لطفا خداوند را با چند دليل اثبات كنيد؟

01:05 - 1391/09/29
يكي از راههاي اثبات خدا از طريق روان و فطرت است به اين بيان كه از راه وجود خود انسان، خدا را اثبات كرده‎اند به اين معنا كه گفته‎اند وجود خدا در انسان هست.
خدا

به طور كلي همة براهين اثبات وجود خدا در سه طريق و راه اصلي مي‎توان جمع كرد: 1. راههاي رواني و يا فطري مثل برهان فطرت 2. راههاي علمي و يا شبهه فلسفي مثل برهان نظم و برهان حدوث 3. راههاي فلسفي مثل براهين صديقين، امكان و حدوث و...

برهان فطرت

يكي از راههاي اثبات خدا از طريق روان و فطرت است به اين بيان كه از راه وجود خود انسان، خدا را اثبات كرده‎اند به اين معنا كه گفته‎اند وجود خدا در انسان هست يعني در فطرت و در خلقت هر كسي يك احساسي و يك تمايلي وجود دارد كه اين احساس و تمايل خود به خود انسان را به سوي خدا مي‎كشاند. از اين جهت مثل خدا و انسان مثل مغناطيس و آهن است. اين راه فقط اين را مي‎گويد كه يك چنين جاذبه‎اي را من احساس مي‎كنم (چون راه دروني و رواني است)، يك چنين جاذبه‎اي ميان انسان و ميان آن حقيقتي كه نامش خداست وجود دارد. به دليل وجود چنين جاذبه‎اي پس يك چنين حقيقتي است.[1]

بنابراين در فطرت و سرشت هر انساني به دليل اين حس خداشناسي نهاده شده و سرشت او به گونه‎اي است كه بدون نياز به برهان و دليل بالفطره خداشناس است. همان طور كه مقتضاي طبيعت و نهاد موجود زنده احساس گرسنگي و تشنگي و يا گرايش به محبت است، همچنان هم مقتضاي فطرت و سرشت انسان، علم به ذات پاك خداوند و گرايش به سوي او است؛ و همان طور كه آن احساس براي وجود زنده بديهي است و نياز به توجيه و استدلال ندارد، اين علم هم محتاج به استدلال و اثبات نيست. از آنجا كه دليل وجود باري تعالي بسيار ساده است و به واسطة يك مقدمة بديهي، هر انسان وجود باري تعالي را بالفطره درك مي‎كند، گاه براي بعضي درك اين مساله مشكل مي‎شود كه آيا اصل ادراك وجود خدا فطري انسان است و بدون نياز به مقدمه‎اي حاصل مي‎شود يا درك او به واسطة مقدمه‎اي است كه ادراك آن مقدمه (امتناع وجود معلول بدون علت) براي نفس انسان بديهي است؟ ما شواهدي داريم مبني بر اين‎كه خداشناسي بدون نياز به هيچ مقدمه‎اي در سرشت آدمي به وديعت گذاشته شده از جمله:
1. حس حقيقت جويي يا گرايش به درك حقيقت موجود
2. گرايش به فضايل انساني و كارهاي خير
3. تمايل به زيبايي
4. گرايش به كمال مطلق يا ذات واحدي كه مبدء و همة وجود است و منبع همة كمالات است.
به هر حال از ابتداي خلقت بشر اين سه غريزة‌ «خداجويي» و «خداخواهي» و «خداپرستي» در نهاد آدمي وجود داشته است. گر چه برخي از انسانها در تعيين اين مصداق خداپرستي به خطا رفته‎اند. از جملة آياتي كه دلالت بر فطري بودن «خداشناسي» مي‎كند اين آيه است: «هنگامي كه در كشتي سوار مي‎شوند؛ خدا را با اخلاص مي‎خوانند، ولي آنگاه كه (خدا) آنها را به خشكي رساند، (و از غرق و هلاك ) نجات بخشيد ناگهان به پروردگار خود شرك مي‎ورزند».[2]
در حديثي بسيار زيبا در شرح اين آيه آمده است: شخصي به حضرت صادق ـ عليه السلام ـ عرض كرد: مرا به خدا راهنمايي كن. فرمود: هيچ سوار كشتي شده‎اي؟ گفت:‌ آري. فرمود: هيچ اتفاق افتاده است كه كشتي تو بشكند و به حالت اضطراب افتاده باشي و چاره‎اي براي نجات نيابي؟ گفت: آري. فرمود: آيا دل تو تعلق گرفت به اينكه موجودي هست كه قادر به خلاصي تو باشد، گفت: آري. فرمود: « فذلك الشيء هُو الله القادرُ عَلَي الانجاءِ حَيثُ لا مُنجيَ و علَي الاغاثَه لا مُغيث»[3] پس آن موجود همانا خداي قادر متعالي است.
2. برهان امكان و وجوب
قبل از بيان اصل برهان و مقدمات آن بايد توجه داشت كه اين برهان، خدا را تنها به عنوان «واجب الوجود» يعني موجودي كه وجودش ضروري و بي‎‏نياز از ايجاد كننده است اثبات مي‎كند و صفات ثبوتيه و سلبية او مانند علم و قدرت و جسماني نبودن و زمان و مكان نداشتن را بايد با براهين ديگري اثبات كرد.
متن برهان: موجود ـ به حسب فرض عقلي ـ يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود، و هيچ موجودي عقلا از اين دو فرض، خارج نيست. و نمي‎توان همة موجودات را ممكن الوجود دانست، زيرا ممكن الوجود نياز به علت دارد و اگر همة علتها هم ممكن الوجود و به نوبة خود نيازمند به علت ديگري باشند هيچ گاه هيچ موجودي تحقق نخواهد يافت و به ديگر سخن: تسلسل علتها محال است پس ناچار سلسلة علتها به موجود ديگري منتهي مي‎شود كه خودش معلول موجود ديگري نباشد يعني واجب الوجود باشد.[4]
اما تبيين مقدمات بحث:
1. هر چيزي نسبت به وجود و عدم از سه حال خارج نيست:
الف) وجود براي آن شيء ضرورت دارد و محال است كه معدوم باشد. از چنين موجودي در فلسفه به واجب الوجود نام مي‎برند، لذا واجب الوجود موجودي است كه خود به خود وجود داشته باشد و نيازي به موجودي ديگر ندارد.
ب) شيئي كه وجود و عدم براي او يکسان است يعني نه وجودش ضرورت دارد و نه عدمش ضروري است. لذا براي اينكه وجود پيدا كند نياز به موجود ديگري دارد از اين وجود به «ممكن الوجود» تعبير شده مثل انسان و حيوان و...

