داستان شیعه شدن پادشاه!

13:25 - 1393/09/01
چکیده: سلطان نیز به همین خاطر تشيّع را اختيار كرد و جماعتى را به سوى همه شهر فرستاد، تا از آن زمان به بعد به نام ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) خطبه بخوانند و نام آن‌ها را در مساجد و معابد بنويسند.
سلطان

رهروان ولایت ـ با حمله مغول به ایران و حکومت آنان بر ممالک اسلامی، بعد از مدتی حاکمان وقت، تحت تاثیر دستورات دین مبین اسلام، به این آیین روی آوردند و مسلمان شدند؛ امّا غالب آنان، از مذهب رسمی کشور یعنی اهل سنت تبعیّت کرده و شیعه را به رسمیّت نمی‌شناختند؛ تا این‌که در زمان علامه حلی(رحمه‌الله‌علیه) حاکم وقت، شیعه شده و مذهب شیعه را نیز به رسمیت شناخت. داستان شیعه شدن او به این شرح است:
سلطان «محمد بن ارغون خان» كه به «اولجايتو سلطان» معروف بود، در سن 23 سالگى بر تخت سلطنت نشست؛ او مسلمان شد و برای تایید اسلام و محکم‌شدن پایه‌های این دین، تلاش فراوانی کرد، او اوّلین پادشاه از مغول بود که به مذهب اماميّه مشرّف شد و نام ائمه اطهار(عليهم‌السلام) را در خطبه‌ها رایج و بر سكّه رسمی کشور درج کرد. شيخ «جمال الدّين مطهّر حلّى» معروف به «علامه حلی» با وی معاصر بود و آن پادشاه، با ارشاد ایشان، مذهب تشیع را پدیرفت.

علامه مجلسى(رحمه‌الله‌علیه) نقل می‌کند:
سلطان «محمد جايلتو» بر زنش غضب كرد و به او گفت: «أنت طالق ثلاثا :تو سه بار رها هستى». سپس از اين عمل خود پشيمان شد و علما را فرا خواند که حکم کنند؛ همه علماء گفتند: براى رجوع به آن زن هیچ چاره‌ای نداری، مگر آن‌كه محلّل بگيرى؛ سلطان به آن‌ها گفت: در غالب مسائل فقهی اقوال مختلف است، آيا شما با يكديگر در اين مساله اختلاف نداريد؟ گفتند: نه.

يكى از وزراى سلطان گفت: عالمى در شهر «حله» وجود دارد كه معتقد است اين‌گونه طلاق باطل است؛ سلطان نامه‏‌اى براى آن عالم نوشت و او را احضار كرد. علمای اهل سنت به سلطان گفتند: اين مرد مذهبش باطل است و رافضى است، و رافضيان عقل ندارند، و سزاوار نيست كه پادشاه در طلب شخص نادانی بفرستد، پادشاه گفت: چاره‏‌اى نيست باید بیاید.

آن شخص «علامه حلّى» بود و هنگامی‌که آمد، پادشاه تمام علمای مذاهب اربعه را فرا خواند. علّامه چون مى‏‌خواست وارد مجلس شود، نعلين خود را به دست گرفته و داخل مجلس شد، و گفت: «السّلام عليكم» و در کنار سلطان نشست؛ علمای اهل‌سنت گفتند: ما گفتيم كه اين‌ها ضعيف العقل هستند؛ سلطان گفت: از تمام كارهایش از او سوال كنيد، علماء گفتند: چرا به سلطان سجده نكردى؟ علامه حلی گفت: رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) سلطان بود و مردم فقط به او سلام مى‏‌كردند، و خدا مى‏‌فرمايد: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً [نور/ 61] پس زمانی‌كه به خانه‏‌ها وارد مى‏‌شويد، بر خودتان سلام كنيد كه اين سلام، تحيّت مباركى از جانب خداوند است». و بين من و شما اختلافی وجود ندارد كه سجده بر غير خدا جايز نيست.

