَاباً بِيضاً وَ أَسْلَمَ فَقَالَ خُذْنِي الْآنَ إِلَى دَارِ أُسْتَاذِكَ فَصِرْنَا إِلَى بَابِ بَخْتِيشُوعَ فَلَمَّا رَآهُ بَادَرَ يَعْدُو إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ مَا الَّذِي أَزَالَكَ عَنْ دِينِكَ.قَالَ وَجَدْتُ الْمَسِيحَ وَ أَسْلَمْتُ عَلَى يَدِهِ قَالَ وَجَدْتَ الْمَسِيحَ.قَالَ‌ أَوْ نَظِيرَهُ فَإِنَّ هَذِهِ الْفَصْدَةَ لَمْ يَفْعَلْهَا فِي الْعَالَمِ إِلَّا الْمَسِيحُ وَ هَذَا نَظِيرُهُ فِي آيَاتِهِ وَ بَرَاهِينِهِ.ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَيْهِ وَ لَزِمَ خِدْمَتَهُ إِلَى أَنْ مَاتَ‌.)).(۷)من شاگرد بختیشوع طبیب متوکّل بودم و او مرا بر می گزینید. امام حسن عسکری علیه السلام به ایشان فرستاد که بهترین یاران خود را نزد وی بفرستد تا برای ایشان فصد کنم. پس بختیشوع مرا برگزید و فرمود: حسن علیه السلام از من خواست که برایش فصد کنم و او در زمان ما، داناتر است از هر کس که زیر آسمان است. پس، مبادا در آنچه به تو دستور می دهد، بر او پیشی گیری. نزد ایشان رفتم. مرا به اتاقی فرستاد و فرمود: «این جا بمان تا من تو را بیابم». زمانی که نزد او رفتم، نزد من، زمان خوبی و پسندیده ای برای جدایی بود اما امام علیه السلام در زمانی نا مناسب برایش، مرا فرا خواند و ظرف بزرگی آورد. من سرمه را بیرون کشیدم؛ فصد نمودم( رگ را گشودم) خون همچنان خارج می شد تا آن که ظرف پر شد. سپس به من فرمود:خون را قطع کن، من نیز خون را قطع و دستم را شستم و به حجره برگشتم و برای من غذاهای گرم سرد فراوانی آوردند،سپس امام علیه السلام فرمود،برای بار دوم فصد کن، من چنین کردم و طشت از خون پر شد، امام (ع) دستور فرمودند که قطع شود، چنین کردم و دسم را شستم و به حجره برگشتم و شب را در آنجا ماندم، صبح بعد از طلوع آفتاب امام علیه السلام دوباره دستور به فصد دادند و چنین کردم، از دست امام علیه السلام به اندازه ای که دیگ لبریز شد، مایع سفید رنگی همچون شیر بیرون آمد، 

پس امر فرمود که خون را قطع کنم و بست روی رگ را و امر فرمود که یک جامه دان جامه و پنجاه دینار برای من آوردند و فرمود: این را بگیر و مرا معذور دار و برو. پس من گرفتم آنچه را که عطا فرمود و گفتم: سیّد، مرا به خدمتی امر می‌فرمایید؟ فرمود: آری! از تو می‌خواهم به اینکه خوش رفتاری کنی با آنکه رفاقت و همراهی می‌کند با تو از دَیر عاقول.
پس من رفتم نزد بختیشوع و قصّه را برایش نقل کردم، بختیشوع گفت: اتّفاق کرده اند حکما بر آنکه بیشتر مقدار خونی که در بدن انسان می‌باشد هفت من است و این مقدار خونی که تو نقل می‌کنی اگر از چشمه آبی بیرون آمده بود عجیب بود و عجیب تر از آن آمدن خونی است مانند شیر!
پس فکر کرد یک ساعتی، پس سه شبانه روز مشغول شد به خواندن کتب تا مگر برای این مسئله، نمونه ای در عالم پیدا کند؛ چیزی پیدا نکرد، گفت: امروز در میان نصرانی ها عالم تری به طبّ، از راهب دیر عاقول نیست.
پس نوشت کاغذی برای او و ذکر کرد برای او قصّه فصد حضرت را، پس من کاغذ را بردم برایش. چون رسیدم به دیر او، صدا زدم او را، از بالای دیر نظر به من کرد و گفت: تو کیستی؟ گفتم: من شاگرد بختیشوعم، گفت: با تو کاغذیست از او؟ گفتم: آری پس زنبیلی را از بالا پایین فرستاد، من کاغذ را در آن گذاشتم، آن را بالا کشید و خواند. پس همان وقت از دیر فرود آمد و گفت: تویی آن کسی که فصد کردی آن شخص را؟ گفتم: آری، گفت: خوشا به سعادت مادرت. پس سوار شد بر استری و حرکت کرد، پس رسیدیم به سُرَّ مَنْ رَأی ( #سامرا ) در وقتی که یک ثلث از شب باقی مانده بود، گفتم: کجا دوست داری بروی؟ خانه استاد ما یا خانه آن مرد؟
راهب گفت: خانه آن شخص. پس رفتیم درِ خانه آن حضرت پیش از اذان، پس گشوده شد در و بیرون آمد به نزد ما خادمی سیاه و گفت: کدام یک از شما دو نفر، صاحب دَیْر عاقول است؟ راهب گفت: منم فدایت شوم. گفت: فرود آی. و به من گفت: تو این استر و استر خودت را حفظ کن تا راهب بیرون آید و گرفت دست او را و داخل منزل شدند.
پس من ایستادم آنجا تا صبح شد و روز بالا آمد، آن وقت راهب بیرون آمد در حالی که جامه های خود را که لباس رهبانیّت بود از خود دور کرده بود و جامه های سفیدی پوشیده بود و اسلام آورده بود.

پس به من گفت که: الآن مرا ببر به خانه استادت، پس رفتیم تا در خانه بختیشوع. بختیشوع به راهب گفت که حسن بن علی تو را از دین نصرانیّت زایل کرد؟
راهب عاقول گفت: مسیح را یافتم و به دست او اسلام آوردم. گفت: مسیح را یافتی؟ گفت: آری! یا نظیر او را، به درستی که این فصد را به جا نیاورده در عالم، مگر مسیح، و این نظیر اوست در آیات و براهین او، پس برگشت به سوی امام(علیه‌السلام) و ملازم آن حضرت بود تا اینکه وفات یافت

 

 

 

 

 

منابع

۱.مفید، محمد بن نعمان، الارشاد،موسسة ال البیت، ج2،ص313.

۲.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی،ج۱، ص۵۰۳.

۳.طبرسی، فضل بن حسن،اعلام الوری باعلام الهدی، آل البیت،ج2، ص 131.

۴.طبرسی، فضل بن حسن، تاج الموالید،ص۵۹.

۵.ابن شهر آشوب،رشید الدین بن محمد، مناقب آل ابی طالب،علامه، ج۴، ص۴۲۱.

۶.همان

۶.راوندی، سعید بن هبةالله،الخرائج و الجرائح، موسسه امام مهدی(ع)، ج۱، ص۴۲۲_ ۴۲۴؛مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، داراحیاءالتراث،ج٥٠، ص٢٦٠؛ مرأة العقول، ج٦، ص١٦٦؛  بحرانی، سیدهاشم، مدینه المعاجز، معارف اسلامی، ج۷، ص۶۱۴؛ قمي، شيخ عباس، انوارالبهيه، 

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 3 =
*****