ج) شيئي كه نه تنها وجود برايش ضرورت ندارد بلكه عدم برايش ضروري است مانند وجود شريك الباري كه ممتنع الوجود است.
2. مقدمة دوم اينكه «هر ممكن الوجودي نيازمند علت است». در توضيح اين مقدمه مي‎گوييم: با توجه به اينكه ممكن الوجود خود به خود وجود ندارد و لذا براي تحقق خود محتاج و نيازمند موجود يا موجودات ديگري است. چرا كه چنانكه در تعريف ممكن الوجود ذكر كرديم او نسبت به وجود و عدمش مساوي دارد لذا هستي و كيان خود را يا از خودش بايد دريافت كند كه اين دور است و محال است و از طرفي چيزي كه خودش نيازمند است و فاقد است چگونه مي‎خواهد به خود هستي دهد و از يك جنبه هم معلول باشد و هم خودش علت خودش باشد اين محال و باطل است. و يا اينكه بايد هستي خود را از ديگري بگيرد تا پاي به عرصة وجود بگذارد. بنابراين هر ممكن الوجودي كه خود به خود متصف به وجود نمي‎شود بواسطة موجود ديگري بوجود مي‎آيد و معلول آن خواهد بود. و اين همان اصل مسلم عقلي است كه: هر ممكن الوجودي نيازمند به علت است. البته دقت شود كه هر ممكن الوجودي چنين خاصيتي دارد نه اينكه هر موجودي نيازمند علت است تا ايراد شود پس خدا هم محتاج علت است.
3. مقدمه سوم؛ محال بودن تسلسل علل است. توضيح اينكه سلسلة علل بايد منتهي به موجودي شود كه خودش معلول نباشد و به اصطلاح تسلسل علل تا بي‎نهايت، محال است.زيرا چنانكه بيان شد، وجود معلول، وجودي است وابسته، محتاج، نيازمند و غير قائم به ذات خود. حال اگر فرض كنيم كه سلسلة بي‎نهايتي از چنين موجوداتي وجود داشته باشد، لازم مي‎آيد بي‎نهايت وجود محتاج و وابسته و قائم به غير داشته باشيم بي‎آنكه آن غير، و آن وجود مستقل كه تكيه گاه اين وجودهاي وابسته و محتاج است موجود باشد و اين محال است.

با توجه به اين مقدمات، اين برهان را به تقريري ديگري بيان مي‎كنيم كه از او به برهان صديقين تعبير شده است. به اين بيان: وجود از دو حال خارج نيست يا واجب الوجود است و قائم به ذات خود است يا واجب الوجود نيست. اگر واجب الوجود باشد مقصود ما كه همان اثبات واجب الوجود است حاصل مي‎شود و اما اگر واجب نباشد يعني ممكن و قائم و وابسته به غير باشد مستلزم وجود «واجب الوجود»‌ است زيرا دور و تسلسل محال است؛ زيرا اگر وجود قائم به ذات خويش نباشد ناگزير بايد علت داشته باشد؛ اين علت اگر واجب الوجود باشد، مطلوب حاصل مي‎شود و اگر نباشد ناچار بايد معلول علتي باشد و آن علت هم اگر واجب باشد فهو المطلوب و اگر نباشد... و چون دور و تسلسل باطل است، سرانجام اين رشته بايد به واجب الوجود منتهي شود.
البته در اين باب براهين فراوان ديگري چون برهان نظم، برهان حركت، برهان حدوث و... وجود دارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. جوادي آملي، عبد الله، تبيين براهين اثبات خدا، مركز نشر اسراء.
2. مطهري، مرتضي، توحيد، انتشارات صدرا.
3. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، ج 1، ص 80 ـ 60 انتشارات سازمان تبليغات اسلامي.
4. جمعي از نويسندگان، معارف اسلامي، ج 1، ص 76 ـ 22. سازمان مطالعه تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها.[1] . مطهري، مرتضي، توحيد، ص 32؛ انتشارات صدرا چاپ دوم، پاييز 73.
[2] . عنکبوت /65.
[3] . نور الثقلين، ج 1، ص 13..
[4] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي، چاپ سوم، 1366، ج 1، ص 74 و 75.

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 9 =
*****