علمای اهل‌سنت گفتند: چرا در نزدیک سلطان نشستى؟ علامه گفت: جایى غير از آن‌جا خالى نبود. آن‌ها گفتند: چرا نعلين خود را در دست گرفتى، و با خود به مجلس آوردى، اين عملى است كه از هيچ عاقلی، بلكه از هيچ انسانى سر نمى‏‌زند؟ علامه گفت: ترسيدم كه حنفى‏‌ها آن‌را بدزدند، هم‌چنان‌كه «ابو حنيفه» نعلین رسول خدا (صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) را دزديد. حنفى‏‌ها گفتند: حاشا و كلّا ابدا چنين نيست، ابو حنيفه در زمان رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) نبوده است؟ تولّد ابو حنيفه صد سال بعد از زمان وفات رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) بوده است.

علامه گفت: فراموش كردم، شايد آن كسى كه نعلین رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) را دزديد، «شافعى» بوده؛ شافعى‏‌ها نیز فریاد زدند و گفتند: تولّد شافعى در روز وفات ابوحنيفه بوده است، شافعى چهار سال در شكم مادرش ماند و به جهت مراعات ادب و احترام ابوحنيفه خارج نمى‏‌شد، و چون ابوحنيفه وفات يافت، شافعى از مادر متولّد شد، لذا تولد شافی نیز 200 سال بعد از وفات رسول اللّه(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) بوده است.

علامه گفت: شايد آن دزد «مالك» بوده است، مالكى‏‌ها نیز همان مطالبى را كه حنفى‏‌ها گفته بودند را تکرار کردند. علامه گفت: شايد آن دزد «أحمد بن حنبل» بوده است، حنبلى‏‌ها نيز همان گفتار شافعی‌ها را تکرار کردند.

علامه در اين هنگام، رو کرد به سلطان و گفت: اى پادشاه، دانستى كه هيچ يك از روسای مذاهب چهارگانه، در زمان رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) نبوده‏‌اند، و در زمان اصحاب رسول(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) خدا نيز نبوده‏‌اند، و اين مطلب، يكى از بدعت‏‌هاى آنان است كه از ميان مجتهدين خود، فقط اين چهار نفر را انتخاب کرده، و اگر احيانا در ميان آنان فردى باشد كه به مراتب از آن چهار نفر بهتر باشد، باز جايز نمى‏‌دانند كه بر خلاف راى يكى از اين چهار نفر فتوا دهد.

سلطان محمد گفت: هيچ يك از اين چهار تن در زمان رسول اللّه(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) نبوده‏‌اند و در زمان صحابه نيز نبوده‏‌اند؟ همه گفتند: نه. در این هنگام علامه گفت: امّا ما شيعيان از امير المومنين(عليه‌السلام) كه نفس رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله) برادر، پسر عمو و وصى آن حضرت بود، پيروى مى‏‌كنيم و طلاقى را كه سلطان واقع کرده‏ باطل است، چون شروط آن تحقّق پیدا نکرده است، و از جمله شروط دو شاهد عادل است، آيا پادشاه زن خود را در حضور دو شاهد عادل طلاق داده‌‏اند؟ سلطان گفت: نه، علامه درباره اين مساله با علماى اهل سنت به بحث پرداخت و توانست همه آن‌ها را مجاب کند.

سلطان نیز به همین خاطر تشيّع را اختيار كرد و جماعتى را به سوى همه شهر فرستاد، تا از آن زمان به بعد به نام ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) خطبه بخوانند، و نام آن‌ها را در مساجد و معابد بنويسند.

 

--------------------------------------
پی‌نوشت:
[1].  سید محمد حسین تهرانی، امام شناسى، ج‏3، ص 135. به نقل از تاريخ «حبيب السير» جلد سوّم ص 191، چاپ خيّام، سال 1333 ش؛ علامه مجلسی، روضة المتّقين، بنياد فرهنگ اسلامى كوشان‌پور، ج 9، كتاب الطلاق ص 33-30.

نظرات

تصویر صادق8
نویسنده صادق8 در

عالی............................

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 2 =
*****